nojavan7ContentView Portlet

آن روز در غدیر
آن روز در غدیر
روایتی مستند از آن‌چه در سال دهم هجری قمری در غدیر خم گذشت

 پرستو علی‌عسگرنجاد- ده سال از هجرت می‌گذشت؛ هجرت بزرگ پیامبر صلی‌الله علیه وآله وسلم از مکه به مدینه که مبدأ تاریخ هجری قمری بود. در این‌ 10‌سال، رسول خدا گرچه تمام آیین و مناسک حج خانه خدا را برای مسلمان‌ها توضیح داده بود، اما خود حجی به‌جا نیاورده بود. سال دهم فرق داشت. همه اطرافیان پیامبر هم این را فهمیده بودند.گاه و بیگاه، پیامبر اشاراتی می‌کرد که مردم بفهمند زمان رحلتش نزدیک است. اما صریح‌ترین ‌نشانه را وقتی به دست مردم داد که می‌خواست آن‌ها را با خودش در حج همراه کند. پیک‌هایی به شهرها و روستاهای دور و نزدیک فرستاد با این‌ پیغام: «پیامبر خدا می‌خواهند حج به‌جا بیاورند. گفته‌اند این‌، آخرین حج عمرشان خواهد بود. تأکید کرده‌اند هرکس بیمار نیست و توان سفر دارد، حتماً خودش را به کاروان ایشان برساند». 

1

حج خداحافظی

در دل‌ها ولوله افتاده بود. «پس حج نیست، که «حجه‌الوداع» است. حج خداحافظی با خانه خدا پیش از مرگ». مردم به تکاپو افتادند. هرکس از دیگری سبقت می‌گرفت تا خودش را به پیامبر برساند و آیین حج را با چشم‌های خودش از اعمال او یاد بگیرد. پیر و جوان، از شهرهای دور و نزدیک، به کاروان پیامبر ملحق می‌شدند. روز بیست‌وپنج ذی‌القعده بود که حضرت محمد صلی‌الله علیه وآله وسلم از مدینه به راه افتاد. صدوبیست‌ هزار نفر همراهش شدند. آن‌ها هم که مقیم مکه بودند، خودشان را برای رسیدن پیامبر و همراهی‌اش آماده کرده بودند. می‌ماند نزدیک‌ترین‌ نفر به پیامبر که در کاروانش نبود. علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام چند وقت قبل به دستور خود پیامبر برای تبلیغ و نشر اسلام به یمن رفته بود. خبر که به او رسید، با سپاهش از یمن راهی مکه شد. پیش از آن‌که پیامبر مناسک حج را آغاز کند، علی‌بن‌ابی‌طالب به او ملحق شد.

2

غدیر خم

حج تمام شده بود. مردم مقیم مکه، با پیامبر خداحافظی کردند. به‌جز آن‌ها، همه‌کسانی که همراه پیامبر از مدینه آمده بودند، در کاروان بودند. هزاران ‌هزار نفر. همه راهی مدینه شدند. از سه‌راهی «جحفه» گذشته بودند که رسیدند به «غدیر خم». غدیر خم. مردم این‌طور می‌نامیدند؛ چون «غدیر» آبگیری بود که بعد از سیل به‌جا می‌ماند و زود هم خشک می‌شد. انتخاب خوبی هم بود این نام. هوا آن‌قدر گرم و سوزان بود و زمین آن‌قدر تفتیده که حاجیان گام‌ها را سبک برمی‌داشتند تا کمترین‌ تماس را با آن ‌زمین داغ و سوزان داشته باشند. 

3

برسان پیام ما را

حواس حاجی‌ها پیش گرمای هوا بود و عرق از سر و رویشان جاری که پیامبر صدایی شنید. صدا آشنا بود؛ صدای به هم خوردن بال‌های فرشته وحی. جبرئیل آمده بود، با آیه‌ای تازه: «یا ایها الرسول بلغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلغت رسالته و الله یعصمک من الناس (1) ای پیامبر! آنچه از خدا بر تو نازل شده، برسان که اگر نرسانی، انگار هیچ‌کدام از پیغام‌های خدا را نرسانده‌ای! خدا تو را از مردم نگه می‌دارد».
آیه، سنگین بود و وظیفه‌ای که بر شانه پیامبر گذاشته شده بود، سنگین‌تر. این چه پیغامی است که اگر پیامبر به گوش مردم نرساند، انگار تمام سال‌های رسالت و تبلیغش ناتمام مانده؟ این چه‌کاری است که اگر پیامبر انجامش ندهد، انگار هیچ نکرده؟ «پیغمبر ۲۳ سال بود که داشت مجاهدت می‌کرد. آن مجاهدات مکّه، آن مجاهدات مدینه، آن جنگ‌ها، آن فداکاری‌ها، آن گذشت‌ها، آن سختگیری‌های بر خود، آن هدایت عظیم بشری... این‌ها همه در این مدت انجام گرفته. این چه حادثه‌ای و چه عارضه‌ای است که اگر نباشد، همه این‌ها [گویی‌] نیست «وَ اِن لَم تَفعَل فَما بَلَّغتَ رِسالَتَه». این نمی‌تواند چند حکم فرعی باشد. این یک‌چیزی فراتر از این‌هاست». (2)چیست این مهم‌ترین پیام که کامل‌کننده رسالت پیامبر است؟

4

همه باید بشنوند

«بایستید! بایستید مردم! همین‌جا بایستید!»
«زود باشید! پا تند کنید به آن‌ها که از کاروان جلو افتاده‌اند، بگویید پیامبر فرموده برگردند».
«زود باشید! پا تند کنید به آن‌ها که کاروان جامانده‌اند، بگویید پیامبر فرموده زودتر خودشان را به غدیر خم برسانند».
پیک‌ها به‌سرعت خودشان را به‌پیش و پس‌افتاده‌های کاروان می‌رساندند تا پیغام پیامبر را به گوششان برسانند. پیغمبر از همه خواسته بود در غدیر خم تجمع کنند. برای همه سؤال شده بود که ماجرا چیست. گرمای هوا خارج از تحمل بود؛ آن‌قدر که حاجی‌ها ردایشان را دوتکه کردند، نیمی را روی سر کشیدند و نیم دیگر را زیر پا انداختند تا هرم گرمای زمین کمتر اذیتشان کند. زمزمه‌ها میان مردم در رفت‌وآمد بود: «حتماً آیه خیلی مهمی بر پیامبر نازل شده که تعجیل دارند زیر این‌ آفتاب داغ آن را به مردم برسانند». شک و گمان‌ها هم: «شاید اتفاق مهمی افتاده که ما از آن‌ بی‌خبریم؛ وگرنه پیامبر در این‌ هوایی که نفس کشیدن هم در آن دشوار است، دستور توقف نمی‌داد».

5

نماز جماعت

جمعیت آن‌قدر ماند تا همه از راه‌های رفته و مانده، خودشان را برسانند. انبوه حاجیان منتظر شنیدن پیام مهم خدا. پنج درخت سمره دوروبر غدیر بود. به دستور پیامبر، مردم آنجا را از خس و خاشاک پاک کردند و سایه‌بانی بر درخت‌ها زدند. خورشید رسیده بود به میانه آسمان. وقت نماز بود. صدای اذان در بیابان پیچید. هزاران هزار نفر پشت سر پیامبر قامت بستند و به امامت او، نماز ظهر را به جماعت به‌جا آوردند.

6

خطبه غدیر

نماز که تمام شد، حضرت محمد صلی‌الله علیه وآله وسلم از مردم خواست جهاز شترها را روی‌ هم سوار کنند و منبری بسازند. بیابان مسطح بود و پیامبر می‌خواست بر بلندی باشد تا همه چشم‌ها او را ببینند و همه گوش‌ها به‌آسانی او را بشنوند. پشته جهاز شترها در مرکز جمعیت آماده شد. پیامبر از آن بالا رفت. حمد خدا را گفت و خطبه‌ای خواند که بعدها معروف شد به «خطبه غدیر». خبر داد که به‌زودی از میان مردم خواهد رفت، اما دو میراث گران‌بها برایشان به‌جا خواهد گذاشت و پرسید: «ببینم پس از من با آن‌ها چه می‌کنید». مردی از میان جمعیت به صدای رسا گفت: «چیست‌اند این دو میراث ای پیامبر خدا؟!» و پیامبر گفت: «میراث بزرگ‌تر، کتاب خداست که یک‌طرف آن در دست خدا و طرف دیگرش دست شماست. به آن چنگ بزنید تا گمراه نشوید. میراث کوچک‌تر، عترت و اهل‌بیت من است. خدایم به من خبر داده که دو یادگار من تا روز رستاخیز از هم جدا نمی‌شوند. ای مردم! از کتاب خدا و عترت من پیشی نگیرید و از آن دو عقب نمانید تا نابود نشوید».

7

‌مهم‌ترین ‌پیام

حالا وقتش بود؛ وقت ابلاغ آن ‌مهم‌ترین پیام رسالت.
حضرت محمد صلی‌الله علیه وآله وسلم بر فراز منبر، آن‌طور که همه حاضران در غدیر خم به‌راحتی او را ببینند، دست‌های علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام را آن‌قدر بالا نگه داشت که همه پسرعمو و داماد پیامبر را دیدند و شناختند. همه فهمیدند این ‌حرف مهم، هرچه هست، مربوط به علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام است.
پیامبر مطمئن که شد همه علی‌بن‌ابی‌طالب را کنار او دیده‌اند، سکوت را شکست و گفت: «ای مردم، سزاوارترین فرد بر مؤمنان از خود آن‌ها کیست؟»
مردم گفتند: «خدا و پیامبرش بهتر می‌دانند».
پیامبر دست علی علیه‌السلام را در پنجه پیغمبری‌اش فشرد و بالا برد و با همان دست‌های درهم گره‌خورده افراشته، گفت: «خداوند مولای من و من مولای مؤمنان هستم و بر آن‌ها از خودشان سزاوارترم. ای مردم! هر کس که من مولا و رهبر او هستم، علی هم مولا و رهبر اوست».
سه بار این جمله را تکرار کرد؛ طوری که همه شنیدند و فهمیدند. بعد گفت: «خدایا! دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن بدار کسی را که علی را دشمن بدارد. خدایا! یاران علی را یاری کن و دشمنان او را خوار و ذلیل. خدایا! علی را محور حق قرار بده».
سپس ادامه داد: «لازم است این‌ سخن را حاضران به غایبان خبر دهند و دیگران را از این امر مطلع کنند».

8

نشان ولایت

پیامبر عمامه‌ای مشکی داشت که وقت اتفاقات مهم، آن را بر سر می‌گذاشت. آن‌ روز در غدیر خم، عمامه‌اش را از سر برداشت و آن را بر سر جانشین خودش گذاشت، بر سر علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام.

9

دین کامل

هنوز اجتماع بر پا بود. هنوز جهاز شترها، منبر پیامبر بود و حضرت محمد صلی‌الله علیه وآله وسلم و علی علیه‌السلام بر فراز این ‌منبر دست‌ساز ایستاده بودند که باز آن صدای آشنا آمد. جبرئیل بلافاصله آمده بود تا بشارتی به پیامبر بدهد. آیه تازه‌ای رسیده بود؛ جمله تازه‌ای از خود خدا: 
« الیَومَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِن دینِکُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَ اَتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دیناً(3) امروز کفار از دین شما ناامید شدند. پس از آن‌ها نترسید و از من بترسید. امروز دینم را بر شما کامل و نعمتم را بر شما تمام کردم».
آیه، سنگین بود و عمیق. رفت و نشست در جان پیامبر و لبخند رضایت شد بر گوشه لب‌های مبارکشان.
وحی که تمام شد، پیامبر با تمام وجود تکبیر گفت و صدایش را همه مردم شنیدند که فرمود: «خدا را شکر که دینش را کامل کرد و نعمتش را به پایان رساند و از رسالت من و ولایت علی پس از من خشنود شد».
مردم به چشم حیرت و شگفتی به هم نگاه می‌کردند. «امروز روزی است که دشمن از شما مأیوس شد». چنین وصف سنگینی، چنین تعبیری، نه درباره نماز آمده بود، نه درباره زکات و نه حتی حج. این‌ تعبیر، درباره ولایت آمده بود، درباره جانشینی پیامبر؛ همان ‌اتفاقی که همه، مدت‌ها منتظرش بودند و در خلوت و جمع، درباره‌اش گمانه‌زنی می‌کردند. پس راز ماجرا این بود! پس این جمع کثیر اینجا جمع شده‌اند تا از زبان خود پیامبر، قاعده را بشنوند و بفهمند؛ قاعده‌ای که خدا خود ابلاغش کرده. «در جامعه اسلامی، حکومت سلطنتی معنا ندارد»! (4)

10

مولا علی

مردم شنیدند و فهمیدند که «اکملت لکم دینکم» برمی‌گردد به ولایت علی‌بن‌ابی‌طالب علیه‌السلام. صدای هلهله و تکبیر جمعیت بلند شد. پیامبر و علی‌بن‌ابی‌طالب از منبر پایین آمدند. یاران رسول خدا و مردم دسته‌دسته دور او و علی‌بن‌ابی‌طالب حلقه زدند و به امام علی علیه‌السلام تبریک و تهنیت گفتند. صدای «بخٍ بخٍ یا علی! مبارک است یا علی!» غدیر خم را برداشته بود. مردم از هم سبقت می‌گرفتند برای بیعت با علی‌بن‌ابی‌طالب. بر پهنه گسترده غدیر خم، صدای تکبیر و هلهله و تهنیت «یا مولا علی» پیچیده بود. 

منابع:
الغدیر، علامه امینی، ترجمۀ محمدباقر بهبودی، بنیاد بعثت
بحارالانوار، علامه مجلسی، دارالکتب الاسلامیه، 1315ق
اثبات الهدی، شیخ حر عاملی، 1425ق        
المناقب، ابن مغازلی، دارالاضواء، 1356ش
صحیح مسلم، مسلم بن حجاج نیشابوری، تصحیح احمد بن مسلم طرابلسی، 1329ق
 

11

پی‌نوشت

(1)سورۀ مائده، آیه 67
(2)بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در عید غدیر، 1395/6/30
(3)سورۀ مائده، آیه3 
(4) بیانات در دیدار اقشار مختلف مردم در عید غدیر، 1395/6/30

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA