nojavan7ContentView Portlet

سرمایه یاب!
کارستون 9
سرمایه یاب!
چطور سرمایه اولیه کسب و کارمان را تامین کنیم؟

بچه‌ها بالاخره بعد از مدت‌ها جست‌وجو، شغل مورد علاقه‌شان را پیدا کرده بودند؛ اما حالا با یک چالش جدید مواجه شده بودند که به نظر جدی می‌آمد.

1

کار بزرگ همیشه پرهزینه نیست

شرکت سپهر قصد داشت تولید باغچه شیشه‌ای را دنبال کند اما برای شروع این کار نیاز به سرمایه اولیه داشتند، از طرفی مریم و گروهش هم برای تولید گل نیاز به مواد اولیه‌ای داشتند تا کسب و کارشان را شروع کنند. حالا سعید و مریم که هر کدام مدیریت تیم خود را به عهده داشتند، بیشتر از همه بچه‌ها به فکر پیدا کردن راهی برای تامین سرمایه اولیه کارشان بودند.
سعید و گروهش می‌خواستند در شروع کسب و کارشان کار بزرگی انجام دهند و تعداد زیادی باغچه شیشه‌ای تولید کنند. آن‌ها برآورد کرده بودند که حدود ده میلیون تومان سرمایه اولیه نیاز دارند. اما مریم و اعضای گروهش می‌خواستند از مقدار کم شروع کنند و کم‌کم کارشان را گسترش دهند، برآورد آن‌ها برای شروع کارشان حدود یک میلیون تومان بود.
 مبلغ مورد نیاز گروه مریم بالا نبود و بچه ها راحت‌تر راهی پیدا کردند تا این مبلغ را تامین کنند. هر کدام از بچه ها با کمک پس‌اندازهایشان و بعضی هم با قرض گرفتن از پدر و مادر، 250 هزارتومان جمع کردند که با کمک هر چهار نفرشان به یک میلیون تومان رسید. 

2

اهل عقب نشینی نیستیم

اما قصه برای سعید و گروهش متفاوت بود، ده میلیون تومان مبلغ بالاتری بود. اما آن‌ها اهل عقب نشینی نبودند، تلاش‌ها و جست‌وجوهای آن‌ها بالاخره جواب داد، همان روزی که در جلسه گروه سعید گفت:« بچه ها من یه پیشنهاد دارم، خب ما هرچقدر تونستیم جمع می‌کنیم و هرچقدر هم نتونستیم از سرمایه‌گذارها کمک می‌گیریم!»
هادی پرسید:« آخه کدوم سرمایه گذاری میاد پولشو بده به ما؟» سعید گفت:« اگر بگردیم پیدا می‌شه، درسته که ما نوجوونیم اما طرحمون خوبه، حالا جدا از اون، یه راه بهتر تو ذهنمه...!»
رضا که مثل همیشه کم حوصله بود گفت:« خب بگو دیگه جون به سرمون کردی!»
سعید که از عجول بودن رضا خنده‌اش گرفته بود، ادامه داد:« خب تحمل کن دارم میگم دیگه! ببین من حساب کردم دیدم ما در بهترین حالت می‌تونیم حدود 5 میلیون جور کنیم، پنج میلیون دیگه که نیاز داریم رو می‌تونیم سهام بفروشیم، می‌تونیم یه شب تو مسجد، بعد از نماز با اهالی محل صحبت کنیم، کارمون رو توضیح بدیم بعدش هم ده تا سهم پونصد هزار تومنی رو به ده نفر بفروشیم، کسانی که سهامدار شرکت بشن می‌تونن تو کسب و کار ما شریک بشن و از سودمون با توجه به سهمشون بهشون بدیم...» بچه ها حسابی از ایده سعید استقبال کردند، به نظر ایده نابی می‌آمد...
اذان نگفته سعید و بقیه دوستانش در مسجد بودند تا با حاج آقا رضایی، پیش‌نماز مسجد صحبت کنند. حاج آقا که ایده بچه‌ها را شنید آن‌ها را به شبستان دعوت کرد و با هم گوشه‌ای نشستند. 

3

گام نهم کسب و کار

حاج آقا رضایی شروع به صحبت کرد: بچه ها ایده شما خیلی جالبه، نمی‌دونم می‌دونید به این ساز و کاری که تو ذهنتونه چی میگن یا نه، اما یه الگویی داریم به اسم الگوی تعاونی، تو این حالت افرادی که شاید هر کدوم خودشون پول کمی داشته باشند، پول هاشون رو کنار هم جمع می‌کنند و روی هم می‌ذارن...» 
بعد حاج آقا صحبتش را با یک ضرب المثل ادامه داد:«شنیدید میگن قطره قطره جمع گردد وانگهی دریا شود؟ دقیقا همین سرمایه‌های کوچک وقتی کنار هم قرار بگیره تبدیل به یه دریا می‌شه و می‌تونه کارهای بزرگی انجام بده...»
با نزدیک شدن به وقت اذان، شبستان مسجد شلوغ و شلوغ‌تر می‌شد و حاج آقا و بچه‌ها همچنان مشغول گفت‌وگو بودند. حاج آقا ادامه داد: « حالا که می‌خواید کسب و کار خودتون رو راه بندازید و ارزش آفرینی کنید، من خودم اولین خریدارتون می‌شم، دو سهم رو من ازتون می‌خرم، بعد از نماز هم با اهالی صحبت کنید، ایده‌تون رو هم بگید تا بدونند در چه کاری سرمایه‌گذاری انجام میدن، منم هر کمکی از دستم بربیاد در خدمتتون هستم...»
بچه‌ها خوشحال شدند، به نظر می‌رسید این چالش هم با موفقیت پشت سرگذاشته شده و مسئله تامین سرمایه هم حل شده، حالا آن‌ها به فکر گام بعدی کسب و کارشان بودند...

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA