در جستوجوی کسبوکار جدید
اینها جملات طه بود که کسبوکارش را برای سعید و گروهش توضیح میداد! بعد از پرسوجو و یادگرفتن مشاغل قبلی، بچهها با یک بحران روبهرو شده بودند! شغل دیگری به ذهنشان نمیرسید تا در خانه بتوانند انجام بدهند و برای آموزشش بروند، تا اینکه هادی یک پیشنهاد معرکه داد :«آقا ما دفعههای پیش مینشستیم فکر میکردیم، یه شغلی رو پیدا میکردیم میرفتیم سراغش، حالا به نظرم پاشیم بریم تو شهر بچرخیم و ببینیم چه مشاغلی وجود داره» پوریا سری تکان داد و حرف هادی را قطع کرد: «آره ولی نه که همینجوری پاشیم بریم تو شهر، میتونیم بریم بعضی فروشگاهها که لوازم تزئینی، خوراکی یا هر چیز دیگه میفروشند رو ببینیم و به این فکر کنیم یا پرسوجو کنیم که اون محصولات از کجا اومده بود و چطور تولید میشه!» تصویب شد! همه بچهها با پیشنهاد هادی و صحبتهای تکمیلی پوریا موافق بودند و راه افتادند برای شهرگردی!
باغ شیشه ای
بالاخره بعد گشتن چند مغازه به یک کتابفروشی رسیدند، فروشنده مغازه خیلی خوشذوق قفسهها را تزئین کرده بود و کنار کتابها بعضی وسایل دیگر هم میفروخت. بچهها که مشغول تماشای فروشگاه بودند، با چهره ذوقزده رضا مواجه شدند که یک بطری شیشهای کوچک در دست داشت و میگفت: «بچهها، اینها گُل رو فروکردن تو شیشه!» فروشنده که حواسش به بچهها بود لبخند زد و گفت:«اسمش باغ شیشهای است»
بچهها که حس میکردند گمشده خود را یافتهاند از آقای فروشنده نشانی و شماره تلفن تولیدکننده این باغهای شیشهای را گرفتند و حالا با پدر رضا سراغ طه آمده بودند تا در مورد این کسبوکار بدانند. طه نوزدهساله بود و ترم دوم دانشگاه را میگذراند، صحبتهای او که از لحاظ سنی به بچهها نزدیکتر بود برایشان جالب و شنیدنی بود: «من از بچگی به گل و گیاه علاقه داشتم، تو بهارخواب خونه یه باغچه کوچیک راه انداخته بودم و رسیدگی بهشون روحم رو زنده میکرد. وقتی فهمیدم میتونم از این علاقهام درآمد هم کسب کنم یه ثانیه هم وقت رو تلف نکردم، رفتم و در اینترنت جستوجو کردم، به باغهای شیشهای تو انگلیسی میگن تراریوم! منم از دوستام شنیده بودم اما وقتی در این مورد جستوجو کردم فهمیدم میشه تو خونه هم درست کرد!»
فرصتها را پیدا کن!
حالا طه از شرایط و لازمههای کارش میگفت: «من با دویست هزار تومان شروع کردم، چند تا تنگ خریدم، گیاههای مخصوصش و یه خورده هم شن و سنگ و لوازم تزئینی، راستش یه خورده که حرفهایتر شدم فهمیدم بخشی از این هزینهها رو میشه اصلاً کم کرد، مثلاً میشه شن، ماسه و سنگ رو از طبیعت پیدا کرد و این خودش کلی هزینهها رو کاهش میده»
سعید که غرق صحبتهای طه شده بود یکهو سؤالی به ذهنش رسید: «آقا طه! اوضاع درآمد این کار چطوره؟»
طه که انگار خودش میخواست این مطلب را مطرح کند پاسخ داد: «کاملاً بستگی به میزان کار و فروش خودتون داره، برای فروش هم گلفروشیها، آشناها، رستورانها یا اصلاً هرجایی که به نظرتون این باغچهها کاربرد دارند خوبه، من در حال حاضر هفتهای حدوداً 10عدد و هر کدوم رو 20 هزار تومان میفروشم، که ماهانه 800 هزار تومان عایدی دارم، بسته به میزان فروش خودتون این عدد میتونه بالاتر بره و بیشتر بشه یا کمتر، خوبیاش اینه که زمانش همدست خودتونه که چه زمانی وقت دارید و میتونید برای تولید این باغچهها بگذارید و میتونید به درس و بقیه کارهاتون هم برسید...»
طه پس از صحبتهایش با بچهها به پشتبام رفتند و نمونههای کارش را نشان داد، بچهها آنقدر خوششان آمده بود که هرکدام یک باغچه را انتخاب کردند و برای خودشان خریدند، طه که استقبال بچهها را دید گفت: «تا یادم نرفته بگم که خلاقیت شما هم خیلی مهمه، اینکه باغ شیشهای رو چطور تزئین کنید، چه وسایلی استفاده کنید و هر کار خلاقانه دیگه میتونه فروش، درآمد و ظرفیت تولید شما رو بالاتر ببره...»
در راه برگشت از خانه طه و در ماشین پدر رضا بچهها هرکدام به باغچه خودشان زل زده بودند و به ظرفیتها و فرصتهای این شغل فکر میکردند درحالیکه حالا یک دوست جدید هم پیدا کرده بودند...
اما مریم و دوستانش هم حسابی مشغول شدهاند، در قسمت بعدی همراه ما باشید تا به سراغ آنها برویم و ببینیم در گروه مریم چه خبر است...
nojavan7CommentHead Portlet