به زندگینامه شخصیتها که میرسد، هیچ بازیگری انگار خوب نیست. از عهده نقش برنمیآید. من آن آدم را با همه جزئیات پشت خطوط کتابها دیدهام و حالا این که صفحه تلویزیون نشان میدهد، هرچقدر هم خوب و حرفهای، انگار فقط یک کپی تقلبی است. اذیتم میکند. دوباره پناه میبرم به کلمهها. به دنیای وسیع پنهان پشت جوهر کلمهها.
اما خیلی فیلمها هستند که دوست دارم نگاهشان کنم. جایزه گرفتهاند، دوستانم تعریفش را میکنند، همه دربارهاش حرف میزنند. و من به جای اینکه لپتاپ را باز کنم و آن دکمه کذایی پخش فیلم را بزنم، برای دیدنش هی امروز و فردا میکنم. آخر سر هم بعد از چندماه مجبور میشوم مچ خودم را بگیرم و به زور بنشانم پای صفحه نمایش. مثل یک وظیفه اجباری: باید ببینی. اوضاع غریبی است؛ میدانم. مشکل اینجاست که به تماشا کردن عادت ندارم.
برای همین است که کتابنخوانها را خوب درک میکنم. من با دیدن غریبهام، آنها با خواندن. من از تصاویر فرار میکنم، آنها از کلمهها. مشکل هردومان یک چیز است: عادت.
حالا چرا خودم را مجبور میکنم که فیلم ببینم؟ چون میدانم خوشم خواهد آمد. لذت خواهم برد. خودم را میشناسم که همه این فرار کردنها مال عادت نداشتن است. فیلم که شروع میشود، اسامی بازیگرها که میآید، نشستن کمی برایم راحتتر شده. هرچند هنوز سر صحنههای اول خمیازه میکشم و دنبال بهانه میگردم که دکمه پاز را بزنم و خودم را خلاص کنم. اما معمولاً تحمل میکنم. یک سوم اول فیلم تمام نشده که دیگر با قصه درگیر شدهام. به ریتم فیلم عادت کردهام. با این نشستن و تماشاکردن به جای خواندن و تصور کردن کنار آمدهام… و بله، وقتی فیلم تمام میشود، حالا میتوانم پشت سرش یکی دیگر هم ببینم. - یکی از همان لیست فیلمهای چندماه در انتظار مانده.-
بعد همه این ماجراها کافی است بین این فیلم دیدنها چند وقت فاصله بیفتد، - که معمولاً میافتد- دوباره همان آش است و همان کاسه.
چکار کنیم که به خواندن عادت کنیم؟ بخوانیم. راه دیگری ندارد. مثل قصه فیلم دیدن من. باید دست خودت را بگیری و به هر زحمتی هست بنشانی سر کتاب. توی همان گوشه دوست داشتنی که قرار است خلوت باشد. البته کتاب خوب بدهی دستش. - نه کتابی که کتابخوانها هم به زحمت تمامش کردهاند.- بعد همانجا نگهش داری. به قدر بیست، سی صفحه. مثل همان یک سوم یک چهارم فیلم برای من. آنقدری که درگیر قصه شود. خیلی هم اذیتش نکنی که خسته شود. هنوز عادت ندارد. بگذاری برود ولی فردا حتماً دوباره بروی سراغش. با یک لیوان چای تازه دم، دو پر پولکی خوشرنگ و یک کتاب خوب. روزهای اول سخت است و صبوری میخواهد. ولی انسان از انس میآید. ما آدمها زود عادت میکنیم. اینبار به خواندن به جای تماشا کردن.
ادامه دارد...
nojavan7CommentHead Portlet