nojavan۷ContentView Portlet

امسال مشهد را آوردیم تهران
روایت دیداری متفاوت در بهار رمضان و بهار طبیعت در حسینیه امام خمینی (ره)
امسال مشهد را آوردیم تهران
محمد عکاف

امسال به‌دلیل تقارن ماه مبارک رمضان با نوروز، آقا تصمیم می‌گیرند که دیدار نوروزی‌شان را در حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه برگزار کنند و بسیاری از مردم مشهد که چشم به راه سفر آقا بودند، حسابی پَکَر می‌شوند؛ اما ...

۱

این شوق وصالِ تُو مُورُ هُل به جلو داد ...

سه نفر بودند؛ محمدحسین، امیرعباس و ابراهیم. از مشهد آمده بودند. قصه آمدنشان اما جالب بود. سه دوست که از دوره ابتدایی تا دبیرستان با هم بوده‌اند و در یک مدرسه درس خوانده‌اند؛ سه دوستی که هر سال اولین روز بهار، قرارشان حرم امام رضا علیه‌السلام بود، در روزی که سخنرانی نوروزی رهبر معظم انقلاب در حرم برگزار می‌شود؛ اما امسال به‌دلیل تقارن ماه مبارک رمضان با نوروز، آقا تصمیم می‌گیرند که دیدار نوروزی‌شان را در حسینیه امام خمینی رحمه‌الله‌علیه برگزار کنند و بسیاری از مردم مشهد که چشم به راه سفر آقا بودند، حسابی پَکَر می‌شوند: از جمله محمدحسین، امیرعباس و ابراهیم؛ اما از آنجایی که در مسیر جوانی هیچ بن‌بستی وجود ندارد، تصمیم می‌گیرند هرطور شده خودشان را به تهران برسانند و این بار آن‌ها رسم دوستی را به‌جا بیاورند. به قول امیرعباس: «غیر از آن سالی که بیماری کرونا شیوع پیدا کرد و آقا دیدار عمومی نداشتند و به‌صورت تصویری با مردم ایران صحبت کردند، امسال که ماه رمضان با آغاز سال جدید همراه شد ایشان تصمیم گرفتند برنامه سخنرانی‌شان را در تهران برگزار کنند. ما مردم مشهد هر سال اولین روز عید میزبان رهبری بودیم، نه فقط میزبان رهبری، بلکه میزبان همه مردمی که از گوشه‌وکنار ایران برای زیارت امام رضا علیه‌السلام و شرکت در سخنرانی به شهرمان می‌آمدند. همه ذوق‌وشوق ما در نوروز این بود که دسته‌جمعی با رفقا و دوستانمان روز اول عید خودمان را به حرم برسانیم؛ هم خدمت ولی نعمتمان امام رضا علیه‌السلام سلام و عرض ادبی داشته باشیم و هم پای صحبت‌های رهبر معظم انقلاب بنشینیم، اما امسال این فرصت شامل حالمان نشد و ما تصمیم گرفتیم که مشهد را بیاوریم تهران ...» این جمله را که می‌گوید می‌خندد و با دست روی شانه‌های ابراهیم می‌زند و با لهجه مشهدی می‌گوید: «این شوق وصال تُو مُورُ هُل به جلو داد ...» و با هم می‌خندند.
می‌پرسم فکر می‌کنید امسال اگر بخواهید یکی از بخش‌های بیانات رهبری را انجام دهید، کدام بخش از صحبت‌ها را انتخاب می‌کنید؟
امیرعباس دستش را به حالت اجازه می‌برد بالا که من بگویم؟
می‌خندم ... می‌گویم امیرعباس چرا اجازه می‌گیری؟! مگر مدرسه است اینجا؟! بگو پسرم ...
امیرعباس که گونه‌هایش از خجالت سرخ شده است، مکثی می‌کند و می‌گوید: «آن بخش از سخنان رهبری که درباره شناخت خود ملت ایران از خودش بود: ’’ملت ایران خودش را به دنیا شناساند. عزیزان! خودمان هم خودمان را بشناسیم؛ ملت ایران خودش هم خودش را بشناسد. ما ملت قوی‌ای هستیم، ما ملت رشیدی هستیم. همه این مسائل، این رشادت، این حضور، این وارد میدان شدن، در حالی بود که مشکلات اقتصادی هم مردم را احاطه کرده بود؛ این‌جور مشکلات اقتصادی معمولاً جمعیت‌های مردمی را ناامید می‌کند، افسرده می‌کند؛ مردم ما با همه‌ این مشکلات وارد میدان شدند، از نظام دفاع کردند ...‘‘ به نظرم ما دانش‌آموزان وظیفه داریم اول خودمان و ظرفیت‌های فکری و توانمندی‌های شخصی را بشناسیم و بعد نقشمان را در پیشرفت جامعه و کشورمان به خوبی ایفا کنیم. به نظرم باید این خواسته رهبر انقلاب توسط دانش‌آموزان عملی شود. در قالب مطالعات دانش‌آموزی، مقاله، یادداشت، برگزاری نمایشگاه، اردو و کنفرانس‌هایی که می‌شود در کلاس‌های درس تشکیل داد. خیلی از دانش‌آموزان علی‌رغم علاقه‌شان به انقلاب از دستاوردهای جمهوری اسلامی اطلاعات کمی دارند. حتی جای این مسائل در کتاب‌های درس خالی است که باید مسئولان آموزش و پرورش در کتب درسی هم به موضوع شناخت ملت ایران از خودش آن هم از دوران کودکی و نوجوانی توجه کنند.»

