نامردی بود اما چارهای نداشتم. دایی گفته بود اطلاعات ویکیپدیا و کپیکاری از سایتهای اینترنتی را نمیخواهد باید چیزهای جالب برایش تعریف کنم. سرچ کردم و دیدم کتابهایی درباره زندگی دانشمندان منتشر شده اما اگر میرفتم کتابخانه مدرسه، اول اینکه ضایع میشدم، چون هیچوقت نرفته بودم و دوم اینکه، ممکن بود دوستانم بفهمند، برای گوشی تلفن همراه دارم به در و دیوار میزنم.
بهجای کتابخانه رفتم کافینت و فقط چند روز طول کشید تا قلقهای جستوجو کردن و مطالعه کتاب و مقاله را پیدا کنم و چیزهای جالب از دل مقالههای علمی و کتابها بیرون بکشم. خیلی جدی شده بودم و مثل محققها کار میکردم و یادداشت برمیداشتم. بالاخره برای رسیدن به گنج، غول مرحله دو را هم شکست دادم. راستش را بخواهید از وسطهای راه، حتی برایم جالب شده بود. مثلاً وقتی فهمیدم خیام که در قرن پنجم زندگی میکرده، دقیقترین تقویم جهان را تنظیم کرده است. وقتی فهمیدم شهید چمران دکترای فیزیک پلاسما داشته است یا خاطرات دکتر حسابی را از دیدار با انیشتین خواندم، کلی چیز جالب و هیجانانگیز یاد گرفتم و یواشیواش داشتم کیف میکردم که نوبت به غول مرحله آخر رسید یعنی تعریف کردن داستان زندگی این دانشمندان برای دایی آنهم از حفظ. البته که غول مرحله آخر را هم با افتخار شکست دادم و موفق شدم که دل دایی را به دست بیاورم اما راستش این روزها اصلاً حالم خوش نیست. لابد فکر میکنید دایی زد زیر قولش یا مثلاً مادرم راضی نشد یا نتوانست پدرم را متقاعد کند که برایم گوشی تلفن همراه بخرد. نه هیچکدام اینها نبود.
وقتی تحقیقاتم را نشان دایی دادم و برایش مثل بلبل زندگی جابربن حیان، خواجه نصرالدین طوسی، عمر خیام و بقیه را تعریف کردم، سری تکان داد و گفت: میدانستی آدمهای دانشمند به دانش و علمشان مینازند نه به ثروت و داراییهایشان.
مهمتر از تلاش برای داشتن یک گوشی آخرینمدل و پز دادن به این و آن، تلاش برای کسب دانشی است که بتوانی مشکل این و آن را حل کنی.
دایی گاهی بدجور ضد حال میزد ولی اینیکی خیلی بدتر از همه بود، طوری که هر وقت به گوشی نگاه میکنم، مزه دهنم تلخ میشود.
سرزمین گنج
nojavan7ContentView Portlet
سرزمین گنج
روایتی از یک انتخاب بهتر
تنها کسی که مامان به حرفش گوش میکرد، دایی بود. خوشبختانه بهاندازه مامان سخت نمیگرفت ولی او هم گیر و گورهای خودش را داشت. اگر دایی واسطه میشد که مامان کوتاه بیاید، آنوقت مامان، بابا را راضی میکرد که برای من یک گوشی جدید بخرد.
راضی کردن دایی غول شماره یک بود و همانطور که حدس میزدم برای راضی کردن مامان، شرط گذاشت؛ باید زندگی ۱۰ دانشمند ایرانی را حفظ میکردم و برایش توضیح میدادم!
این مطلب را در شبکه های اجتماعی و پیامرسانها به اشتراک بگذارید
1
nojavan7CommentHead Portlet