چرا پدرتان را «بابا نفسی» صدا میزدید؟
فاطمه خانم: عشق پدر و دختر که زبانزد است و همه میدانیم دخترها بابایی هستند. از علتهایی که باعث میشد من علاقه ویژهای به پدر داشته باشم همین رابطه محبتآمیز بین ما بود. یکی دیگر از علتهایش هم این بود که بابا خیلی به ما اعتماد میکردند. مثلاً تصمیمی که میگرفتیم روی ما حساب میکردند و سعی میکردند انجام خیلی از کارها را به عهده خود ما بگذارند. برای همین ما همیشه این حس را داشتیم که پدر، ما را امین و قابلاعتماد میداند.
مثلاً بعد از نماز صبح میرفتیم بابا را بغل میکردیم و احساس آرامش عجیبی ایشان به ما منتقل میکردند. در واقع اینکه ما واژه نفسی را برای خطاب کردن بابا انتخاب کردیم به خاطر این بود که به معنای واقعی کلمه نفسمان به نفس ایشان بند بود.
این رابطه محبتآمیز در زمان دوری پدر چطور حفظ میشد؟
دوری پدر محبت بین ما را کمرنگ نمیکرد چون با استفاده از وسایل ارتباطی و شبکههای اجتماعی و قبل از اینها حتی با نامه ارتباطمان را حفظ میکردیم. همیشه این را هم مدنظر داشتیم که اگر پدر از ما دور هستند دارند برای راحتی و آسایش ما تلاش میکنند.
با توجه به شغل پدرتان دوست نداشتید در اصطلاح «لاکچری» بگردید یا «برند» استفاده کنید؟
پدر همیشه سعی میکردند در فعالیتهای تفریحی یا خرید، خودشان با ما مشارکت داشته باشند. واقعیت این است که پدر با وجود خودش تمام خلأهای ما را پر میکرد تا ما به پر کردن خلأ خود با استفاده از وسایل گرانقیمت یا برند احتیاج نداشته باشیم و بینیاز شویم. مثلاً ما باهم در خانه بستنی درست میکردیم، باهم برفبازی و دوچرخهسواری میکردیم و.... البته پدر در خریدهایشان سعی میکردند برای ما اجناس باکیفیت بخرند ولی هیچوقت یک برند خاص مدنظرشان نبوده است. آن احساس درونی هیچوقت در ما ایجاد نشد که نیاز داریم از اجناسی فقط برای اینکه برند یا مد هستند استفاده کنیم.
شما خودتان را آقازاده میدانید؟
حبیبه خانم: آقازاده به معنایی که باب شده و مرسوم است که باید زندگی خاص و ویژهای داشته باشید نه! اما از این جهت که یک پدر خیلی ویژه داشتهایم بله، شاید ازنظر خصوصیات ویژه پدرمان آقازاده باشیم.
چطور میشود مثل پدر شما در عین دسترسی به امکانات بالا فرزندانی اخلاقی و اجتماعی داشت؟
من سبک زندگی پدر و مادرم در تربیت فرزند را خیلی مرور میکنم. پدر و مادر، خیلی برای ما محبوب هستند. وقتی رابطه عاطفی بین پدر و مادر و بچهها قوی است ارزشهایی که والدین به آنها اعتقاد دارند از طریق همین رابطه محبتآمیز به بچهها انتقال پیدا میکند و بچهها خیلی راحت ارزشها و سبک زندگی پدر و مادر را میپذیرند و حتی خودشان آن را انتخاب میکنند.
از طرف دیگر پدرم خودشان به ارزشهایی پایبند بودند که آنها را به ما آموزش میدادند و عمل میکردند. مثلاً زمانی که سفیر بودند سعی میکردند تا جمهوری اسلامی را به بهترین شکل برای دیگر کشورها ترسیم کنند. اما از طرف دیگر برای لوازم و ابزاری که مثلاً گرانتر بود و در اختیارشان بود ارزش ویژهتری از بقیه قائل نمیشدند به همین خاطر در ذهن ما نسبت به مارک و برند هیچوقت ارزشی ایجاد نشد.
