nojavan7ContentView Portlet

دیدار چشم‌های آرزومند
حاشیه‌نگاری دیدار دانش‌آموزان با آقا
دیدار چشم‌های آرزومند

غزاله صباغیان طوسی- کوهنوردها وقتی در سراشیبی مسیر کم می‌آورند، خسته می‌شوند یا به نفس‌نفس می‌افتند، چند لحظه می‌ایستند، سرشان را بالا می‌گیرند و خورشید را در پهنه آسمان نگاه می‌کنند؛ قد صاف می‌کنند و چشم می‌چرخانند در اطراف تا درک عظمت کوهستان سختی‌های مسیر را پیش چشمشان کوچک ‌کند، قدم‌های خسته‌ دوباره جان بگیرد و مسیر قله را محکم‌تر گام بردارند. روز یازدهم آبان‌ماه، حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه پهنه آسمان بود و آن هزار دانش‌آموز هم‌نوردهایی که ایستاده بودند تا خستگی در کنند، جان دوباره بگیرند و راه بیفتند. آقا تمام آن یک ساعت برای بچه‌ها از قله گفت، از راهی که تا اینجا آمده بودیم، از راهی که باید می‌رفتیم. آقا از وظایف جوان‌ها گفت، بذر امید کاشت و مسیر پیش‌رو را ترسیم کرد؛ مسیری که اگر نه هموار، آقا اطمینان داد روشن است و به آینده روشن‌تری می‌انجامد.

1

شوق دیدار

با هزار نذرونیاز از بین بچه‌های مدرسه انتخاب شده‌اند، از شهرهای مختلف آمده‌اند و بعضی‌ها لباس‌های محلی شهرشان را پوشیده‌اند. با ذوق‌وشوق خودشان را به اینجا رسانده‌اند. از صبح زود در صف‌های مختلف ورود و بازرسی‌ها معطل شده‌اند، بعد از آخرین بازرسی تب‌سنجی شده‌اند و پزشک اکسیژن‌ خونشان را اندازه‌گرفته، ماسک‌هایشان را با ماسک جدید عوض کرده‌اند. با آبمیوه و کیک پذیرایی شده‌اند و حالا بالاخره اینجا هستند؛ روی گلیم‌های آبی حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه که همیشه در تلویزیون دیده بودند. این اولین دیدار تماماً دانش‌آموزی با آقاست که از پنج سال گذشته برگزار می‌شود. امروز روز مهمی برای بچه‌هاست؛ روز دهه هشتادی‌هایی که از صف اول تا آخر حسینیه به آن‌ها اختصاص داده‌شده. بچه‌ها در تب‌وتاب‌اند. انگار همه می‌دانند که قرار است حرف‌های مهمی بشنوند. از انتظامات کاغذ و خودکار می‌گیرند و از همان بدو ورود مرتب جلو را نگاه می‌کنند که آقا کی وارد می‌شوند. زاویه دیدشان را با صندلی آقا تنظیم می‌کنند که پشت ستون نیفتند. جا عوض می‌کنند، صندلی‌ها را چپ و راست می‌برند و در نهایت هم عده‌ زیادی کنار دیوار یا انتهای حسینیه می‌ایستند و تا آخر نمی‌نشینند تا آقا را بهتر ببینند. آقا که وارد حسینیه می‌شود همه جمعیت به جلو موج برمی‌دارند و یک‌صدا می‌خوانند: «این همه لشکر آمده به عشق رهبر آمده»، «ای رهبر آزاده آماده‌ایم آماده» ...
خوب که نگاه می‌کنم، انگار فقط آن هزارواندی دانش‌آموز نیستند که از جا بلند می‌شوند، روی پنجه پا می‌ایستند، از پشت‌سرهم گردن می‌کشند، هی پلک می‌زنند و چشم‌ تنگ می‌کنند که آقا را بهتر ببینند. فقط آن‌ها نیستند که بغض کردند، دست‌هایشان را بالا بردند و سلام دادند، یک ایران است که می‌ایستد و به رهبرش سلام می‌دهد. هیچ‌کس فقط خودش نیست. همه نگاه‌های آرزومند آن‌هایی هستند که دوست داشتند امروز اینجا باشند. حسرت‌ و دلتنگی آن‌ها را با خود آورده‌اند. چشم‌های هم‌کلاسی‌هایشان، گوش‌های هم‌مدرسه‌ای‌هایشان، دل‌های اعضای فامیل را با خود آورده‌اند و حالا دارند سینه‌شان را از عطر فضای حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه سرشار می‌کنند تا برای یک شهر سوغات ببرند. 

