دنیای عجیبی با کتابها داشتم. هیچوقت حوصلهام سر نمیرفت، هیچوقت احساس تنهایی نمیکردم. هیچ مشکلی نداشتم اگر قرار بود چند روز توی خانه تنها بمانم. پیش خودمان بماند، گاهی آرزو میکردم تنها باشم، یک فرصت عالی برای غرق شدن در کتابهایم. یا مثلاً توی آسانسور گیر بیفتم. باید اعتراف کنم این یکی هم، جزو آرزوهایم بود. خیالم جمع بود همیشه دو سه تا کتاب توی کیفم دارم که حوصلهام سر نرود. گاهی حتی وقت سوار شدن به آسانسور، خودم را میدیدم که گوشه آسانسور نشستهام روی زمین و تا تأسیسات بیاید و مرا از آنجا نجات دهد، کلی از کتابم را جلو بردهام. بدون اینکه کسی شکایت کند: کور شدی انقدر خوندی! پاشو بیا ناهار! حداقل لباس بیرونت رو عوض کن و… خب البته که چند ثانیه بعد درهای آسانسور باز میشد و خیال من هم کف صیقل خوردهاش جا میماند.
چطور شد که این رفاقت شروع شد؟ درست نمیدانم. احتمالاً جرقهاش را یکی از همان کتابهایی زد که بلد بود من را توی خودش غرق کند. به هرحال همهچیز که یکطرفه نمیشود. برای اینکه دوستی پایدار بماند، هر دو طرف باید مایه بگذارند. کتاب باید بلد باشد تو را از زمان جدا کند، توی خودش غرق کند و قدم به قدم دستت را بگیرد تا توی جهان تازهات قدم بزنی.
تو هم باید یک خلوت دلچسب پیدا کنی، زمانی را برایش خالی کنی، دل بدهی به حرفهایش، صبوری کنی سر صفحات اولش تا آرام آرام این دوستی شکل بگیرد. بعد که به کلمهها عادت کردی، به خواندن به جای دیدن، تخیل کردن به جای تصویر دیدن… کمکم این قدرت را به دست میآوری که هرلحظهای که اراده کردی از زمان و مکان جدا شوی و پا در دنیای شگفتانگیز کتابها بگذاری. مثل یک ماشین زمان… کتابت را باز میکنی و ماجراجویی شروع میشود. حتی وسط شلوغی مجلس عروسی. بماند که آخرش هم حسرتش به دلم ماند.
نمیدانم ماجرای شما و کتابها در چه ژانری است. عاشقانه، درام، کمدی، اصلاً شاید ژانر وحشت باشد. اما میدانم قصههایی که آدمهای عاشق کتاب از رابطهشان با کتاب تعریف میکنند، آنقدر وسوسهانگیز هست که آدم تصمیم بگیرد حداقل یکبار این رفاقت را تجربه کند. یک دوستی عجیب که تو را فوقالعاده قدرتمند میکند. هیچوقت خسته نمیشوی، هیچوقت حوصلهات سر نمیرود، هیچوقت احساس تنهایی نمیکنی و همیشه، توی هر زمان و شرایطی، یک معجون جادویی داری که حالت را خوب کند. حتی وسط این روزهای تکراری و کلافهکننده کرونایی.
فعلاً یک گوشه دوستداشتنی پیدا کنید؛ یک شکلات بزرگ خوشمزه بخرید؛ چند دقیقه از روزتان را برای این دوستی تازه خالی کنید؛ به کتابهای خوبی که تا به حال خواندهاید فکر کنید و برای عادت کردن به کاغذ و جوهر و کلمه تمرین صبوری کنید تا برایتان بگویم از کجا میشود شروع کرد. به هرحال هر کاری قواعد خودش را دارد. کتاب خواندن آنقدری هم که همه فکر میکنند، کار سادهای نیست!
ادامه دارد....
nojavan7CommentHead Portlet