nojavan7ContentView Portlet

حیدر کرار
حیدر کرار

نزدیک یک ماه بود که پشت دیوارهای قلعه مانده بودند. خیبر، قلعه مستحکمی بود با دیوارهای بلند که بالای تپه ساخته شده بود؛ پر از آذوقه و اسلحه و سرباز. درِ بزرگ قلعه انگار بنای باز شدن نداشت. دورتادورش هم خندق بزرگی کنده بودند که پر از آب بود. هیچ راهی برای گذشتن و نزدیک شدن نمانده بود.

1

کرار غیر فرار

قلعه یهودیان خیبر حسابی داشت برتری‌اش را به مسلمانان نشان میداد. یهودیانی که یکی از دو دشمن بزرگ اسلام در جزیره العرب بودند. جنگ راه می‌انداختند، پول و نقشه به قریش می‌دادند. هرچه از دستشان برمی‌آمد برای نابودی اسلام کرده بودند. حالا مسلمانان پشت قلعه همان یهودی‌ها مانده بودند و باید کاری می‌کردند. رسول خدا فرماندهی یک لشکر از مسلمانان را سپرد به یکی از اصحاب: «برو قلعه را فتح کن.» هنوز نرفته برگشته بودند. فرمانده می‌گفت تقصیر سربازان است که ترسیدند و جلو نیامدند. سربازان می‌گفتند فرمانده بود که عقب‌نشینی کرد. رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله وسلم) نفر بعدی را فرستاد. دوباره همان ماجرا تکرار شد. اوضاع بدی شده بود. مرحب، پهلوان بزرگ یهودیان خیبر داشت همه را فراری می‌داد. قد و قامت عجیبی داشت. حتی بعضی‌ها گفته‌اند به‌جای کلاه‌خود سنگ‌آسیا روی سرش می‌گذاشت و کسی توان رویارویی با او را نداشت. بار سوم پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) سعد بن عباده را فرستاد. رئیس قبیله خزرج هم دست از پا درازتر برگشت. هیچ‌کدام از پس مرحب برنمی‌آمدند. قلعه که جای خودش را داشت. 
روز سوم که به شب رسید، احساس تلخ شکست و ناامیدی جمع مسلمانان را گرفته بود. پیامبر(صلی‌الله علیه وآله وسلم) اما آرام بود. آرام و مطمئن وقتی گفت: فردا پرچم را به دست کسی می‌سپارم که خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند. می‌دهم دست آدمی که «کرار غیر فرار» است. جنگجوی سرسختی که مدام حمله می‌کند. هیچ‌وقت پشت نمی‌کند. فرار نمی‌کند. نفر آخر علی بن ابی‌طالب بود. 

2

من حیدرم

خان اول مرحب بود. نه ترسید و نه فرار کرد. مرحب که رجز خواند و فریاد زد: من مرحبم. علی(علیه السلام) محکم‌تر پاسخ داد: من حیدرم. شیر جنگ‌جوی بیشه‌ها چنان ضربه‌ای به کلاه‌خود مرحب زد که تا دندان‌هایش فرو آمد. فرمانده که به زمین افتاد سربازها فرار کردند. خان دوم خندق بود. گودال پر آب و عریضی که هیچ راه عبوری نداشت. سربازها پشتش گیر افتاده و نمی‌توانستند به قلعه خیبر نزدیک شوند. علی(علیه‌السلام) از خندق پرید. رسید به خیبر. خان آخر قلعه‌ای بود با در بسته که هیچ راه نفوذی نداشت. علی (علیه‌السلام) در قلعه را از جا کند. یهودیان داشتند از ترس و تعجب جان می‌دادند که در بزرگ و آهنی را گذاشت روی خندق. پلی شد برای عبور سربازها. لشکر پیاده اسلام از خندق رد شدند و قلعه را فتح کردند. 
حیدر کرار برگ برنده رسول خدا (صلی‌الله علیه وآله وسلم) بود. مردی که خدا و رسول را دوست داشت و خدا و رسول هم خیلی دوستش داشتند.

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA