ناقوسها به صدا درمیآیند
«ناقوسها به صدا درمیآیند» نام کتابی است به قلم نویسندۀ نامآشنای ادبیات کودک و نوجوان کشورمان، ابراهیم حسنبیگی. در این کتاب، با یک کشیش مسیحی روس همراه میشویم تا از دل یک ماجرای معماگونه و به کمک یک نسخۀ خطی 1400 ساله، حضرت علی علیهالسلام را بشناسیم. داستان در مسکو میگذرد و زاویۀ دید آن، تماشای امام اول شیعیان از دید یک عالم مسیحی است که به نسخ خطی علاقهای وافر دارد و همین علاقه پای او را به داستان باز میکند. پس با نگاه تازهای طرفیم؛ نگاهی که اگرچه در جهان پیشینۀ مستند دارد، اما در عالم داستان، بهتازگی رخ داده. در جهان واقع، جرج جرداقها و جبران خلیل جبرانهای مسیحی مقابل عظمت شخصیت امیرالمؤمنین علیهالسلام، زبان به تحسین گشودهاند، اما در جهان داستان، کمترکسی از نگاه یک بزرگ مسیحی، علی علیهالسلام را روایت کرده.
مشتی نمونۀ خروار
نگران نباشید! با یک رمان تاریخی سختخوان با کلمات ثقیل و سنگین طرف نیستیم! اتفاقاً با یک کتاب روان با زبانی شیرین و صادق مواجهیم که ما را به شناختی دقیقتر از امام هماممان دعوت میکند. برای اینکه خودتان شیرینی این زبان را بچشید، در ادامه صفحهای از کتاب را، مشتی نمونۀ خروار، بخوانید:
«کشیش بعد از شام، در جمع کردن میز به ایرینا کمک کرد تا هر چه زودتر به اتاق کارش برود و مطالعۀ کتاب را پی بگیرد. اما هنوز پشت میز کارش ننشسته بود که تلفن زنگ خورد. صدای دوستش پروفسور آستروفسکی را شناخت. با آرامش روی صندلی نشست و پشتش را به آن تکیه داد. در جواب پروفسور که پرسیده بود «با گنجِ بادآوردهات چه میکنی؟» گفت: «خبرهای خوبی برایت دارم پروفسور. دیشب بخشهایی از آن را خواندم، با اینکه خواندنش برایم سخت بود، اما دارم به خطش عادت میکنم. موضوعش یکی از قدیسهای دین اسلام است؛ شخصی به نام «علی» که مسلمانان لبنان به او «امامعلی» میگویند. شاید اسمش به گوشَت خورده باشد».
پروفسور گفت: «من در مسائل دینی اطلاعات چندانی ندارم. در دین اسلام فقط محمد را میشناسم. حالا این کتاب را خود علی که میگویی نوشته است؟»
کشیش جواب داد: «نه! نویسندهاش مردی است که همعصر علی بوده و قلم خوبی دارد. با یکی از دوستان نویسندهام در لبنان تماس گرفتم، او چند عنوان کتاب دربارۀ علی نوشته است. قرار است به من کمک کند تا کتابهای مرتبط با آن را مطالعه کنم».
پروفسور پرسید: «این دوستت که میگویی مسلمان است لابد!»
کشیش گفت: «جالب است بدانی که او یک نویسنده و متفکر مشهور مسیحی است. میگفت علی یکی از مردان بزرگ تاریخ ماست. او را به عیسی مسیح تشبیه میکرد، اما نکتۀ جالبتر اینکه علی کتابی دارد به نام نهجالبلاغه. من این کتاب را در بیروت دیده بودم، اما هرگز رغبتی به مطالعۀ آن نداشتم. دوستم میگفت نهجالبلاغه تنها کتابی است که با مطالعۀ آن میتوانی علی را آنچنان که هست بشناسی».
پروفسور گفت: «حالا چه اصراری است که علی را بشناسی؟ همین که چنین کتابی دستت رسیده کافی است. خودت را خسته نکن».
کشیش گفت: «درست میگویی پروفسور. میل من بیشتر به جمعآوری نسخۀ خطی است تا مطالعه و پژوهش در موضوع آنها، اما این کتاب با بقیه فرق میکند».
پروفسور گفت: «بله، میفهمم. روشت را قبول دارم و توصیه میکنم کتاب را بادقت بخوانی. خود من از خواندن نسخۀ خطی، بیشتر از نگهداریاش لذت میبرم».
کشیش گفت: «اگر یک دستگاه اسکنر در منزل داشتم، همۀ صفحات آن را برایت اسکن میکردم. دوست دارم تو هم آن را بخوانی».
پروفسور گفت: «فعلاً چنین کاری نکن؛ دستگاههای اسکنر معمولی ممکن است به کتاب آسیب برساند. بعدها یک روز کتاب را با خودت به انستیتوی نسخ خطی بیاور، ما اینجا دستگاههایی داریم که میتوانیم از کتابت میکروفیلم تهیه کنیم. فعلاً وقتت را نمیگیرم، برو کتابت را بخوان و هر وقت مشکلی پیش آمد به من زنگ بزن».
گوشی را که قطع کرد، احساس خوبی به او دست داد. کتاب روی میزش باز بود. عینکش را برداشت و پیش از آنکه آن را به چشمش بزند، به ساعت دیواری نگاه کرد. نیمتنهاش را بهطرف میز خم کرد و شروع کرد به مطالعه».
nojavan7CommentHead Portlet