۲

وقتی چشم‌ها بارانی می‌شود

امسال نوجوانان پای ثابت دیدار بودند؛ چه آن‌هایی که به همراه والدینشان آمده بودند، چه آن‌هایی که اجرای بخشی از برنامه را بر عهده داشتند. گروه هم‌خوانی بچه‌های شهرری با شال‌ها و چادرهای سبز آمده بودند تا نام و نوای علی علیه‌السلام را در حسینیه طنین‌انداز کنند. از علی علیه‌السلام گفتن و از علی علیه‌السلام شنیدن در روزهایی که به نام قرآن و مولاست صفای دیگری دارد. شبنم اشک، گوشه چشمان مهمانان حسینیه شکوفه کرده است. شانه‌ها آرام می‌لرزد، حسینیه بارانی می‌شود؛ مثل آسمان تهران که از سحرگاه بارانی است. کوچه‌ها و خیابان‌های شهر، نم باران زده است و کوچه دل‌های مهمانان بهاری آقا هم. رهبر معظم انقلاب هم در سخنرانی‌شان از امام علی علیه‌السلام و شناخت ایشان گفتند: «این ایام متعلق به امیرالمؤمنین علیه‌الصّلاة‌والسّلام است؛ این هم برای ما درس است. امیرالمؤمنین قله‌ عدالت است، قله‌ تقوا است، قله‌ گذشت است در طول تاریخ. اگر ملت ایران و ملت‌های مسلمان بخواهند استفاده کنند از درس این انسان بزرگ و برترین انسان‌ها بعد از پیغمبر اکرم، باید به نهج‌البلاغه بیشتر مراجعه کنند. من توصیه می‌کنم امسال فعالان عرصه‌ فرهنگی به مطالعه‌ نهج‌البلاغه و آموزش نهج‌البلاغه توجه ویژه‌ای داشته باشند.»

۳

چرا من عقب بنشینم تو بری جلو؟

مریم‌السادات و مادرش، سیدمیعاد و پدرش، خانواده چهارنفره حسینی با هم به دیدار رهبری آمده‌اند. سیدمیعاد و پدر زودتر خودشان را رسانده بودند به داخل حسینیه و رفته بودند ردیف‌های جلو، اما مریم‌السادات و مادرش پشت جمعیت خانم‌ها ردیف‌های آخر نشسته بودند. مریم‌السادات اخم کرده بود و زیر لب غرغر می‌کرد: «نگفتم وسایلمان را با خودمان نیاوریم؟ نگفتم معطل تحویل کیف‌هایمان می‌شویم و عقب می‌مانیم. حالا خوب شد؟! ماندیم عقب. می‌خواستم آقا را از نزدیک ببینم. بعد کف دست راستش که قلبی را با خودکار کشیده و بزرگ نوشته «جانم فدای رهبر» را نشان مادرش می‌دهد و می‌گوید: الان از این همه فاصله چطور به آقا این نوشته‌ها را نشان بدهم. مادر گوشه چادرش را می‌گیرد و کلافه می‌گوید: مادر جان وسط این همه جمعیت، وسط این همه شلوغی، جلوتر هم رفته بودی باز نوشته کف دستت دیده نمی‌شد، دخترم مهم نیت عمل است. سرباز آقا بودن به این چیزها که نیست. مریم‌سادات سکوت می‌کند البته که قانع نشده است، اما کاری نمی‌شود کرد. جمعیت زیاد است و همین که داخل حسینیه جا پیدا کرده‌اند خودش غنیمت است.
مریم‌السادات را آخر برنامه دوباره می‌بینم. برخلاف اول جلسه، علامت هشت روی صورتش به هفت تبدیل شده است؛ یعنی می‌خندد. می‌پرسم مریم‌السادات از اخم‌وتَخم اول جلسه‌ات خبری نیست؟ 
می‌گوید مریم‌السادات کاری بخواهد انجام بدهد می‌دهد ... مادر همان‌جا عقب نشست و من خودم را رساندم آن جلو. باید این قلب آبی را آن‌قدر بالا می‌گرفتم که آقا ببینند ...
مریم‌السادات از آن دانش‌آموزان زبروزرنگ مدرسه است. کلاس هشتم است و به قول مادرش شب‌ها در خواب هم درس می‌خواند.
می‌پرسم فکر می‌کنی امسال اگر بخواهی یکی از بخش‌های بیانات رهبر انقلاب را انجام دهی کدام بخش از صحبت‌ها را انتخاب می‌کنی؟
مریم‌السادات پاسخ می‌دهد: یکی از نکاتی که امروز رهبری به آن تأکید داشتند موضوع سرمایه‌گذاری مردم برای رونق تولید بود: «تولید احتیاج پیدا می‌کند به سرمایه‌گذاری؛ سرمایه‌گذاری هم تا می‌گوییم، ذهن بعضی‌ها می‌رود به سرمایه‌گذاری خارجی‌ها؛ نه، سرمایه‌گذاری مردم خودمان؛ همین نقدینگی‌ای که در اختیار مردم است، همین که بعضی‌ها صرف می‌کنند نقدینگی‌های خودشان را در راه سکه، در راه زمین، در راه مسکن، در راه ارز و مشکلات درست می‌کنند برای کشور ــ‌علاوه بر اینکه سودی نمی‌رسانند، مشکل هم ایجاد می‌کنند‌ــ همین نقدینگی اگر صرف سرمایه‌گذاری بشود برای تولید، کشور پیشرفت خواهد کرد. سرمایه‌های کوچک تا سرمایه‌های بزرگ؛ از یک مرغداری کوچکِ محدود شما بگیرید تا یک کارخانه‌ی عظیم؛ همه‌ی اینها سرمایه‌گذاری است.» راستش خانواده ما، یعنی از پدرم تا عموهایم، همه تولیدکننده هستند و در کارگاه‌هایی که دارند کالای ایرانی تولید می‌کنند. پدرم اطراف تهران کارگاه تولید کفش دارد. انصافاً کفشی که تولید می‌کند هم از نمونه خارجی ارزان‌تر است هم با کیفیت‌تر و هم اینکه کارگر ایرانی آن را تولید کرده است.
پدرم سال‌هاست که می‌خواهد کارش را گسترش بدهد، اما سرمایه کافی برای این کار ندارد. او معتقد است اگر قرار است نانی سر سفره کسی برود باید برود سر سفره خانواده زحمتکش ایرانی. من می‌خواهم امسال در فضای مجازی درباره کسب‌وکار پدر و عموهایم محتوا تولید کنم؛ از همان ویدیوهایی که مرسوم است و با همین گوشی‌های تلفن همراه هم به‌راحتی ساخته می‌شود. با این کار، دوستان و نزدیکانم را تشویق می‌کنم به‌جای خرید سکه و طلا در کار تولیدات ایرانی سرمایه‌گذاری کنند که هم سودش به خودشان و کارگر ایرانی برسد و هم باعث پیشرفت کشورمان شود و از کالای خارجی بی‌نیاز شویم.

