nojavan7ContentView Portlet

آفتاب در حصار
آفتاب در حصار
مروری بر زندگی مبارزاتی موسی‌بن‌جعفر علیه‌السلام به روایت رهبر انقلاب

پرستو علی‌عسگرنجاد - صبر کنید! قبل از این‌که مثل همه روایت‌های پیش از این، برویم سراغ روایت زندگی امام، بیایید کار مهمی را با هم انجام بدهیم. قبل از این‌که ببینیم سیره زندگی امام معصوم‌مان چه بوده، اول «بستر» این سیره را بررسی کنیم. بیایید با هم ببینیم همه روایت‌هایی که قرار است در ادامه این ‌یادداشت بخوانیم، در چه بستری و در چه شرایط تاریخی دشواری رقم خورده‌اند. شاید آن‌وقت ارزش این‌سیره و مسیر صعب‌العبور عملی‌شدن آن برای ما بهتر معلوم شود. شاید آن‌وقت با شنیدن نام «موسی‌بن‌جعفر» علیه‌السلام، تصویر دقیق‌تری از امام هفتم‌مان در ذهن ما جان بگیرد و اول برایمان معلوم بشود «چهارچوب زندگی موسی‌بن‌جعفر چه بود. اصلاً ائمه علیهم‌السّلام آیا یک زندگی سیاسی داشتند یا نه؟ آیا زندگی ائمه علیهم‌السّلام فقط این بود که یک‌عده شاگرد، یک‌عده مرید، یک‌عده علاقه‌مند را دور خودشان جمع کنند احکام نماز و احکام زکات و احکام حج و اخلاقیات اسلامی و معارف و اصول دین و عرفان و این چیزها را به آن‌ها بیان کنند و همین و بس؟ یا نه، غیر از این چیزهایی که گفته شد و روح آنچه که گفته شد، یک چهارچوب دیگری در زندگی ائمه است که آن همان زندگی سیاسی ائمه علیهم السّلام است».
پس این‌دفعه، قبل از شروع خرده‌روایت‌های مستند از زندگی امام کاظم علیه‌السلام، چندلحظه پای منبر آقا می‌نشینیم و اوضاع جهان اسلام را در دوران بنی‌عباس در کلام ایشان تماشا می‌کنیم تا در پایان روایت، بهتر بفهمیم «35سال مبارزه» یعنی چه.

1

خطر انحراف

کسری‌ها، قیصرها، قلدرها، اسکندرها. ظالمان طاغی تاریخ در لباس جانشینی و خلافت روی کار آمده بودند. یک‌وقت اسمشان « بنی‌امیه» بود. بعد، جایشان را دادند به «بنی‌عباس».
قرآن آن‌طور که آن‌ها می‌خواستند، تفسیر می‌شد؛ نه چنان که بود. افرادی که سر در آخور طمع ارباب حکومت و مُلک داشتند، ذهن مردم را رهبری می‌کردند. چهره حقیقی دین داشت از ذهن همه می‌رفت. «کار به جایی رسیده بود که کسانی که به اغلب احکام اسلامی عمل نمی‌کردند و بیشتر محرمات را علناً انجام می‌دادند، ادعا می‌کردند که جانشین پیغمبرند. می‌نشستند در مسند پیغمبر و خجالت هم نمی‌کشیدند! این‌جور هم نبود که مردم ندانند. مردم می‌دیدند که یکی به نام خلیفه، مست و لایعقل به محل نماز جمعه می‌آید و پیش‌نماز مردم می‌شود و بهش هم اقتدا می‌کردند! مسئله امامت بر مردم روشن نبود. مردم خیال می‌کردند که امام مسلمین و حاکم جامعه اسلامی می‌تواند با این گناهان، با این خلاف‌ها، با این ظلم‌ها، با این اعمالی که برخلاف صریح قرآن و اسلام هست، آمیخته و آلوده باشد. برای مردم مسئله مهمی نبود. این یک مشکل بزرگی بود که با توجه به اهمیت مسئله حکومت در یک جامعه و تأثیر حاکم در جهت‌گیری جامعه، بزرگ‌ترین خطر برای عالم اسلام بود... آن‌چه بیان نمی‌شد، تفسیر و تبیین درست اسلام در همه شئون و امور جامعه اسلامی بود که ائمه علیهم‌السلام می‌خواستند جلوی این را بگیرند».

