از نظر شما ادبیات یعنی چه و چرا برای منِ نوجوان مهم است؟
ادبیات مهم است؛ چون از درون ما شکل میگیرد و سرشار از عاطفه و حس و معرفت انسانی است. ما ایرانیها صاحب ادبیاتی هستیم که قدمتش بیش از تاریخی است که مدونشده و امروزه ما با عنوان تاریخ ادبیات ایران مطالعهاش میکنیم. از سوی دیگر، شاید کمتر کشوری مثل ایران باشد که در آن شعر با زندگی مردم تا این اندازه آمیخته شده باشد. در کشور ما شعر بهعنوان بخشی از ادبیات، جزء ماهیت زندگی است و این نشان میدهد که ادبیات در ضمیر تاریخی ما نهفته شده است. بهطور مثال، دقت کنید در این روزگار هر کسی میخواهد در سخنرانی یا صحبتی برای گفتهاش مثال و شاهدی بیاورد و بهنوعی اعتبار سخنش را بالا ببرد از شعر بهره میگیرد. درخصوص اهمیت ادبیات خوب است به گفتهای از شاعر فرانسوی، بودلر توجه کنیم که میگوید شاید بشود سه روز بدون نان زندگی کرد، ولی بدون شعر هرگز! ادبیات میراث معنوی ما ایرانیان و جزء جدانشدنی از ما و زندگیمان است.
آیا این ادبیات غنی برای منِ نوجوان هم قابل درک و برداشت است؟ چطور میشود که من هم از آن بهره ببرم؟
شما تصور کن میخواهی بروی هندوانه بخری، هرچقدر هم که کمتجربه باشی، کافی است یکبار در زندگی هندوانه شیرین و قرمز را چشیده باشی، همینقدر کافی است که مشتریش باشی و وقتی میروی برای خرید، پی هندوانه شیرین هستی. حالا صحبت ادبیات است. نوجوان ما هرچقدر هم در خصوص ادبیات کمتجربه باشد، به هر حال شیرینی زبانی را که با آن به دنیا آمده و قد کشیده چشیده و مزهاش زیر دهانش است. به همین خاطر، هر کلام شیرین برای او بهدرد بخور و ماندگار است؛ چون این ادبیات روح و عظمتی دارد که بعد از هزاران سال وزن گرفته و برای ما باقی مانده است. پیر و جوان هم ندارد و این شیرینی برای همه ما حلاوت و مزه خوشی دارد.
چطور است که گاهی همین ادبیات شیرین برای منِ نوجوان سنگین و گس میشود و نمیتوانم بهخوبی با آن ارتباط برقرار کنم؟
ما بین خودمان و ادبیات نیازمند یک واسطه هستیم؛ واسطهای که برایمان از ادبیات بگوید. اینکه چه کسی این را بگوید و چگونه بگوید و چطور، مهم است. اگر این واسط بداند که چه را انتخاب کند و این انتخاب را چطوری طرح کند و حتی در کجا، در طعمی که ما از ادبیات بهخاطر خواهیم داشت، مؤثر است. اگر این واسط درست عمل کند حتماً ادبیات برای منِ نوجوان هم شیرین خواهد بود، حتی آن قسمتهای دشوار و سختش. از طرف دیگر، شنیدن سخن خوش خودش به تنهایی و در ابتدای راه آشنایی با ادبیات خوب است. اینکه ما شنونده خوبی باشیم و به این آواز و کلام موزون توجه کنیم، مهم است. حالا ممکن است کلمهای را نشناسیم یا معنیاش را متوجه نشویم، ایراد ندارد، خود ادبیات دست ما را میگیرد و بالا میکشاند. بهتدریج مفاهیم عالی در ما رسوب میکند و بهوقتش دریچههای معنا به روی ما باز میشود.
