تجربهای در سفر
پوریا ویدیو را پخش کرد: «بچهها سلام، نگاه کنید اومدم خونه پسر عموم دیدم این قفسهها رو خریده گذاشته گوشه حیاط ببینید چقدر بلدرچین داره؛ پسر عموم الآن دانشجو شده ولی از چند سال پیش که دانشآموز بود پدر و مادرش رو راضی کرد که اگر قول بده درسش افت نکنه اونها هم اجازه بدن این کار رو انجام بده و باهاش تولید کنه و پول در بیاره. راستش دیدم از زبان خودش بشنوید یه مزه دیگه ای داره به خاطر همین گفتم باهاش مصاحبه کنم و اون هم لطف کرد و گفت مشکلی نداره.»
صدای تخمه شکستن میآمد! سعید و پوریا به هادی نگاه کردند که یک پلاستیک تخمه آورده و به تماشا نشسته و تخمه میشکند...سعید به شوخی گفت: «آقا هادی سینما تشریف آوردید؟ جمع کن بابا پاشو کاغذ قلم بیار ببینیم چی میگه بنویسیم!»
هادی شروع کرد به غرولند کردن و رفت تا کاغذ و قلم بیاورد. پوریا ادامه ویدیو را پخش کرد، صدای رضا به گوش میآمد که به پسرعمویش میگفت: «آقا حسام بسمالله...»
حالا حسام جلوی دوربین آمده بود و پشت سرش تصویر واحد تولیدی کوچکش بود و خودش شروع کرد به صحبت کردن: «سلام بچهها ببینید کار من پرورش بلدرچین است، بلدرچین پرنده ایه که خیلی سریع رشد میکنه یعنی اگر یه تخم بلدرچین داشته باشید در عرض ۱۷ روز جوجه میشه و حدود شش ماه بعد هم یه پرنده بالغ دارید و آماده تخمگذاری. خوبیاش هم اینه که هر پرنده در هفته ۴ تا ۵ بار تخمگذاری انجام میده. چون تخم بلدرچین خواص زیادی داره میتونه بازار خوبی داشته باشه».
رضا دوربین را به سمت یک جوجه بلدرچین برد و گفت: «ببینید بچهها چقدر نازند اصلاً من عاشق اینها شدم میخوام یه چند تا رو با خودم بیارم. اینقدر که زودبهزود دلم براشون تنگ میشه» و بعد سراغ حسام رفت و پرسید: «آقا حسام! از درآمدزایی این کار بگو» حسام پاسخ داد: «خب اول کار باید چند تا قفس بلدرچین بخرید مثلاً اگر بخواهید ۵۰۰ قطعه بلدرچین پرورش بدید یک فضای 2 در 3 نیاز دارید که تقریباً سه تا قفسه پنج طبقه لازم میشه که خوب تو همین فضا جا میشه، قیمت کلش هم حدود سه میلیون میشه. خرید هر بلدرچین تخمگذار حدود ۳ تا ۷ هزار تومان خرج داره که مثلاً برای ۵۰۰ قطعه بلدرچین یک و نیم تا سه و نیم میلیون هزینه داره. من ۵۰۰ تا بلدرچین دارم که ماهانه حدود یک و نیم میلیون هم پول دانه شون میشه. جمعاً با همه هزینههایش حدود ۸ تا ۹ میلیون سرمایه اولیه میخواد و این تعداد بلدرچین هرماه حدود ۳ میلیون تومان درآمدزایی میکنه که تقریباً سه چهار ماهه هزینه سرمایه اولیه در میاد و به سود هم میرسید...»
صحبتهای حسام که به اینجا رسید رضا دوربین را به سمت خودش برگرداند و گفت: «آقا من شاهدم تخم بلدرچین رو خیلی ازش تعریف میکنن میگن خیلی خواص داره. تازه حسام دانشگاهش هم با اینجا دو ساعت فاصله داره و خیلی برای این پرندهها وقت نمیگذاره ولی سود خوبی میبره. کلی خلاقیت به خرج داده مثلاً برام تعریف کرد اوایل با چند تا ورقه و نوشته چسباندن به در مغازهها با اجازه صاحب مغازه کمکم مشتری پیدا کرد و بعد تو شهرستان معروف شد و حالا همه از حسام خرید میکنند الآن هم دیگه داره از فضای مجازی کمک میگیره و میخواد کارو بارش را گسترش بده. حالا وقتی برگشتم بیشتر در موردش صحبت میکنم. فعلاً برم که وقت ناهاره!» ویدیو تمام شده بود و حالا هادی بالاخره وقت کرد برگردد سراغ پلاستیک تخمههایش.
کسبوکار شیرین
اما گروه دخترها این بار سراغ خوراکی خوشمزه دیگری رفته بود، خانم کمالی که چند وقتی است یک مغازه کوچک در محل راه انداخته این بار میزبان بچههاست اما قصه خانم کمالی کمی متفاوتتر است. بچهها حسابی مجذوب خاطرات او شدند: «از بچگی دلم میخواست دستم تو جیب خودم باشه و خیلی دلم میخواست پولتوجیبی نگیرم! میخواستم خودم خرج خودم رو در بیارم تا اینکه رسیدم به سن دانشجویی. از شانس دانشگاه راه دور قبول شدم و خوابگاهی بودم. خُب اوضاع مالیم هم اون دوره چندان جالب نبود تا بالاخره منو هماتاقیم تصمیم گرفتیم یه سر و سامونی به وضع خودمون بدیم. شروع کردیم ببینیم چیا بلدیم تا آخرسر به این نتیجه رسیدیم که شاید با امکانات و وضعیت وقت و شرایط ما بهترین کار اینه که مربا تولید کنیم. هزینه اولیه زیادی نداشت یک قابلمه میخواست یک گاز و دو تا ملاقه، میرفتیم میوه میخریدیم و مربا تولید میکردیم. اوایل به بچههای خوابگاه میفروختیم تا برای صبحانه مربا داشته باشند اما بعد متوجه شدیم درآمدمان کمتر از مخارجمان است خلاصه بعد از مدتی حسابی ورشکست شدیم...» خانم کمالی صحبتهایش را قطع کرد و تعارف کرد تا چایشان سرد نشده آن را بنوشند. مریم بعد از تشکر پرسید: «پس بالاخره بیخیال شدید؟»
خانم کمالی ادامه داد: «میدونی، همیشه با خودم میگم ایکاش زودتر شروع میکردم، مثلاً تو نوجوونی تا اون موقع سعی و خطا میکردم و آماده میشدم از اول جوونی کارم رو جدی شروع کنم...اما بعد اون شکست تا چند وقت، دیگه سراغ کاری نرفتم تا بالاخره یک روز نشستم کلی فکر کردم و راز شکستمون رو فهمیدم.
نرگس جوری که میخواست زودتر حدس زده باشه پرسید: «قیمت را پایین میگفتید؟» خانم کمالی پاسخ داد: «نه! ما میرفتیم و میوه های درجهیک میخریدیم، اما بعد فهمیدم خب برای تولید مربا، میوهها باید له بشه، رفتم و میوههای سالم رسیده و له شده پیدا کردم که خیلی خیلی ارزانتر بود. تا بالاخره از دانشگاه که برگشتم شهر خودمان دوباره شروع کردم. یک اتاق 3 در 4 که همان انباری خانه بود شد محل کارم. هزینه تولید مربا هم اینجوریه که به کار خودت بستگی داره ولی تقریباً با تولید روزانه حدود ۱۰ کیلو مربا میشه متوسط حدود ۱۶۰ هزار تومان روزانه درآمد داشت.
سوغات فروشیها، سبزیفروشیها، سوپرمارکتها و سفارشهای آشنایان و اقوام هم میشه محل فروش! بعضی مشتریها هم دائمی میشوند و دیگه پای ثابت کار آدم هستند. حالا هم که الحمدالله بعد چند سال کار و بارم خوب پیش رفته و یک مغازه مربا فروشی زدم.»
راهی که ادامه دارد
بعد از گفتوگویی خوشمزه، بچهها با خانم کمالی خداحافظی کردند. تکههای پازل مشاغل خانگی یکی یکی کنار هم قرار میگرفت اما بچهها هنوز قصد داشتند تا جستوجو کنند و بهترین شغل خانگی را انتخاب کنند تا خودشان هم مشغول شوند، پس راه ما در دنیای مشاغل هنوز ادامه دارد...
nojavan7CommentHead Portlet