شاید نمیدانند خودت هم نمیدانی چرا حسوحالش نیست؟ شاید نمیدانند تو دوست داری یا کاملاً از اعماق تمیزش کنی، یا اصلاً تمیزش نکنی! شاید نمیدانند تو دوست داری تمیزشان کنی، ولی وقتی آنها تذکر میدهند، دلت میخواهد اصلاً ناخنت را هم به آن وسایل نزنی؛ چون مسئله حیثیتی شده و غرورت را میشکند. شاید نمیدانند که ...
شاید دلیل این نامرتبیها هیچکدام از اینهایی که من حدس زدم نباشد و به تعداد ما آدمها، برای نامرتبی دلیل وجود داشته باشد. راههای درمانش هم با هم فرق دارد. من در این متن کوتاه فقط زورم میرسد دو کلید اصلی مشترک در همه حالتها را به تو معرفی کنم.
اول: برای این مرحله فقط باید خودت را خیلی خوب نگاه کنی. سؤال اول اینجاست: «چی شد که اینجوری شد؟» مثلاً، موقع لباس عوضکردن، چه فکری توی سرت آمد که گفتی: ولش کن بذار پرتش کنم! آن فکر را شناسایی کن و بنویس. از روی هم تلنبارشدن مشاهدههای درونی، مثل یک کارآگاه میتوانی فکرهای مسموم را پیدا کنی. کاری نداشته و بگذارشان روی کاغذ بمانند، قرار نیست سرزنششان کنی. بیرونکشیدن فکرهای مسموم بسیار مهم است.
دوم: یک کار کوچک را که بین مشاهدهها نبود، هرطورشده انجام بده! مثلاً، فقط مرتبکردن مداد و خودکارها. یک کار خیلی کوچک که وقتی از آسمان سنگ هم ببارد، انجامش بدهی. آن یک تکه باید بیستِ بیستِ بیست باشد. حرص بقیه را هم نخور. ما میخواهیم با همین یک قسمت کوچک، تجربه داشتن فکرهای جدید را در سرمان داشته باشیم؛ مثل بیابانی که تویش یک لیوان آب یخ سرو میشود! حسِ وای چقدر اینجا برق میزنه! برای ما مهم است. هر چقدر بیشتر همین یک کار کوچولو را، زنده و مرده، بهطور ثابت انجام بدهی، خنکی آن لیوان آب در بیابان بیشتر میشود.
از اینجا به بعد را خودت پیدا میکنی. همین که یک جا جلوی میل و لذت «فوری» را بگیری و یک لذت «غیرفوری» را که حسش کلاً فرق دارد تجربه کنی، جاهای دیگر در زندگی هم میتوانی آن را بهکار بگیری. با یکبار تمام و کمال تمیزکردن اتاق اصلاً نمیشود این حس را تجربه کرد. این حس دقیقاً مال همین کارهای کوچک و طولانی است. میتوانی با همین فرمول ساده تا آخر بروی و هر ماه، یک قسمت خیلی کوچک را به قسمت قبلی اضافه کنی.
nojavan7CommentHead Portlet