2

ید واحده

«لر و کرد و بلوچ و عرب غیرت دارد         یدِ واحده می‌شود و عزت دارد»
قبل از شروع صحبت‌های آقا، صدای هم‌خوانی سرود دانش‌آموزان فضای حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه را پر می‌کند. نیمی از حسینیه پسرها نشسته‌اند و نیم دیگر دخترها. مداح می‌خواند «از موج غیرت \ دریا دریاییم \ باغ توحیدیم \ شاخ طوباییم» بچه‌ها هم همراه مداح هم‌خوانی می‌کنند. آقا آن روبه‌رو نشسته‌اند و از روی کاغذی که در دست دارند با دقت شعر را دنبال می‌کنند. هر طرف را که نگاه می‌کنم بیشترین تصویری که به چشم می‌آید سه رنگ پرچم است. خیلی‌ها سربند پرچم ایران را به پیشانی یا مچ دستشان بسته‌اند، بعضی‌ها سنجاق سینه پرچم ایران را به چادر یا لباسشان زده‌اند، عده‌ای دیگر آن را با دو دست روبه دوربین گرفته‌اند. حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه هم حال و هوای مشابهی دارد. بالای سر صندلی آقا یک پرچم ایران بزرگ است که در همان نگاه اول توجه آدم را به خودش جلب می‌کند. ستون‌های قطور حسینیه هم با پرچم پوشیده‌شده؛ انگار امروز اینجا همه‌چیز به رنگ ایران درآمده است. 
سرود هماهنگ بچه‌ها که تمام می‌شود، همه منتظر شروع صحبت‌های آقا هستند که چند دختر به‌صورت خودجوش از گوشه حسینیه شروع می‌کنند به شعاردادن: «ما همه با هم هستیم / پشت ولایت هستیم» منتظرم صدایشان در سکوت جمعیت خاموش شود که برعکس می‌شود. حالا همه حسینیه دارند این بیت را تکرار می‌کنند. 

3

جان‌های سرشار از شوق

شوروشوق دیدار دانش‌آموزی با دیدارهای دیگر فرق می‌کند. خیلی‌ها کف دستشان چیزی نوشته‌اند و تمام مدت آن را بالا گرفته‌اند، خیلی‌های دیگر کاغذهایی از عکس شهدای شاه‌چراغ و عکس آقا را در دست دارند، عده‌ای هم روی کاغذ یا چفیه شعار نوشته‌اند ... ابتدا و انتهای صحبت آقا چندنفر از میان جمعیت بلند می‌شوند و خطاب به ایشان شعر می‌خوانند. هر طرف را که نگاه می‌کنی رنگ تکاپو و نشاط جوانی را دارد. آقا هم که صحبتشان را شروع می‌کنند با اشاره به همین ویژگی به بچه‌ها خوش‌آمد می‌گویند: «دل‌های پاک شما، جان‌های سرشار از شوق شما، هر جایی که باشید، هر محیطی را که در آن حضور پیدا کنید، نورانی می‌کند و صفا می‌بخشد.»

4

درس معلم ار بود زمزمه محبتی ...

صحبت‌های آقا که شروع می‌شود، حسینیه را آرامش و سکوت کامل فرامی‌گیرد. باورش سخت است که این‌ها همان نوجوانانی هستند که کنترل شیطنت و انرژی‌شان در مدرسه مدیر و معلم‌ها را حسابی خسته می‌کند. سر این کلاس دیگر خبری از درگوشی حرف‌زدن و مزه پراندن نیست. همه جدی و آرام نشسته‌اند و گوش می‌کنند. انرژی نهفته در این ظاهر آرام را وقت شعاردادن‌هایشان می‌بینم. منتظر بهانه‌اند که آقا جمله‌ای حماسی بگویند تا تکبیر بگویند یا شعار بدهند. در ثانیه‌ای حسینیه پر می‌شود از فریاد و مشت‌های گره‌کرده. وقتی آقا درباره اهمیت «جهاد تبیین» صحبت می‌کنند بلافاصله همه فریاد می‌زنند: «گوش به فرمان ولی به‌سوی ایران قوی»، آقا با محبت پاسخ می‌دهند: «خیلی ممنون، خیلی ممنون. حالا فعلاً تو جلسه گوش کنید بعد هم بروید واقعاً برایش برنامه‌ریزی کنید. واقعاً انتظار من از شما جوان‌ها این است.» 
شعاردادن‌های بچه‌ها زیاد شده است. آقا ولی هم حواسشان به وقت است و هم هنوز حرف‌های مهمی با آن‌ها دارند: «حالا یک قدری هم وقت دارد می‌گذرد، اما فرصت خوبی است که با شما یک قدری حرف بزنیم.» کمی بعد به بهانه کلام دیگری بچه‌ها دوباره شروع به شعاردادن می‌کنند: «ابالفضل علمدار خامنه‌ای نگهدار» آقا که نمی‌خواهند سررشته کلام از دست برود، پدرانه تذکر می‌دهند: «اجازه بدید ما عرایضمون رو بکنیم.» بچه‌ها بلافاصله ساکت می شوند. 
وقتی درباره منزوی شدن آمریکا در نظم جدید جهانی صحبت می‌کنند، همه با هم «مرگ بر آمریکا» می‌گویند. این‌دفعه آقا هم شعارشان را تأیید می‌کنند: «بله، همین‌جور خواهد شد. مرگ بر آمریکا خواهد شد.» لبخند بچه‌ها از تصور این وعده دیدنی است. حالا آقا دارند مثل یک معلم برایشان سابقه تاریخی‌ مرگ بر آمریکا را می‌گویند؛ مثلاً، وقتی درباره معنای خاورمیانه توضیح می‌دهند، از تفاوت نوجوان‌های امروزی با گذشته می‌گویند یا ظرفیت‌های کشور را شرح می‌دهند. امروز آقا معلم باحوصله‌ای هستند که دهه هشتادی‌ها را خوب می‌شناسند. 

5

رفیق شهیدم ...

دیدار امروز فرق مهمی با همیشه دارد. یک هفته بیشتر از واقعه شاه‌چراغ نگذشته و بچه‌ها بغض بزرگی در گلو دارند. منتظر بهانه‌اند که ببارند. اصلاً آمده‌اند اینجا که دل سبک کنند و کمی آرام شوند. در ابتدای جلسه که با هم هم‌خوانی می‌کنند: «حرم وقت اذان صحنه محشر شد / حرم باغ شقایق شد و پرپر شد» عده‌ای بغضشان می‌ترکد. با چشم‌های خیس زمزمه می‌کنند: «مگر از شب صحن حرم بهتر داریم / که در آن دم آخر خود جان بسپاریم» آقا که در میانه صحبت‌هایشان به شهدای شاه‌چراغ اشاره می‌کنند دوباره می‌بینم که بعضی از بچه‌ها دارند گریه می‌کنند. «آن پسربچه پایه دوم یا پایه ششم یا پایه دهم، این‌ها چه گناهی کرده بودند؟ آن طفلک شش‌ساله‌ای که پدر و مادر و برادرش را از دست داده این کوه سنگین غم را چرا بر دوش او هموار کردند؟ ...» عکس شهدای دانش‌آموز عملیات تروریستی شاه‌چراغ توی دست خیلی‌هاست. محمدرضا کشاورز، آرشام سرایداران و علی‌اصغر گویینی که سه صندلی را به یادشان خالی گذاشته‌اند. بنر بزرگی بالای سر بچه‌ها نصب‌شده که در میانه‌اش عکس این سه نفر کنار عکس حسین فهمیده و بهنام محمدی و سایر شهدای دانش‌آموز می‌درخشد. 
آقا دل داغ‌دار بچه‌ها را آرام می‌کنند: «البته ما یقه این‌ها را رها نخواهیم کرد. نظام جمهوری اسلامی حتماً به حساب این جنایت‌کارها خواهد رسید ...» از همه ظرفیت‌هایی می‌گویند که دشمن در این چند هفته وارد میدان کرد تا ملت ایران را شکست بدهد، اما در نهایت «ملت به‌معنای واقعی کلمه توی دهنشان زد. {تأکید می‌کنند} به‌معنای واقعی کلمه. ناکامشان کرد ملت ایران.» لبخندی که بر لب آقا می‌درخشد، به لب‌های بچه‌ها هم سرایت می‌کند. 

6

هر کدام هر جا هستیم وظیفه خودمان را انجام بدهیم.

