شب، چادر مخمل سیاهش را بر سر شهر پهن کرده است. ستارهها پنهاناند؛ انگار به کنج آسمان پناه برده و دوست ندارند خودشان را نشان دهند. جیرجیرکها نمیخوانند. سکوت، مثل بادی بیقرار و آشفته، در بیابان پیچیده. صورت ماه گرفته است و بهزحمت نوری کمرنگ بر زمین میتاباند.
زنها وسایل شوهرانشان را آماده و مرتب به دستشان میدهند. زرههای جنگی آمادهاند. شمشیرها صیقلخورده و تیز در غلافاند. مردها شمشیر را حمایل میکنند و کولهبارشان را به دست میگیرند. تا چند دقیقه دیگر، همه باید راهی شوند. جنگ تازهای در پیش است و مسلمانان باید پیامبر خدا را در این جنگ همراهی کنند.
سرش را از زیر پتوی نازک بیرون آورد. در نور کمی که چراغ راهرو توی اتاق انداخته بود، ساعت را نگاه کرد. از یازده گذشته بود. بعد از شام که آنطور سریع کمک کرد سفره را جمع کنند و آمد توی اتاق تا بخوابد، فکرش را هم نمیکرد قرار است دو ساعت تمام از این پهلو به آن پهلو شود. فکر و خیال دست از سرش برنمیداشت. آخرش دید اینطوری نمیشود. پتوی سرمهای را زد کنار و بلند شد. رفت سمت میز کامپیوتر و قبل از اینکه روی صندلی بنشیند دکمه روشن را زد. چند ثانیهای طول کشید تا اینترنت وصل شود. سریع مرورگر را باز کرد و توی کادر سفیدرنگ صفحه جستوجو نوشت: «مرزدار».
«شما یادتان نمیآید!»
احتمالاً این جمله را از بزرگترها زیاد شنیدهاید. گمان هم نمیکنم شنیدنش برایتان چندان خوشایند بوده باشد. پشت این جمله «شما یادتان نمیآید» یکجور نگاه پدربزرگی خاصی است که لج آدم را درمیآورد، آخر انگار تو را بچه فرض میکند. من نمیخواهم لجتان را دربیاورم، ولی چه کنم که مطمئنم شما یادتان نمیآید!
پرستو علیعسگرنجاد- کرایۀ کتاب باب بود آنوقتها. کتاب را از کتابفروشی کرایه میکرد و به ازای هر شبی که کتاب دستش میماند، یک ریال کرایه باید میداد. کتابهای قطور شعر و داستان را کرایه میکرد. پولش نمیرسید کتابها را چند شب نگه دارد. همه را یکشبه تمام میکرد تا فردا یکریالی دیگری بدهد و کتاب تازهای بگیرد.
دوست ندارد به او بگویم پلیس زبان، بیشتر خودش را مراقبی برای زبان فارسی میداند؛ مراقبی که خیلی با آزمون و خطا و تجربی وارد مسیر فرهنگسازی شده و اول از اطرافیان خودش شروعکرده و بعدهم که کار جدیشده، با دوستانش یک کانال برای گسترش زبان فارسی راه انداخته است. خودش میگوید تذکرهای آقا درخصوص اهمیت زبان فارسی و وظیفه ما در قبال پاسداری از آن باعث شروع کارش شده و امروز خوشحال است که توانسته بهنوعی در این مسیر قدمی بردارد.
تابهحال برای خود گنجی داشتهاید؟ فکر کنید گنجی دارید. چطور و با چه جدیتی برای اینکه کسی به گنجتان آسیبی نزند از آن نگهداری میکنید؟ زبان هم برای ما حکم گنج را دارد که باید بکوشیم کسی غیر در و گوهر در آن وارد نکند یا شی تقلبی در ذخایرمان نریزد. با دکتر افشین داورپناه، عضو هیئتعلمی پژوهشکده فرهنگ، هنر و معماری به گفتوگو نشستهایم تا بفهمیم چگونه از گنجینه خود، زبان پارسیمان نگهداری کنیم.
شاید داستانش را شنیده باشی؛ داستان زبان فارسی را که قرنها دوام آورد و به دست بزرگانی همچون فردوسی و سعدی و ... حفظ شد و تا امروز به ما رسید؛ به ما رسید تا بدانیم ایرانی هستیم و بخش مهمی از هویتمان به حفظ این زبان بستگی دارد. اگر نشنیدهای، با ما همراهشو تا داستان این زبان شیرین را از زبان آقای اسماعیل آذر بشنویم.
زبان بهعنوان مادر فرهنگ اگرچه با همان حسی و عاطفهای که از مادر انتظار است، بیچشمداشت میبخشد و بستر رشد را برای دیگر عرصههای فرهنگ و تمدن فراهم میکند، اما غفلت از آن میتواند آسیبهایی جبرانناپذیری داشته باشد که سرنوشت تلخ بسیاری از جوامع شاهدی بر این مدعاست؛ ازاینرو، در گفتوگو با آقای اسماعیل امینی، دکترای ادبیات فارسی و مدرس دانشگاه سوره عوامل تحدید مرزهای زبان و موانع مرزبانی از آن توسط نوجوانان و جوانان را بررسی کردهایم که در ادامه تقدیم حضورتان میشود:
وقتی صحبت از دفاع و حراست میشود اغلب ما تصویر مرزهای خاکی و وطن در ذهنمان نقش میبندد، درحالیکه این واژه سه حرفی دنیایی از معنا و مصادیق را در خود جای میدهد؛ زبان از جمله تعابیری است که جزء مرزهای ما محسوب میشود و عدم حراست از این مرز میتواند حتی ما را به بیهویتی بکشاند. برای همین، حفظ آن بهویژه برای نسلی که با رشد تکنولوژی و فناوری بیشتر در معرض تهدید قرار دارد، ضروری است. درباره چرایی و بایدهای آن با طاهره مشایخ، نویسنده و زبانشناس گفتوگو کردهایم:
اسم فرهنگستان زبان و ادب فارسی بهدلیل واژههایی که بهجای کلمات وارداتی تعریف و جایگزین میکند، آشناست. برای اینکه سردربیاوریم که فرهنگستان چرا و چطوری این کار را انجام میدهد با نسرین پرویزی، معاون واژهگزینی فرهنگستان گفتوگو کردهایم که حاصل آن را در ادامه میخوانید:
پرستو علیعسگرنجاد: ما حافظ میخوانیم و قدر سواد خودمان، شعرهایش را میفهمیم. ما سعدی میخوانیم و آنقدر که دایرۀ لغاتمان اجازه میدهد، با غزلهایش ارتباط برقرار میکنیم. حافظ و سعدی، قرنها قبل از ما زندگی میکردهاند؛ وقتی الکتریسیته هنوز کشف نشده بود و آدمها با قاطر و اسب رفتوآمد میکردند. بااینوجود، ما زبان شاعران کهن سرزمینمان را میفهمیم و میتوانیم شعرها و نوشتههایشان را بخوانیم؛ درست از همان پایان کلاس اول که خواندن و نوشتن بلد میشویم.
nojavan7CommentHead Portlet