2

ملاقات سیاسی

هارون‌الرشید، دستگاه خلافت معارضی نداشت. خودش بی‌رقیب بر جامعه اسلامی حکومت می‌کرد. مشکلی نداشت الّا یک‌نفر: موسی‌بن‌جعفر؛ فرزند محمدبن‌علی علیه‌السلام که چنان محبوب بود که از مدینه تا مکه و بغداد شیعه و شیفته داشت.
هارون دید این‌طور نمی‌شود. باید بلند شود برود از نزدیک موسی‌بن‌جعفر را ببیند. سیّاس بود. ظاهر امر را طوری جلوه داد که مثلاً دارد می‌رود حج. درواقع می‌رفت تا رفتار و سکنات امام را تحت نظر بگیرد. برای همین به‌صورت ناشناس، هم در مکه و هم در مدینه، با امام مواجه شد. خیال کرده بود اگر هویتش را معلوم نکند، با زبان سیاستش می‌تواند موسی‌بن‌جعفر را تطمیع کند تا دست از مبارزه علیه دربار عباسی‌ها بردارد. فایده نداشت. پاسخ‌های دندان‌شکن امام تنها باعث شد جلوی بقیه سرافکنده و رسوا شود.

3

رهبر بزرگ

مرد گوشه‌ای نزدیک حرم پیامبر ایستاده بود. دید کسی سوار بر درازگوشی آمد؛ بی‌تجمل، بی‌تشریفات، بی‌آن‌که بر اسب قیمتی که نشان اشراف بود، سوار شده باشد. مرد از دوست‌داران و نزدیکان بنی‌عباس بود. غریب بود این‌رفتار به چشمش. دید تا مرد با همین‌ظاهر ساده آمد، همه احترامش کردند و برایش راه باز کردند. حتی اطرافیان خلیفه در مقابلش خشوع و تواضع کردند. «پرسید: « او کیست؟» گفتند: «موسی‌بن‌جعفر». تا گفتند «موسی‌بن‌جعفر است»، گفت: «ای وای از حماقت این قوم بنی‌عباس! کسی را که مرگ آن‌ها را می‌خواهد و حکومت آن‌ها را واژگون خواهد کرد، این‌جور احترام می‌کنند؟ مرد فهمیده بود خطر موسی‌بن‌جعفر برای دستگاه خلافت، خطر رهبر بزرگی بود که دارای دانش وسیع است؛ دارای تقوا و عبودیت و صلاحی است که همه کسانی که او را می‌شناسند، این را در او سراغ دارند؛ دارای دوستان و علاقه‌مندانی است در سراسر جهان اسلام؛ دارای شجاعتی است که از هیچ قدرتی در مقابل خودش ابا ندارد، واهمه ندارد. برای همین در مقابل عظمت ظاهری سلطنت هارونی آن‌طور بی‌محابا حرف می‌زند».

4

نبرد با تزویر

هارون وارد حرم پیامبر شد. «می‌خواست در مقابل مسلمان‌هایی که دارند زیارت خلیفه را تماشا می‌کنند، تظاهری بکند و خویشاوندی خودش را به پیغمبر نشان بدهد. رفت نزدیک، وقتی می‌خواست سلام بدهد به قبر پیغمبر، گفت: «السّلام علیک یابن عمّ»؛ نگفت: «یا رسول الله». «ای پسر عمو! سلام بر تو!» یعنی من پسر عموی پیغمبر هستم. موسی‌بن‌جعفر بلافاصله آمد مقابل ضریح ایستاد و گفت: «السلام علیک یا ابّ؛ سلام بر تو ای پدر!» یعنی اگر پسر عموی توست، پدر من است. شیوه تزویر او را در همان مجلس از بین برد».

5

فدک یعنی این!