۴

بیست تمام

مدرسه که می‌رفتم یک دفتر صدبرگ املای فارسی داشتم با کاغذهای کاهی. زنگ املا عجیب‌ترین زنگ کلاس بود. کلاس ساکتِ ساکت می‌شد و به قول قدیمی‌ها از دیوار صدا در می‌آمد از ما نه. معلم روی سکوی کلاس مثل ناخدایی که در حال فرمان دادن برای حرکت کشتی بود راست و محکم می‌ایستاد و انگار که به ملوان‌ها فرمان می‌دهد کلمات را با ابهت ادا می‌کرد‌. مدادهای مشکی روی کاغذهای کاهی سر می‌خورد و با دقت همه آنچه در حافظه کودکانه‌مان بود را می‌نوشت:
آباد باش ای ایران
آزاد باش ای ایران
از ما فرزندان خود 
دلشاد باش ای ایران
املا که تمام می‌شد دفترهای صدبرگ با جلدهای مشمایی سبز و سرمه‌ای و قرمز را جمع می‌کردند و معلم مثل همان ناخدایی که کشتی را به ساحل رسانده است، پشت میز فلزی‌اش می‌نشست و شروع می‌کرد به تصحیح، باز هم سکوت بود و خیره‌شدن به دست معلم و تعداد حرکت‌های خودکار قرمزش روی ورق‌های کاهی‌. آخر سر هم یک خط بزرگ می‌کشید زیر املا و نمره می‌داد.
ما شب‌ها خواب نمره ۲۰ را می‌دیدیم با مُهر صدآفرینی که تصویر یک گل لاله بود. معلم با خط درشت می‌نوشت بیست تمام و بعد مُهر صدآفرین را می‌زد توی استامپ قرمز و می‌کوبید پای برگه. از نمره بیست آن عبارت «تمام» را دوست داشتیم. چیزی شبیه پیروزی بود، شبیه فتح قله‌ای که به بالایش رسیده بودیم. صدای قاریان که ردیف جلوی حسینیه نشسته‌اند مرا از پشت نیمکت‌های چوبی مدرسه می‌کشاند تا حسینیه، تا آنجایی که در بیستمین روز ماه مبارک رمضان جزءخوانی قرآن کریم را آغاز کرده‌اند. 
چقدر حال همه ما که در حسینیه نشسته‌ایم شبیه همان شاگردان مدرسه است که منتظر گرفتن کارنامه یک سال قبلشان هستند. دلم می‌خواهد در انجام وظایفم، در انقلابی بودنم، در تحقق آرمان‌های اسلام، در حضورم، در صحنه‌های سیاسی و اجتماعی، در کار و تلاش خستگی‌ناپذیر، نمره بیست را از آقا بگیرم، بیست تمام. «در این حوادث تلخ سال ۱۴۰۳، قدرت معنوی ملت ایران آشکار شد؛ صبوری ملت ایران، ایستادگی ملت ایران، شهامت ملت ایران، رشادت ملت ایران آشکار شد. ملت‌ها در مقابل حادثه‌ای مثل شهادت رئیس‌جمهورشان و جمعی از دولتمردانشان کمرشان خم می‌شود؛ ملت ایران بازخورد این حادثه را در آن بدرقه‌ عظیم حماسی نشان داد؛ [یعنی] نمایش عظیم حضور مردم در تشییع جنازه‌ رئیس‌جمهور محبوبشان. یا در نمازجمعه‌ نصر که دنیا متعجب شد؛ در همه‌ کشور آن نمازجمعه‌ تاریخی اتفاق افتاد، مردم حضور پیدا کردند. دشمن تهدید می‌کرد، می‌خواست ملت احساس خطر کنند؛ ملت سینه سپر کردند، آمدند؛ جمعیت‌های کم‌نظیر. یا در انتخابات ریاست‌جمهوری، نشاط مردم و آمادگی مردم برای اینکه نگذارند کار کشور زمین بماند؛ در انتخابات شرکت کردند و ظرف پنجاه روز، رئیس‌جمهور انتخاب کردند، دولت تشکیل دادند. در تشییع شهید هنیه و در تشییع‌های گوناگون، در برخورد با حوادث لبنان و فلسطین و غیر این‌ها، ملت ایران قدرت معنوی خودش را، روحیه‌ خودشان را نشان داد؛ نقطه‌ اوج همه‌ اینها هم راه‌پیمایی بیست‌ودوم بهمن بود. راه‌پیمایی بیست‌ودوم بهمن در سال ۱۴۰۳ یکی از آن راه‌پیمایی‌های تاریخی بود» و این یعنی نمره قبولی مردم ایران در سال ۱۴۰۳ و چه چیزی از این شیرین‌تر و چه عیدی از این بالاتر ...

nojavan۷Social۱ Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA
نظری یافت نشد.