بعد دیدار به این عزیزی، بعد حرف‌های به این مهمی، آدم پر از انگیزه می‌شود. عزم ساختن ایرانی که پرچمش در و دیوار حسینیه را پرکرده در وجودت غوغا می‌کند؛ اما چطور؟ از کجا؟ یک دانش‌آموز برای کشورش چه‌کار می‌تواند بکند؟ آخرین جمله‌های آقا پاسخ همین سؤالی است که حالا در ذهن نوجوان‌های حاضر در حسینیه جولان می‌دهد. آخرین جملات شبیه فرمان‌های ابلاغ مأموریت است. آقا راه را جلوی پای بچه‌ها ترسیم می‌کنند و آن چشم‌های مشتاق را به خدا می‌سپارند: «عزیزان من! مطمئن باشید اگر من وظیفه خودم را انجام بدهم، شما وظیفه خودتان را انجام بدهید، دستگاه‌های مختلف وظایف خودشان را انجام بدهند، هر کدام هرجا هستیم، هر جا ایستاده‌ایم، وظیفه خودمان را بشناسیم و انجام بدهیم، تمام مشکلات کشور برطرف خواهد شد و کشور به آن آرزوی نهایی خودش خواهد رسید».
یکی از دخترها بلند می‌شود و یکی دو بیت شعر می‌خواند و از آقا می‌خواهد به بچه‌ها دعای عاقبت‌به‌خیری و انگشتر و چفیه هدیه دهند. اسم انگشتر و چفیه که می‌آید، صدای خنده جمعیت بلند می‌شود. بعد از او پسر نوجوان ترک‌زبانی بلند می‌شود و چند جمله‌ای به ترکی می‌گوید و حرفش را با شعار «لبیک یا خامنه‌ای» تمام می‌کند. همراه با او حسینیه یک‌صدا «لبیک یا خامنه‌ای» می‌شود.  

7

قصه همیشگی چفیه و انگشتر

چند دقیقه‌ای از رفتن آقا می‌گذرد، ولی صدای شعار بچه‌ها قطع نمی‌شود. جمع شده‌اند در قسمت جلو حسینیه و همچنان شعار می‌دهند. آرتین را که به میان جمع می‌آورند، شعارها عوض می‌شود: «آرتین دوستت داریم ...» بچه‌ها از حسینیه دل نمی‌کنند. جمعیت شعاردهندگان که متفرق می‌شود تازه کاغذ و خودکارها را برمی‌دارند و شروع به نامه نوشتن می‌کنند؛ نامه‌هایی که می‌خواهند به مسئولان انتظامات حسینیه بدهند تا به دست آقا برسانند. تنها یا چندنفری کاغذهایشان را روی دیوار یا صندلی‌ها گذاشته‌اند و مشغول نوشتن هستند. معلم‌ها صدایشان می‌کنند، همه منتظر آن‌ها هستند، ولی بچه‌ها دل نمی‌کنند. از هرکسی که سؤال می‌کنم چه می‌نویسد، درخواست انگشتر و چفیه جزو لاینفک نامه‌اش است. یکی از دخترها نزدیک خانم خادم می‌شود:‌ «آقا خودشون این نامه‌ها رو می‌خونن؟»‌ جوابش امیدوارکننده است: «ممکنه بخونن.»

8

توقع آقا از نوجوان‌ها

در راه برگشت از حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه با خودم فکر می‌کنم وقتی قرار است هرکدام هرجا ایستاده‌ایم وظیفه خودمان را درست انجام بدهیم، وظیفه یک دانش‌آموز چیست؟ فقط خوب درس‌خواندن کافی است؟ یادم می‌آید پاسخش را همین امروز از آقا شنیده‌ام. وقتی درباره اوضاع این روزهای کشور و برنامه‌ریزی‌های دشمن برای تولید محتوای غلط برای ذهن جوان‌ها حرف زدند و گفتند انتظار من از شما جوان‌ها این است که «احساس مسئولیت کنید برای اینکه بتوانید حقیقت را از دروغ تشخیص بدهید.» وقتی نسبت به کسانی که معاند نیستند، اما این روزها با دشمن هم‌صدایی می‌کنند هشدار دادند و از جوان‌ها اظهار توقع کردند: «این‌ها را باید ارشاد کرد. بهترین کسانی که می‌توانند ارشاد کنند خود شما جوان‌ها هستید ...»  و بعد که گفتند توقع دیگری هم من دارم؛ آن وقت به تفصیل درباره تغییر نظم کنونی جهان و جایگاه ایران در نظم جدید صحبت کردند و یک حرف مهم داشتند: «حالا در این دنیای جدید ایران چه‌کاره است؟ ایران کجا قرار می‌گیرد؟ جایگاه کشور عزیز ما کجاست؟ این، آن چیزی است که باید شما روی آن فکر کنید؛‌ این آن چیزی است که باید شما خودتان را برایش آمده کنید؛ این آن چیزی است که جوان ایرانی می‌تواند انجام بدهد. ما می‌توانیم در این نظم جدید یک جایگاه برجسته‌ای داشته باشیم.» 

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA