nojavan7ContentView Portlet

مردی که درنگ نمی‌کرد
درباره شهید سردار امیرعلی حاجی‌زاده
مردی که درنگ نمی‌کرد
سیمین پورمحمود

امیرعلی حاجی‌زاده از جایی شروع کرد که یک سلاح ساده سبک داشت و نیروی پیاده و ساده ی گردان بود. در خیلی از عمليات‌ها مثل کربلای چهار و پنج، مثل والفجر مقدماتی و والفجر هشت که غواص‌ها به فاو وحشی زدند. تک‌تیرانداز بود. روی بلندی‌ها استتار می‌کرد. تفنگش را می‌نشاند روی دوپایه و همه حواسش به رصد بود. طاقت و تحمل زیادی داشت که ساعت‌ها بی‌آنکه عقب‌جلویی بکند، از گِردی کوچک روی تفنگ، فقط نگاه می‌کرد و محاسبه. حتی نفس‌هایش را کُند و بی‌صدا بیرون می‌داد. اول آیهٔ «وَ مَا رَمَیتَ اِذ رَمَیتَ ولکنَّ اللهَ رَمَی» را از دل و زبانش می‌گذراند و بعد ماشه را می‌چکاند.

1

توی شناسنامه این شیرمرد تهرانی نوشته: نُهِ اسفندِ چهل. سال ۵٩ سپاهی شد و تا شهادتش برای سپاه دوید. حاجی‌زاده، اولش در تیم موشکی سپاه به فرماندهی شهید طهرانی مقدم بود و از مهر ٨٨ که نیروی هوایی سپاه به نیروی هوافضا تغییر یافت، شد اولین فرمانده این هسته. تا قبل از این فرماندهی، اسمش امیر بود. امیر، عنوانِ اُمرای ارتش است. می‌گذارندش قبل از اسم و فامیل درجه‌دارهای ارتش. حاجی‌زاده مالِ سپاه بود. سیدعلی خامنه‌ای که امیرِ حاجی‌زادهٔ فرز و همه‌فن‌حریف، خودش را سربازش می‌دانست، پیشنهاد عوض کردنِ اسم را داد. مرید، همه‌چیز را سپرد دستِ مراد. امیر شد، امیرعلی. انگار همه دنیا را یک‌جا داده باشند به امیرعلی ۴٨ساله. حاجی‌زاده توی همان مجلس گفت: «آقا! حالا که برام اسم گذاشتین، تو گوشم اذان هم بگید.» همه خندیدند. خودش بیشتر از همه. ذوقش حتی بیشتر از وقتی بود که برای بچه‌هایش اسم گذاشته بود. دو دختر داشت و یک پسر. توی یکی از مصاحبه‌ها، خبرنگار پرسیده بود: «شده تا حالا سفارش بچه‌هاتون رو بکنید برای جایی؟» حاجی‌زاده رفت توی فکر. انگار که بخواهد دو عدد چهار رقمی را توی ذهنش جمع بزند. «آره، آره!» و بعد از بالای شانهٔ مجری، محوِ جایِ دوری شد. کمی روی صندلی جا‌به‌جا شد و جلو آمد: «یکی‌ از مسئولن پدر و مادر ما رو درآورد تا پسرم رو برا مدافع‌حرمی بفرسته؛ چون سنش کم بود، ایراد می‌گرفتن. بالاخره "سفارشی"  دو هفته‌ای فرستادیمش رفت و برگشت.» خندید. مجری هم خندید و گفت: «انگار ایشون آقازاده نیستن» حاجی‌زاده با پلکِ انداخته، شمرده‌شمرده گفت: «بنده‌‌زاده هستند.»
خودش را بنده می‌دانست. خودش را پادوی انقلاب و مردم می‌دانست که آمد کار نکرده را گردن گرفت. با لباس سبز و سردوشی‌های طلایی بود که نشست روی صندلی و مردمک‌هایش را به دوربین دوخت. سرش کج بود. چهار انگشتش را چسباند به بالای یقه و گفت: «گردن ما از مو باریک‌تره.»
