داغ عاشورا
عقیلۀ بنیهاشم، روضه را با خودش به همهجا میبرد. به هرکس میرسید، از ظلمی که بر اولاد زهرا سلامالله علیها رفته بود، حرف میزد. اگرچه بانو، خود، اهلبیت را آرام و قرار میداد، اما بیتاب، دیدنشان را مصلحت میدید، مبادا که مکر دشمنان آل پیامبر، بگذارد داغ عاشورا سردی بگیرد. مرکبها را مثل روزهای تاری که بر آنان گذشته بود، سیاه خواست. کاروان که سیاهپوش شد، شامیان به گریه افتادند. صدای ترک خوردن بغضهای در گلو حبس شده از اهلبیت امام حسین علیهالسلام بلند شد؛ به یاد روزی که از مدینه سوار بر محملها شده بودند و مردانشان همراهشان بودند. از آنهمه مرد، حالا تنها حضرت سجاد علیهالسلام در کاروان بود؛ درحالیکه داغی بزرگ بر پشت داشت و با اینهمه، گریههای بانوان کاروانش را صبر و قرار میداد.(1)
جای پای جابر
یار غار پیامبر بود. سلامی را از ایشان امانت گرفته بود تا برساند به حضرت باقر علیهالسلام و در تمام این سالها، امانتداری کرده بود. هم دلش با پیامبر و آل او بود و هم عملش. جابر بن عبدالله انصاری، فرتوت و ناتوان و نابینا شده بود. بیشتر از یک ماه از داغ دل کربلا گذشته بود که شنید حسینِ زهرا را در کربلا شهید کردهاند. بیدرنگ با عطیه بن سعد راه افتاد سمت عراق.
چهل روز از شهادت حسین بن علی علیهالسلام گذشته بود که عطیه و جابر به کربلا رسیدند. راه، بلند بود؛ مسافتی طولانی که با قدمهای کوتاه، با پاهای رنجور از داغ و حسرت برداشته بودند. شدند اولین زائران اربعین حسینی.
جابر به کربلا که رسید، در فرات غسل کرد و لباسی سپید پوشید. تنش را معطر کرد و آداب زیارت را بهجا آورد. با هر قدم سنگینی که به سمت قبر حسین بن علی علیهالسلام برمیداشت، ذکر میگفت. دلش در تبوتاب زیارت نوۀ پیامبر بود، که شنیده بود چگونه شهیدش کردهاند و خاندانش را به اسیری بردهاند. کنار قبر رسید و به عطیه بن سعد گفت: «دستم را بر روی قبر بگذار». همینکه عطیه چنین کرد، جابر از هوش رفت.
به هوش که آمد، سه بار ناله زد: «یا حسین...». سه بار مولایش را صدا زد و گفت: «حبیب لا یجیب حبیبه؟ دوست جواب دوستش را نمیدهد؟» دستهایش را روی قبر مالید و اشک بر صورتش جاری بود: «چطور میتوانی جواب بدهی وقتی رگهاي گردن تو را بریدهاند و مابین سر و بدن تو جدایی افتاده؟ دلهاي مؤمنین در فراقت غمگین است؛ اگرچه که در خوبی حال تو شکی نیست. سلام و خشنودي خدا بر تو! شهادت میدهم که تو بر شیوۀ برادرت یحیی بن زکریا گذشتی... قسم به او که محمد صلیالله علیه و آله را بهحق مبعوث کرد، ما هم در مقام و مرتبت شما شریکیم».
عطیه که پابهپای مرثیههای جابر اشک میریخت، از سخن آخر او شگفتزده شد و گفت: «چطور ممکن است در کارشان شریک باشیم، وقتی نه بیابانی پیمودهایم و نه کوهی بالا رفتهایم و نه شمشیری زدهایم. حال آنکه بین سر و بدن این جماعت جدایی افتاده، فرزندانشان یتیم شدهاند و زنانشان بیوه».
جابر برگی از خاطراتش در کنار حضرت رسول خدا صلیالله علیه و آله را بیرون کشید و گفت: «از حبیبم رسول خدا شنیدم که میفرمود: «مَنْ أَحَبَّ قَوْماً حُشِرَ مَعَهُمْ وَ مَنْ أَحَبَّ عَمَلَ قَوْمٍ أُشْرِكَ فِی عَمَلِهِم؛ هرکس گروهی را دوست داشته باشد، با آنها محشور میشود و هرکس عمل قومی را دوست داشته باشد، در آن شریک میشود». بعد، با نگاهی که حسرت و درد در آن جولان میداد، به آن خاک سرخ نگاه کرد و گفت: «به خدایی که محمد صلیالله علیه و آله را بهحق به پیامبري مبعوث کرد قسم میخورم که نیت من و اصحابم بر آن چیزی ست که نیت حسین و یاران او بود».(2)
دل عطیه در سینه تکان خورد. زیر شانۀ جابر را گرفت و بلندش کرد تا به مدینه برگردند.
فرات در چشمان جابر
جابر و عطیه در راه برگشت بودند،که سیاهی کاروانی از دور معلوم شد. ایستادند و مردد ماندند. جابر به غلامش گفت: «برو از آن کاروان خبری بیاور. اگر از جماعت عمر بن سعد باشد، باید مدتی در این حوالی پنهان شویم. اگر کاروان زینالعابدین علیهالسلام باشد، به استقبالشان میرویم. آنوقت تو را به شکرانۀ این نعمت از بندگی آزاد میکنم».
ساعتی نگذشته بود که غلام با شادمانی برگشت و مژدۀ نزدیک شدن کاروان امام سجاد علیهالسلام و اهلبیت ایشان را به جابر و عطیه داد. جابر سر از پا نمیشناخت. با سر و پایبرهنه به استقبال کاروان رفت.
امام علیهالسلام همینکه جابر را دید، مثل داغدیدهای که در جستوجوی آشنایی است تا زبان به ذکر مصیبت باز کند، گفت: «جابر! به خدا قسم که در این زمین، مردان ما را کشتند، کودکان ما را ذبح کردند، زنانمان را به اسارت گرفتند و خیمههایمان را آتش زدند».(3)
انگار فرات خروشان در چشمان بیسوی جابر بود که اشک، بیامان از آنها جاری شد.
کاروان اربعین
بانو از محمل پیاده شد. زنان دیگر هم به دنبال او. باد، داغ بود و به صورتشان که میخورد، عطر بدنهای آشنایی در سرشان میپیچید. بانو همان صحرا را دید که چهل روز پیش، از خون عزیزترینهای زندگیاش سرخ شده بود. همان گودال قتلگاه را دید که حسینش را در آن سربریده بودند. همان خارها را که کودکان کاروان روی آنها دویده بودند. زانوانش سست شد.
زنان حرم در صحرا نشسته و خاکبرسر و روی خود میریختند و لحظهلحظۀ روز عاشورا را زنده میدیدند، انگار که نه چهل روز پیش، همین ساعت گذشته بر آنها گذشته است. کاروان پیاده شده بود و در صحرا و کنار قبر شهدا، صدای نالۀ زنان بلند شده بود.
بانو «وا اخاه و وا حسینا»گویان بر قبر افتاد. داغ برادر چه تازه بود! کم مانده بود آسمان از حجم دردی که در قلب بانو به تلاطم بود، به هم بپیچد. کم مانده بود که زمین از هم متلاشی شود و قلب بانو هم از زمین وسیعتر بود و هم از آسمان گشادهتر که این درد را تاب میآورد و جز زیبایی در آن نمیدید.
صحرا را صدای ناله و ضجه برداشت. جابر و عطیه و مردمان بادیهنشین، به کاروان سوگوار کربلا پیوستند. چهل روز از عاشورا گذشته بود که اولین مراسم عزای شهدای کربلا در کنار قبرشان انجام شد. صحرای تشنه را اشکهای کاروان سیراب کرد؛ کاروان اربعین.(4)
دوباره عاشورا
میثم تمار، علی علیهالسلام را خوب میشناخت. حرفهایش را همه، نه با گوش سر، که با گوش جان میشنید و برای آیندۀ تاریخ در خاطر میسپرد. مولا گفته بود: «به خدا این امت پسر پیغمبر خود را در دهم محرم میكشند و دشمنان خدا این روز را روز بركت گیرند...همهچیز بر آن حضرت گریه میکنند. وحشیان بیابان و ماهیان دریا و پرندگان هوا و خورشید و ماه و ستارگان و آسمان و زمین و مؤمنان انس و جن و همه فرشتههاى آسمانها و رضوان و مالك و حاملان عرش بر او بگریند و آسمان خاكستر و خون گرید...»
بعدها، پسران علی علیهالسلام هم خبر را به گوش تاریخ رساندند. محمد بن علی علیهالسلام گفت: «كشنده حضرت یحیى بن زكریا زنازاده بود. كشندۀ حسین بن علی علیهالسلام هم. آسمان سرخ نشد مگر براى آن دو» و پسرش، امام صادق علیهالسلام گفت: «زراره! آسمان تا چهل روز بر حسین بن على خون بارید. زمین تا چهل روز تاریك بود و خورشید تا چهل روز گرفته و نورش سرخ بود».
و اینچنین بود که عالم تا روز اربعین، بر حسین بن علی (ع) گریان بود...(5)
زيارت اربعين
داغش سنگین بود. داغ پدر، برادر، خواهر و تمام جوانهای فامیل. داغ اصحابی که تاریخ، مانندشان را تا قیامت به چشم نخواهد دید. تنها یکی از همینها برای خم کردن کمرش کافی بود. گریه اما اگر میکرد، فقط از سر داغ نبود. گریهاش رسالتی داشت. رسالت «یادآوری» ظلمی که بر خانوادۀ مطهرش رفت. رسالت زنده نگهداشتن یکی از واجبات الهی که اگر قیام پدرش نبود، میرفت تا به فراموشی سپرده شود. واقعه، بزرگ بود. آنقدر که در حافظۀ تاریخ، هیچ فداکاری و ایثاری بهپای آن نمیرسد. آنقدر که عمویش به پدر گفته بود: «لَا يَوْمَ كَيَوْمِكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّه؛ هیچ روزی مثل روز تو نیست ای اباعبدالله.» و اشکهای علی ابن الحسین علیهالسلام نهفقط از سر داغ پدر، که برای تازه نگهداشتن واقعۀ عاشورا و علل الهیاش بود.
شاید برای همین است که در طول تاریخ، ائمه اطهار از هر زائری که راهی حرم جدشان شده، تقدیر کردهاند و دعای خیرشان، بدرقۀ راه زائرین حضرت اباعبدالله علیهالسلام بوده است. آنها از جابر ابن عبدالله انصاری تجلیل کردهاند که اولین زائر شهدای کربلا بوده است.
ذکری دارد اربعین. زیارتی که میگوید: «خدایا! امام حسین علیهالسلام همهچیزش را برای نجات بندگانت از سرگشتگی و ضلالت در راه تو داده، در حالی که مشتی فریبخورده که انسانیت خود را به دنیای پست فروختهاند، بر ضد او شوریدند و او را به شهادت رساندند.» و این زیارت آنقدر مهم است که حسن بن على عسكرى علیهالسلام گفت: «نشانه هاى مؤمن پنج چيز است: پنجاهویک ركعت نماز، انگشترى در دست راست كردن، پيشانى به خاك ماليدن، با صداى بلند بسمالله الرحمن الرحیم گفتن و زيارت اربعين.»
گوهرشناس
یکی از بزرگترین مراجع شیعه است. همه او را به تقوا و علم و حکمت میشناسند. به خیلیها، راه رسیدن به خدا را نشان داده و استاد مراقبۀ خیلی از آدمهای اهلدل بوده است. «میرزا جواد آقا ملکی تبریزی» گوهرشناس است! برای همین وقتی از او دربارۀ مراقبه سؤال میکنند، میگوید: «بههرروی، بر مراقبه کننده لازم است که بیستم صفر (اربعین) را برای خود روز حزن و ماتم قرار داده، بکوشد که امام شهید را در مزار حضرتش(امام حسین علیهالسلام) زیارت کند، هرچند تنها یکبار در تمام عمرش باشد».
میرزا، بهتر از بقیه از خواص این زیارت حزنانگیز خبر دارد و میداند چه برکاتی نهفته است در هر قدمی که زائران اربعین، به سمت بینالحرمین برمیدارند. میرزا جواد آقا، راز میداند! رازی که از مقتدایش، امام محمدباقر علیهالسلام آموخته است؛ آنجا که میگوید: «شيعۀ ما را به زيارت حسين بن علي علیهالسلام امر كنيد، زيرا كه زيارت او ويرانى و غرق و آتش سوزى و خورده شدن توسط درندگان را دفع ميكند. زيارت او بر كسى كه به امامت حسين علیهالسلام از جانب خداى عزوجل معترف باشد، فرض است».(6)
راهپیمایی اربعین
سنت را اولین بار جابر ابن عبدالله انصاری بنا میکند. سنت زیارت حضرت حسین علیهالسلام با پای پیاده را. اما هنوز، چندی نگذشته، این سنت نیک به فراموشی سپرده میشود. حکومت آن روزگار عراق چنان بر زائران امام حسین علیهالسلام سخت میگیرد که زندانها از شیعیان و محبان حضرت پر میشود. روزها بیهیچ زائر پیادهای در راه کربلا میگذرند تا میرسند به میرزا. «میرزا حسین نوری» که از آن سنت فراموششده خبر دارد و دلش پر میکشد که زیارت سالار شهیدان در نامۀ اعمال او هم نوشته شود؛ آنهم با پای پیاده. میرزا، دلش را میسپرد به جادۀ کربلا. سی نفر از دوستان و اطرافیانش را جمع میکند و راهی میشود و سنت را دوباره زنده میکند؛ آنهم در چه مبارک روزی! عید قربان! قدمهای میرزا و همراهانش، جادۀ نجف تا کربلا را با جانودل میروند تا به دوست برسند.
میرزا سنت را ادامه میدهد تا سال 1319 هجری قمری. حالا، زمزمۀ این زیارت دوستداشتنی، آرامآرام در دهان مردم چرخیده و به گوش همه رسیده. حالا، شیعیانی که آتش عشق حسین علیهالسلام را در دل دارند، میخواهند پا جای پای میرزا بگذارند و آنها هم پای پیاده راهی کربلا شوند. میرزا، رسمی را زنده میکند که سالها بعد، تبدیل میشود به بزرگترین اجتماع عالم؛ پیادهروی بزرگ اربعین.
جاده عاشقی
«کسى که با پای پیاده به زیارت امام حسین علیهالسلام برود، خداوند با هر قدمى که برمی دارد، یک حسنه برایش نوشته و یک گناه از او محو می کند و یک درجه مرتبه اش را بالا مى برد. وقتى به زیارت رفت، حقتعالی دو فرشته را موکل او مى کند که هر خیری را که از دهان او خارج میشود، نوشته و آنچه شر و بد است ننویسند و وقتى برگشت با او وداع کرده و به او مىگویند: اى ولىّ خدا! گناهانت آمرزیده شد و تو از افراد حزب خدا و حزب رسول او و حزب اهلبیت رسولش هستی، به خدا قسم! هرگز تو آتش را به چشم نخواهی دید و آتش نیز هرگز تو را نخواهد دید و تو را طعمه خود نخواهد کرد. امام صادق علیهالسلام »(7)
بیشتر بدانیم
1- ریاحین الشریعه، ج 3، ص 197
2- بشاره الْمُصْطَفَی ص 74 ، بِحار الَانْوار، ج 101 ، ص 1
3- شهر حسین، ص 101
4- معالی السبطین، ج2، ص 197
5- كامل الزیارات، ترجمه ذهنى تهرانى، حدیث 6، ص 258. زندگانى حضرت امام حسین علیه السلام، محمد جواد نجفى، ص: 242. امالى شیخ صدوق-ترجمه كمرهاى، مجلس بیست و هفتم ، ص: 127 . ارشاد،ترجمه رسولى محلاتى، ج2، ص: 135
6- من لا يحضره الفقيه- ترجمه غفارى، ج3، ص: 494
7- کامل الزیارات ص134
nojavan7CommentHead Portlet