غرفههای جذاب
علی، در غرفه دیروز به تاریخ پهلوی و آنچه باید در موردش بدانیم میپرداخت؛ دقیقا همان دلیلی که ایده ایجاد باشگاه دوآتیشهها را به وجود آورده بود. اتفاقا خود علی بهترین گزینه برای این غرفه بود. قرار شد بدون تعصب و منصفانه در مورد عملکرد اقتصادی و اجتماعی حکومت پهلوی تحقیق کند. سیاوش هم به خاطر مسئولیتش که همان تولید محتوا بود به علی کمک میکرد.
در غرفه امروز که به من سپرده شده بود، هدف، بررسی دستاوردهای انقلاب اسلامی بود. به علاوه جواب دادن به شبهههای ذهنی بچهها مثل این که چرا شعار مرگ بر امریکا میگوییم؟!
غرفه فردا به نقشه راه و مسیر آینده توجه میکرد. این که چه مسیری پیش روی ماست و قرار است کدام طرفی برویم؟ این که چه اهدافی را در آینده دنبال میکنیم؟
قرار بود ما غرفههای جذابی ایجاد کنیم و جواد به همه کمک کند تا در جریان جزئیات غرفهها قرار بگیرد و بتواند خوب تبلیغ کند و بچهها را به دیدن نمایشگاه تشویق کند.حالا بیشتر وقت و تمرکزمان را روی تولید محتوا گذاشته بودیم.
یک دعوای جانانه
البته بعضی وقتها هم مشکلاتی پیش میآمد. مثل آن روز که جواد و سیاوش به جان هم افتادند و یک دعوای درست و حسابی کردند. سیاوش که صبحها ساعت 6:30 به مدرسه میرسید، یک راست میرفت و در دفتر باشگاه میخوابید. اما جواد میگفت که این کار سوءاستفاده از دفتر است و اگر الان از این امکانات سوءاستفاده کنیم، در آینده، مسئولیتمان را درست انجام نخواهیم داد. اما این حرفها برای سیاوش سنگین تمام شده بود و یک دعوای جانانه درست شد. بالاخره با کلی میانجی گری قرار شد سیاوش بیخیال خواب در دفتر بشود.
یکی از کارهای مهم من این بود که مراقب اعضای گروه باشم. گاهی فشار کار باعث دعوا و دلخوری میشد، یا گاهی بیانگیزگی برای بچهها اتفاق میافتاد یا خسته میشدند، در این شرایط باید با روشهای مختلف این مسائل را حل میکردم. گاهی با شوخی، گاهی با انگیزه و انرژی دادن و گاهی با یک دورهمی آخر هفته دوستانه.
پاتوقِ فعالترینها
وقتی یک جمع انقلابی شکل میگیرد، مهمترین و باارزشترین سرمایه آن، نیروی انسانی است و من باید از این سرمایه با تمام توان محافظت میکردم.
کم کم تعداد اعضای باشگاه بیشتر میشد و حالا ما شده بودیم شورای مرکزی باشگاه دوآتیشههای مدرسه! بعضی از بچهها که از لحاظ درسی قویتر بودند وقتی وارد جمع ما میشدند برای بقیه اعضا، کلاس تقویتی برگزار میکردند یا بعضی دیگر مهارتهایی مثل ساخت نماهنگ و اصلاح تصویر و... داشتند و به بقیه بچهها یاد میدادند. با این برنامهها هم اوضاع درسی بچهها بهتر شده بود و هم مهارتهای جدیدی یاد گرفته بودند.
باشگاه دوآتیشهها، پاتوق فعالترین و توانمندترین بچههای مدرسه شده بود، جمعی که علاوه بر کار فرهنگی، فعالیتهای مهارتی و علمی هم انجام میداد و همین مسائل بقیه بچهها را هم سمت ما میکشاند. برای همین کمکم یک معاون علمی و یک معاون مهارتی به شورای مرکزی باشگاه اضافه کردم.
کارها به خوبی پیش میرفت، به مرحلهای رسیده بودیم که باید کار اجرایی را شروع میکردیم، اما نه از پول خبری بود و نه امکانات. ما مانده بودیم و دست و جیب خالی، بزرگترین داراییمان ذهنهای خلاقمان بود و نیروی انسانی.
اما آن جمله شهید طهرانیمقدم بالای در دفتر و همچنین در قلب ما حک شده بود: فقط آدمهای ضعیف به اندازه امکاناتشان کار میکنند...
nojavan7CommentHead Portlet