خودش را بنده می‌دانست که وقتی بعد از بالا‌پایین‌هایِ تیزِ دی ٩٨، نقاشِ بروجردی عکسش را کشید، واکنشش آن‌طور بود. معصومه‌ حسینی تمثال حاجی‌زاده را جوری کشیده بود که سبزی لباس سپاهش با سبزی پرچم یکی شود. پشت سرش توی آسمان سرمه‌ای، موشک‌های گُر گرفته، شِهاب ثاقِب بودند که می‌رفتند سمتِ کُلِّ شیطانٍ مارِد. انگار سورهٔ صافات را گذاشته بود جفتِ بوم نقاشی‌‌اش و قلم‌مو را با آیه‌ها چرخانده بود. حسینی برای خبرنگار تعريف کرد که با صدای تلفن بیدار شدم: «حاجی‌زاده هستم. حال شما چطوره؟ شما محبت دارید. چرا زحمت کشیدید آخه؟ به بی‌راهه رفتید ... چرا عکس ما رو کشیدید؟ عکس آقا رو می‌کشیدید، عکس شهدا ... ما که قابل نیستیم.»
از ٨٨ که امیرعلی حاجی‌زاده شد اولین فرمانده هوافضای سپاه، دوران جدیدی برای صنعت موشکی ایران شروع شد. پیشرفت‌ها مهلت نمی‌دادند: موشک‌های نقطه‌زن، سوخت جامد، بُردهای بالا، پهپادهای پیشرفته و شاهکار نهایی: موشک‌های هایپرسونیک فتاح.
از فتاح خیلی می‌شود حرف زد؛ مثلاً از اسمش که یعنی خیلی‌خیلی فتح کننده و پیروز. این اسم را هم سیدعلی خامنه‌ای برای موشک انتخاب کرد. هایپرسونیک فتاح مانورپذیر است. ضد موشک ندارد. سامانه‌ای که بتواند با این موشک مقابله کند، وجود خارجی ندارد. تانک‌ها، ضدِ زرهی دارند. هواپیماها را پدافند می‌تواند زمین بزند. حتی ناوها هم ضدِ ناو دارند، ولی موشک فتاح، ضد موشک ندارد.
از همان زمانی‌که امیرِ حاجی‌زاده بود و تک‌تیرانداز عملیات‌ها، خیلی دل‌ و جرئت‌ داشت. راحت تصميمِ بزرگ می‌گرفت؛ تصميم‌هایی که ژنرال‌های کارکشتهٔ ارتش‌های بزرگ جهان، می‌ترسیدند حتی اسمش را بیاورند. یک‌بار فرمانده هوافضای روسیه آمده بود ایران؛ مردِ بور با کلی ستاره و سردوشی ایستاده بود کنار حاجی‌زاده و  فیلم‌های خلیج‌ فارس را نگاه می‌کرد که با پهپاد می‌رفتند بالای سرِ ناوهای آمریکایی. ژنرال روسی گفت: «نمی‌بینن‌تون؟ نمی‌زنن‌تون؟ نمی‌ترسین؟» حاجی‌زاده خندید و گفت: «الان امتحان می‌کنیم.» رفتند بالای ناو آمریکایی. گفت: «چطور نمی‌زنن؟» سرش با خنده کمی عقب رفت و گفت: «جرئت نمی‌کنن، بزنن، می‌زنیم! عین زدنِ عین‌الاسد».
خرداد ٩۶ فقط چند روز بعد از حمله داعش به مجلس و مرقد امام، حاجی‌زاده دستور شلیک اولین موشک‌های نقطه‌زن‌ را داد. از غرب به دیرالزور سوریه. به مقر تروریست‌ها. مهر ٩٧ هم دوباره همان‌جا را شخم زد. وقتی پهپاد چند صد میلیون دلاری گلوبال‌ هاوک توی آسمان ایران چرخی زد، باز حاجی‌زاده بی‌ترس و تردید گفت بزنیدش. برای موشک‌‌باران عین‌الاسد هم گوشی را چسباند به صورتش: «بزنید آقا، بزنید بره! بسم‌الله.» بعد، نیم‌تنهٔ کشیده‌اش را تکیه داد به پشتیِ صندلی. سردار رشیدِ ریش‌سفید با کاپشن پارچه‌ای کرِم، بغل‌دستش نشسته بود. حاجی‌زاده که دستور زدن را داد، پنج‌ شش فرماندهٔ تو اتاق، صلوات بلندی فرستادند.
یک جایی به مجری گفته بود: «ما سیزده موشک رو دونه‌دونه زدیم که آدم‌ها دور بشن. ما دنبال جنایت نیستیم؛ اما ترامپ خبیث، دو ماشین رو به فاصله یک ثانیه زد.» دو دستش را از روی زانوها کَند و بالا آورد و وِل کرد: «فرصت نداده ...» ماهیچه‌های گلویش سفت شدند و حرفش نصفه ماند. یادِ ١:٢٠ بغداد، قاشق انداخت روی زخم و دلش را خراشید.
ولایت‌مداری‌ فرماندهٔ هوافضای سپاه، پُر بود که می‌فهمید همهٔ بَرنده شدن‌ها و رسیدن‌ها به رهبری ربط دارد. می‌گفت: «بدوبدوهای موشکی‌مان از ۶٣ شروع شد. در همه این‌ سال‌ها، توصیه‌های حضرت آقا نشاندمان روی ریل. اگر می‌رفتیم سمتی که دنیا طرفش رفت، عقب بودیم؛ مثلاً اگر دنیا الان رسیده به هواپیماهای نسل پنج، ما احتمالا در نسل سه بُکسُباد می‌کردیم!» دست‌هایش را مثل چرخ‌دنده توی هم چرخاند و خندید. «یعنی هرکاری می‌کردیم پشت سر آن‌ها بودیم؛ یعنی اقل‌کم پنجاه سال فاصله داشتیم. ولی با مدیریت رهبری مسیری را انتخاب کردیم که الان در مقابلشان ایستاده‌ایم.» دست راستش را نیم‌دایره‌ای حرکت داد و آورد روبه‌روی دست چپ. «درست است که در این سال‌ها تهديدات دیده‌ایم و تهدیدمحور جلو رفته‌ایم، ولی در بسیاری از اوقات هدف‌محور حرکت کرده‌ایم! یعنی دنبال تسلیحاتی بوده‌ایم که از یک نقطه‌ای قوی بشویم که تمام توانمندی‌های دشمن را ناکارآمد کنیم! حضرت آقا با تصمیماتشان مسیر تاریخ نظامی ما را تغییر دادند و به قله رساندند.»
دوربین، کلوزآپ فیلم می‌گرفت. سردار تک‌تک کلمه‌ها را با دقت و پُر زور ادا می‌کرد: جلسه‌ای رفتم خدمت آقا. با هیجان عرض کردم: این‌ کارا رو می‌خواییم انجام بدیم. آقا فرمودن: «اینایی که میگی اولویت من نیست، من از تو دقت می‌خوام.» خیلی سخت بود، ولی در یک لحظه به ‌قول جوونای امروزی، همه اون تفکر و برنامه‌‌هام رو دیلیت کردم و گفتم: چشم آقا، من همین رو دنبال می‌کنم.
رمز موفقیت ما در همینه: «چشم!» ابروهایش بالا رفتند. پلک‌ها روی هم چسبیدند و انگشت اشاره‌‌اش روبه‌روی صورت آمد: «چشم!»
با اینکه فرمانده هوافضا روز اول شهید شد و یازده روز بعدیِ جنگ نبود که گوشی را بچسباند به صورتش و بگوید: «بزنید آقا، بزنید بره!» ولی مملکتی که کمر خم نکرد و اقتداری که دنیا برایش کف زد، بابت بذرهایی بود که سردار کاشته بود. دستمان را با موشک‌هایش پر کرد. سرمان را بالا برد. حاجی‌زاده هنوز هم هست و فرمان می‌دهد.
جمله‌های وصیت‌نامه‌اش هم خلاصه یک عمر زندگی‌‌اش بود: «در پیروی از ولایت‌فقیه، عمل خالصانه، کسب بصیرت، مبارزهٔ بی‌امان با استکبار که در رأس آن‌ها آمریکای جنایت‌کار و رژیم کودک‌کش اسرائیل است، لحظه‌ای درنگ نکنید.»

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA