سلامم را به او برسان
از سالهای دور آمده بود. ابروهای سفیدش تا روی چشمها پایین آمده بودند. غبار کهنسالی بر چشمهایش نشسته بود، اما نه آنقدر که تا وارد خانه امام شد، او را نبیند. دست بلند کرد: «جوان پیش بیا». آمد. «راه برو». رفت. «شگفتا! به خدای کعبه قسم شمایل این جوان، شمایل رسول خداست!»
رو کرد به صاحبخانه، امام سجاد علیهالسلام: «این جوان کیست؟»
امام گفت: «محمدباقر است، پسر من و امام پس از من».
دستهایش لرزید، پاهایش هم. خودش را انداخت روی پاهای امام باقر علیهالسلام: «جانم به فدایت یابن رسولالله! سلام پدرت را قبول کن. رسول خدا به تو سلام میرساند.»
چشمهای امام پر از اشک شد. گفت: «ای جابر! سلام بر پدرم رسول خدا تا آنوقت که آسمانها و زمین برجا هستند و سلام بر تو ای جابر برای ابلاغ سلام پدرم».
جابر بن عبدالله انصاری سر چرخاند سمت آسمان. صدای پیامبر از پس سالهای دور در گوشش پیچید: «تو آنقدر زنده مىمانى تا فرزند من محمد بن علی بن الحسين بن على بن ابىطالب را كه در تورات ملقب به باقر است زيارت كنى. وقتی او را ديدى، سلامم را به او برسان».
صوت محمدی
قرآن که میخواند اگر کسی نزدیکش میشد و صدای تلاوتش را میشنید، نمیتوانست به راهش ادامه دهد. پاهایش سست میشد. فرمان نمیبرد به رفتن. میایستاد به گوش دادن تا تلاوت امام تمام شود. بعد راهش را پی میگرفت. هم تلاوت خودش چنین بود، هم پدرش، علی بن الحسین علیهالسلام.
آن باغبان ماهر(1)
بخش مهمی از عمرش را گذاشت روی تربیت شاگرد. نه شاگردهای معمولی، که شاگردان ویژهای که مثل یک رکن، یک قطب در دنیای اسلام، آنها را وکیل خودش کند تا تعلیماتش را پی بگیرند و شبهات مسلمانان را رفع کنند. سبزترین بذرها را در سبزترین دلها کاشت و آنقدر مراقبت کرد تا صدها شاگرد برجسته برای اسلام بسازد.
با دستهای بسته
دستِکم دو بار حکومت به سراغش آمد و او را با غل و زنجیر برد به گوشه تنگ زندان. چشم نداشتند ببینند کسی از اولاد پیامبر، اسلام را چنانکه هست، نه چنانکه آنها میخواستند، به بقیه نشان دهد.
در زندان هم دست از کار نکشید. با تبلیغ اسلام و نشان دادن چهره حقیقی آن، چنان زندانبانها و زندانیها را شیفته خودش کرد که دیدند در زندان بیشتر از بیرون، مسلمان واقعی تربیت میکند. دیگر به صلاح نبود نگهش دارند. آزادش کردند!
سلاح اشک
اختلافها بالاگرفته بود؛ آنقدر که دیگر نمیتوانستند وجودش را تاب بیاورند. گمان میکردند اگر او را بکشند تحریفها و شبهههایی که به جان مردم انداختهاند کار خودش را میکند و اسلام میرود که در دل تاریخ دفن شود.
او از فکرشان خبر داشت. دم شهادت، وصیت کرد تا 10سال در منا، در سالروز شهادتش مراسم عزا بگیرند و او را یاد کنند. سابقه نداشت امامی پیش از این، چنین کند. امام محمدباقر علیهالسلام با این کار، شهادتش را هم تبدیل کرد به مبارزه و جهاد با جریان انحرافی. یاد کردن او شد بهانه سر برآوردن حیات دوباره جریان اصیل اسلامی مقابل همه تحریفها و مسخهایی که حکومت آن زمان انجام داده بود.
منابع:
انسان250 ساله، سیدعلی خامنهای، صهبا، ص 236
بحارالانوار، ج46، ص 223
خلاصه گفتار دوم کتاب دو امام مجاهد، 1398/8/4
بیانات در مراسم اختتامیه مسابقات قرآن، 1373/10/14
پینوشت
1)عنوان برگرفته از توصیف رهبر انقلاب از امام باقر علیهالسلام در کتاب انسان 250ساله، ص 236
nojavan7CommentHead Portlet