هارون دست‌بردار نبود. می‌خواست هرطور هست خودش را مُسلم واقعی و دوست‌دار اهل بیت پیامبر نشان بدهد. در همان ‌سفر مدینه آمد به امام گفت: «شما آل علی از فدک محروم شدید. فدک را به‌زور از شما گرفتند. حالا شما حدود فدک را برای من مشخص کنید تا آن را به شما برگردانم!»
امام کاظم علیه‌السلام دست هارون را خوانده بود. «حدودی که امام برای فدک معین کرد، تمام کشور اسلامی آن‌روز را دربرمی‌گرفت؛ فدک یعنی این! یعنی اینکه تو خیال کنی که ما دعوامان در آن روز بر سر یک ‌باغستان بود، چندتا درخت خرما بود، این ساده‌لوحانه است. مسئله ما آن روز هم مسئله چندتا نخلستان و باغستان فدک نبود، مسئله خلافت پیغمبر بود؛ مسئله حکومت اسلامی بود. منتها آن‌روز آن چیزی که فکر می‌شد ما را از این حق به‌کلی محروم خواهد کرد، گرفتن فدک بود. لذا ما در مقابل این مسئله پافشاری میکردیم. امروز آن چیزی که در مقابل ما تو غصب کردی، باغستان فدک نیست که ارزشی ندارد. آنچه که تو غصب کردی، جامعه اسلامی است، کشور اسلامی است».

6

نشانه‌های یک‌ زندگی سمبلیک

از یاران امام بود. وارد خانه شد و رفت سمت اتاق مخصوص امام. در را که باز کرد، دید در اتاق مخصوص امام، تنها سه‌ چیز است: یک‌‌دست لباس رزم، شمشیری آویخته از دیوار و یک‌جلد قرآن.
«در اتاق خصوصی حضرت که جز اصحاب خاص آن حضرت کسی به آن اتاق دسترسی ندارد، نشانه‌های یک آدم جنگیِ مکتبی، مشاهده می‌شود. شمشیری هست که نشان می‌دهد هدف، جهاد است. لباس خشنی هست که نشان می‌دهد وسیله، زندگی خشونت‌بارِ رزمی و انقلابی است و قرآنی هست که نشان می‌دهد هدف، این است؛ می‌خواهیم به زندگی قرآن برسیم با این وسایل و این سختی‌ها را هم تحمل کنیم». 

7

تهدید، تطمیع، مذاکره

مرد سیاست‌مداری بود هارون‌الرشید. نیتش از همان ‌اول، کشتن امام بود اما می‌دانست اگر ناگهان تصمیمش را عملی کند، مردم شورش می‌کنند. پس تصمیم گرفت اول امام را زندانی کند تا به ضرب تهدید و تطمیع و مذاکره، راضی‌اش کند دست از مبارزه علیه دستگاه خلافت او بردارد. بسته امتیازات پیشنهادی‌اش را هم مقابل امام گذاشت. امام اما با همان صلابت الهی و با اتکا به لطف الهی ایستادگی کرد و به مدد همین ‌ایستادگی، قرآن و اسلام حفظ شدند.

8

وقتی زندان‌بان دل به زندانی می‌بندد

هارون‌الرشید با لطایف‌الحیلی امام را از مدینه به بغداد کشاند. می‌دانست شیعیان امام، آرام نمی‌نشینند. دستور داد دو مرکب آماده کنند. کاروانی به سمت عراق بروند و کاروانی به سمت شام تا مردم نفهمند موسی‌بن‌جعفر را کجا می‌برند. سفر بهانه بود. می‌خواست زندانی‌اش کند. امام را انداخت کنج نمور زندان بغداد. نمی‌دانست امام، امام است و جاذبه‌اش دل‌ها را می‌کشد؛ حتی دل «سندی بن شاهک»، بی‌رحم‌ترین، خشن‌ترین و وفادارترین سرباز دستگاه خلیفه را. دل زندان‌بان‌ها هم مایل شده بود سمت امام.

9

آفتاب زیر زمین

سندی بن شاهک مدتی به ‌ناچار امام را در زیرزمین نمور و کثیف خانه خودش زندانی کرد. آفتاب جاذبه امام، راه از تاریکی زیرزمین خانه زندان‌بان بیرون برد. خانواده سندی از روزنه در، پنهانی امام را تماشا می‌کردند. وضع زندگی امام و جذبه عبادت‌های او در جانشان اثر کرد. شیفته موسی‌بن‌جعفر شدند؛ آن‌قدر که نسل بعد از آن‌ها یکی شد «کشاجم السندی»، شیعه راسخ، عالم، شاعر و مداح اهل‌بیت پیامبر.