این واسط باید چه ویژگیهای داشته باشد؟
مهم این است که این واسط بین منِ نوجوان و ادبیات کسی باشد که عاشق ادبیات و صاحب پشتوانه است. اگر شما تنورتان داغ نباشد، نان به آن نمیچسبد. حتماً شنیدهاید که حافظ میگوید: «کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد؟» یعنی خاطری که تلخکام است و حال دلش خوش نیست، چطور میخواهد دل کسی را خوشبو کند. وقتی نوجوان باواسطه یک روان خوش و آرام که به ادبیات مسلط و آشناست، به این زبان غنی پیوند بخورد، اول حالش خوش میشود، بعد کلامش و سر آخر اخلاقش زینت میگیرد. اینها میشود سرمایههای معنوی یک کشور.
به نظر شما مطالعه آثار بزرگان زبان و ادبیات گذشته کشورمان چه کمکی به امروز ما میکند؟
الان اگر از شما بپرسم دروغ خوب است یا بد، شما به من پاسخ خواهید داد که بد است. این حرف را هفتصد سال پیش هم سعدی گفته است: «گر راست بگویی و تو در بند بمانی/ به از آن که دروغت دهد از بند رهایی». این نشان میدهد که سخن و حکمت کهنه و نو ندارد. حدود سه هزار سال قبل از میلاد هم وقتی میخواستند جام شوکران را به سقراط بدهند، او زیر بار دروغ نرفت؛ بنابراین، ما حقایقی در جهان داریم که این حقایق دیروز و امروز ندارند و همیشه زنده هستند؛ چون حقایق انسانی هستند و این حقایق انسانی را افراد خوشذوق و سخندان و البته حکیم به شکل ادبیات برای ما حفظکرده و به زبانهای مختلف بازگو کردهاند. به همین خاطر، ادبیات کهنه و نو ندارد و ما همچنان از خواندن اشعار حافظ لذت میبریم و از دیگر سو، داستانهای کهن هنوز سرگرممان میکنند.
«شنیدهام به بهشت آن کسی تواند رفت/ که آرزو برساند به آرزومندی». این بیت سخت است، اما این را باید پیدا کرد، بهکار برد، گفت و شنید و رواج داد. البته ممکن است بسیاری از موارد دیروز به ذائقه انسان امروز خوش ننشیند، ولی ما هستیم که باید در قالب روایتها، قصهها، حکایتها آنها را بیان کنیم. در زمان بچگی، شیرینترین و خوشترین لحظههای من شبهایی بود که مشقهای مدرسه را مینوشتم تا مادرم برایم کلیله و دمنه بخواند. مشخص است که من با سواد هفت سالگی نمیتوانستم از پس خواندن کلیله و دمنه بربیایم، اما این مادرم بود که واسط بین من و ادبیات میشد و داستان را به زبان من برایم به شیرینی روایت میکرد. به همین خاطر است که آن روایت به دل من مینشست و هنوز خاطرهاش برای من شیرین و خوش است. این نتیجه همان روایات و حکایاتی است که در خردی مادر برای من خوانده، سهلکرده و به گوش فرزندان آن روز رسانده. امروز هم مثل دیروز، فرقی نمیکند.
به هر حال، تغییرات دنیا بسیار بوده و بهاصطلاح دنیا مدرن شده است. شاید ما نوجوانان تصور کنیم که ادبیات گذشته به کار امروز ما نمیآید، این را چطور میبینید؟
بله، ما با مدرنشدن دنیا و مفاهیم مواجه هستیم. لازم است آن واسطی که گفتم، آن معلم ادبیاتی که میخواهد نوجوانان را با زبان فارسی و شیرینیهایش آشنا کند، با این مفاهیم و نوشدن هم آشنا باشد. این مدرنشدنی که میگویید از یک طرف برای ما خوب بود و منفعتهایی داشته، اما خسارتهایی هم به بار آورده و ضررهایی به ما زده است؛ مثلاً با وجود اینکه از خیلی معماهای طبیعت و علم و ... سردرآوردهایم، از آن طرف خودمان ضعیف و شکننده شدهایم. دغدغهها و گرفتاریها هم که هستند. این چند شد، آن چقدر شد و اینجور مسائل که میتواند ذهن یک معلم را بهجای درس ببرد پی موضوعهای مثلاً مالی. در حالی که حافظ به ما گفته است که روزی ما مقرر است. این وظیفه ادبیات است که بفهماند غیر از این سود و زیانها در این عالم چیزهای دیگری هم هست که به درد ما میخورد.
میدانیم که بخش مهمی از هویت و ایرانی بودن ما وابسته به زبان فارسی است. برای ما بگویید که این زبان چه کارهایی برای حفظ هویت ما کرده است؟
لازم است که بدانیم کجا قرار داریم و کجا نشستهایم. ما درباره ادبیات اروپا بسیار شنیدهایم. اروپاییها در دورهای سر سفره ادبیات ما نشسته بودند، منتها بعد از مشروطه با واردشدن ادبیات اروپایی به ایران انگار که ما بهنوعی خودمان را زیر سلطه آنها دیدیم. البته ما باید با ادبیات سایر کشورها آشنا باشیم و از آنها یاد بگیریم، اما نباید گنجینههای خودمان را فراموش کنیم و بگذاریم کمرنگ شوند. خلاصه حرف من این است که شعر فارسی و ادبیات ایرانی جوهرهای دارد که وقتی شمای نوعی که ممکن است زبانتان هم فارسی نباشد و با آن آشنا شوید، حالتان عوض میشود و روحتان را تنظیم میکند. به همین دلیل وقتی آندره دوریهای در سال 1643 گلستان سعدی را به زبان فرانسوی ترجمه کرد، این ترجمه روی اروپا سایه انداخت. در ۱۸۸۷ میلادی، شخصی رئیسجمهور فرانسه شد که نامش سعدی کارنو بود. پدربزرگ سعدی کارنو بهقدری به گلستان علاقهمند بوده است که نام فرزند نخستینش را (نیکولا لئونار سعدی کارنو) سعدی گذاشت. رئیسجمهور فرانسه، برادرزاده نیکولا لئونار سعدی بوده که فیزیکدان برجستهای بوده است و به افتخار او نام برادرزاده خود را نیز سعدی میگذارد. مگر سعدی که بود؟ مگر خود سعدی زیر بیرق قرآن مجید نبود؟ مگر خود سعدی زیر سایه شخصیتهایی مثل سهروردی، امام محمد غزالی و ... نبود؟ او تحتتأثیر همه شعرا و عالمان پیش از خودش بود و آنها را میشناخت. بهخاطر همین کلام او تا این حد تأثیرگذار بود. به همین دلیل است که زبان پارسی، زبان پارسی است. هنوز در هندوستان بعضی از کلمههای فارسی رواج دارد و مردم در خانههایشان فارسی حرف میزنند. باوجود سلطه انگلستان بر این کشور و انگلیسیشدن زبان اداریاش همچنان پس روزگاران واژههای فارسی در آن زبان وجود دارد. به تاریخ ایران نگاه کنید، مگر پادشاهانی نبودند که با زبانهای دیگر بر ایران مسلط شدند و بعد آنچنان شیفته زبان فارسی شدند که وقتی به قدرت مینشستند نخستین کارشان راهاندازی مرکز زبان فارسی بود. تاریخ ما پر است از حکایتهایی که بزرگی و عظمت زبان فارسی را روایت میکند. به همین دلیل است که بزرگترین شخصیتها و دانشمندان کشور ما توصیه کردهاند که مواظب زبان فارسی باشیم. برای اینکه تجربه کردیم که اگر بیگانگان دست انداختند به زبانی، همهچیز ما را مصادره خواهند کرد.
nojavan7CommentHead Portlet