زمانی که رهبری بحث حمایت از کالای ایرانی را مطرح کردند رویه پدرم عوض شد و خیلی آگاهانه انتخابشان کالای ایرانی بود. همیشه میگفتند ما باید بهای پیشرفت کشورمان را با خرید کالای ایرانی بپردازیم. وقتی ما اینها را در عمل در پدر میدیدم برایمان تأثیرگذار بود.
در خارج از کشور این ساده زیستی چطور محقق میشد؟
پدر همیشه میگفتند شأن جمهوری اسلامی باید حفظ شود. یعنی آراستگی و استفاده از اجناس باکیفیت وجود داشت اما تلنگرهایی به ما میزدند تا ما بدانیم اینها اصل نیست. مثلاً پدر در سفارت ماشین بنز در اختیار داشتند اما خیلی وقتها به ما میگفتند ماشین خودمان هم در ایران خیلی ماشین خوب و راحتی بود. حتی زمانی که حس میکردند ما شیفته طبیعت یا فضایی در اروپا شدهایم سریع بحث را به این سمت میبردند که ما هم در ایران همینها را داریم فقط باید یاد بگیریم چطور بهتر از آنها استفاده کنیم.
خاطره ویژهای از ساده زیستی پدر در ذهنتان هست؟
مادرم قبل از اینکه به اسلوونی بروند، تعدادی از وسایل خانه را فروخته بودند. وقتی میخواستند به ایران برگردند قرار شد من برایشان «اجاقگاز» بخرم. مدتها در بازار گشتم و تحقیق کردم تا یک اجاقگاز خوب ایتالیایی پیدا کردم. با پدر تماس گرفتم تا اجازه بگیرم آن اجاقگاز را برایشان بخرم. پدر هم تأیید کردند و گفتند خوب است.
یکی دو روز بعد صحبتهای حضرت آقا درباره تأکیدشان روی خرید کالای داخلی و حمایت از تولید داخل منتشر شد. ایشان همان روزها با من تماس گرفتند و گفتند با مادرتان هم صحبت کردهام شما یک اجاقگاز ایرانی برای ما بخرید.
پدر نهفقط درباره ما حتی برای خرید مایحتاج خودشان هم اصلاً دنبال مارک و برند نبودند. مثلاً وقتی میخواستند کفش بخرند فقط راحتی و کیفیت کفش را مدنظر میگرفتند و برای همین مثلاً به «کفش ملی» هم سر میزدند.
از جلسات خانوادگیتان برایمان بگویید؟
تقریباً از زمان نوجوانی من این جلسات خانوادگی شکل گرفت. اول هم به این شکل بود که پدر و مادر میآمدند و ما درباره مسائل و مشکلات روزمرهمان صحبت میکردیم. حتی اگر انتقادی به پدر و مادرمان داشتیم در این جلسات میگفتیم. کمکم و بهمرور زمان شکل این جلسه عوض شد و مدیریتش از پدر و مادر به ما بچهها منتقل شد.
در مناسبتهای مختلف ما حتماً باید دورهم جمع میشدیم. مخصوصاً در سفرهای خارجی که به این فضای دورهمی بیشتر نیاز داشتیم. گاهی علاوه بر گفتوگو و صحبتهایمان مسابقه برگزار میکردیم و به برندهها جایزه هم میدادیم. این جلسات هم برای ما پر از ارتباطهای صمیمانه بود.
برنامهها و کارهایشان در خارج از کشور برای ترسیم جمهوری اسلامی چگونه بود؟
پدر در اسلوونی تلاش میکردند نگاه منفی که دشمن نسبت به جمهوری اسلامی بین اروپاییها ایجاد کرده بودند را با رفتار دوستانهای که نسبت به آنها داشتند، تصحیح کنند. یکی از افراد سفارت به نام آقای «گوتسی» که مسئول رزیدانس سفارت بودند، بهقدری تحت تأثیر رفتار پدر قرار گرفته بودند که هنوز هم هرازگاهی با ما در ارتباط هستند و در مکالماتشان میگویند که من نمیخواهم باور کنم آقای سفیر دیگر نیستند. ایشان حتی به اسلام هم علاقهمند شده بودند.
یکی از کارهایی که پدر در اسلوونی انجام دادند این بود که همت گذاشتند و به کمک چند نفر از استادان دانشگاه، کتاب «شیعه در اسلام» علامه طباطبائی را به زبان اسلوونیایی ترجمه کردند. این کتاب منبع بسیار خوبی برای معرفی صحیح اسلام و شیعه به اروپاییها است.
خودشان هم سعی میکردند نماینده فرهنگی، مذهبی و معنوی خوبی برای ایران باشند. در مناسبتهای مختلف مثل ایام کریسمس پدر برای همسایهها هدیه میفرستادند. آنها هم خیلی نگاهشان عوض میشد چون در مورد ایرانیها اینطور فکر نمیکردند.
شیوه تربیتی ایشان چگونه بود که توانستند ارزشهای اسلامی را در شما حفظ کنند؟
پدر ما بهشدت ولایی بودند. یعنی ما میدیدیم که اخبار و نظرات حضرت آقا را دائم رصد و سعی میکنند کاملاً بر اساس صحبتهای ایشان رفتار کنند. یعنی در بحث انقلابیگری خط قرمز رهبری برای ایشان وجود داشت.
در بحث معنویت هم چه زمانی که پاریس بودیم و چه زمانی که اسلوونی بودیم، یک شعبه از ایران را با خودمان میبردیم. یعنی حتی فضای خانه ما هم کاملاً ایرانی بود و متأثر از فضای خارج از کشور نمیشدیم. مثلاً ما ماهواره نمیدیدیم، نهایتاً شبکههای جام جم یا یکی دو تا شبکه ایرانی که برنامههای کودک داشتند مثل شبکه هدهد را تماشا میکردیم.
پدر چند ماهی زودتر از خانواده به اسلوونی رفتند. از همان ابتدا یکی از اتاقهای محل اقامت را به اتاق نماز تبدیل کردند. جانماز، کتاب و ادعیه و صندلی که با آن نمازهای مستحبیشان را میخواندند در آن اتاق بود. در واقع در سفرهای خارجی مستحباتشان بهشدت تقویت میشد. مادرم تعریف میکند که از همان ابتدای ازدواجشان پدر اهل نماز شب بود ولی در سفرهای خارجی بیشتر به نماز شب مقید میشدند. یا مثلاً نمازهایمان را اول وقت و اکثراً به جماعت میخواندیم.
جزو خاطرات کودکی من هست که زمانی که در لیبی بودیم اکثراً شبهای جمعه در سفارت مراسم دعای کمیل برگزار میکردیم. برای من خاطرات شیرینی بود که با صدای پدرم برایم یادگاری مانده است. در اسلوونی هم خودشان متولی برگزاری مراسم دعای کمیل بودند. در مناسبتهای مذهبی دیگر هم مثل ایام ماه رمضان و... مراسم برگزار میکردند.
تابهحال فکر کردهاید که باید جای پدر را در جامعه پرکنید؟
آقا محمدحسین: بله، هم خیلی به این موضوع فکر میکنم و هم سعی میکنم با خوب درس خواندن به هر شکلی که بتوانم به جامعه خدمت کنم و موردنیاز جامعه باشم. هم در عرصه علمی و هم در مورد خانواده.
ازنظر شما ویژگی یک جوان مؤمن و انقلابی چیست؟
ازنظر من ولایتپذیری یکی از شاخصههای مهم انقلابی بودن است. اگر کسی در زندگیاش خط ولایت را دنبال کند در سختترین شرایط زندگی و جامعه موفق است. اگر کسی این راه را گم نکرد او یک انقلابی است.
خاطره ویژهای از رابطه پدر و پسری باهم دارید؟
پدر در بحث تربیتی قدرت بالایی داشتند. چیزی که از پدر در ذهنم هست این است که ایشان هیچوقت ما را به کار مستحب امر نمیکرد. مثلاً اگر میخواستند به نماز جمعه یا راهپیمایی 22بهمن بروند به خانواده اعلام میکردند که دارند به این مراسم میروند. کسی را اجبار نمیکردند که همراهشان برود. همین رفتار شور و شوق همراهی را در ما تقویت میکرد که همراه پدر به مراسم موردعلاقه او برویم و کمکم خودمان هم علاقهمند میشدیم.
nojavan7CommentHead Portlet