10

امام دل‌ها

دیدند فایده ندارد. هرکس با موسی‌بن‌جعفر همنشین می‌شود، دل به او می‌دهد. رفتند به دستور هارون دلقک مطربی را آوردند که به خیال خودشان امام را از راه به در کند و وجاهتش را فرو بریزد تا دربار بهانه داشته باشد برای بدگویی از امام. کار به جلسه دوم هم نکشید. در همان اولین ‌دیدار، چشم مطرب دربار به اشک ندامت نشست و دلداده موسی‌بن‌جعفر شد.
تا مدت‌ها امام زندگی زیرزمینی داشت؛ مثل چریکی در زمان مبارزه با طاغوت. خلیفه، یاران امام را احضار و بازجویی می‌کرد تا محل اختفای امام را پیدا کند. آن‌قدر خفقان و وحشت زیاد بود که «امام به یکی از یارانش گفت: «تو را خواهند خواست و راجع به من از تو سؤال خواهند کرد که تو کجا دیدی موسی‌بن‌جعفر را. به‌کلی منکر بشو، بگو من ندیدم!» همین‌جور هم شد. آن شخص را زندانش کردند، بردند برای اینکه از او بپرسند موسی‌بن‌جعفر کجاست. 
شما ببینید زندگی یک انسان اینجوری، زندگی کیست. یک‌آدمی که فقط مسئله می‌گوید، معارف اسلامی بیان می‌کند، هیچ‌کاری به کار حکومت ندارد، مبارزه سیاسی نمی‌کند که زیر چنین فشارهایی قرار نمی‌گیرد».

11

خورشید پشت کوه‌ها

فرار کرد. چاره دیگری نبود. خلیفه قسم خورده بود جانش را بگیرد. از زندانی‌کردنش هم که ابایی نداشت. موسی‌بن‌جعفر باید کاری می‌کرد. جانش را برداشت و گریخت به شام. آن هم نه به خود شهر؛ که به قریه‌های متروک اطراف آن. «از این ده به آن ده، از آن ده به آن ده، با لباس مبدل و ناشناس». آن‌جا هم جانش در امان نبود. پناه برد به کوه‌ها. امام مسلمین، جانشین خدا بر زمین، در تاریکی و انزوای کوه‌ها زندگی می‌کرد تا زنده بماند و اسلام به او زنده باشد تا در دل کوه‌ها برای فردای اسلام شاگرد تربیت کند.

12

سرچشمه ایمان

از کوهی به کوه دیگر تغییر مکان می‌داد تا سربازان خلیفه پیدایش نکنند. رسید به غاری تاریک. راهبی نصرانی در میانه غار مشغول عبادت بود. سر گفت‌وگو را با او باز کرد. نصرانی نیت کرده بود با امام مباحثه کند تا او را شکست دهد. ساعتی بعد، راهب نصرانی، دوزانو مقابل امام نشسته بود. اشک می‌ریخت و شهادتین می‌گفت.

13

یک ‌مبارزه طولانی

«ما امروز نگاه می‌کنیم [به زندگی] موسی‌بن‌جعفر. خیال می‌کنیم یک آقای مظلوم بی‌سروصدای سربه‌زیری در مدینه بود و رفتند مأمورین این را کشیدند آوردند در بغداد، یا در کوفه، در فلان جا، در بصره زندانی کردند، بعد هم مسموم کردند، از دنیا رفت، همین و بس؛ قضیه این نبود. قضیه یک مبارزه طولانی، یک مبارزه تشکیلاتی، یک مبارزه‌ای با داشتن افراد زیاد در تمام آفاق اسلامی بود».

 

منابع (با اندکی تصرف):
انسان 250 ساله، حلقه سوم، ص803  ،  1360/3/9
بیانات در خطبه‌های نماز جمعه‌ تهران، 1364/1/23

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA