nojavan۷ContentView Portlet

افتخار ماست بابا ...
روایتی مادر-دختری از دیدار رمضانی شاعران با رهبر انقلاب
افتخار ماست بابا ...
روایت مادرانه، مریم قربان‌زاده
۱

پیشکسوت جمع شاعران

گفتم به دیده امشب اگر یار بگذرد

راهش به گریه سد کن و مگذار بگذرد

گفتا چه جای گریه؟ که او همچو ماه نو

رخسار خود نکرده پدیدار بگذرد

استاد محمدعلی مجاهدی به‌عنوان اولین شاعر، چراغ اول محفل را با این دو بیت روشن کرد. چه‌چیزی قشنگ‌تر از این می‌تواند در آغاز این روایت بیاید؟ به این می‌گویند حسن مطلع؛ یعنی یک شروع خوب، یک آغاز نیکو و یک طلوع درخشان. حسن مطلع یک هنر شعری است، وقتی شاعر شعرش را با بهترین بیت خودش شروع می‌کند.

استاد مجاهدی تقریباً در همه دیدارها شعری می‌خوانند و به‌عنوان یک پیشکسوت مورد احترام جمع شاعران هستند. آیا از استاد مجاهدی شعری در ذهن دارید؟

روح بزرگش دمیده است، جان در تن کوچک من

سرگرم گفت‌وشنود است، او با منِ کوچک من

وقتی که شب‌های تارم، در آرزوی سپیده است

خورشید او می‌تراود از روزن کوچک من

یا

دیده‌ام در کربلای دست تو

عالمی را مبتلای دست تو

کربلا این‌قدر شیدایی نداشت

بی تو و بی‌ ماجرای دست تو ​​​​​​​

۲

مجریان شاعر

مجری‌های برنامه خودشان شاعرند؛ آقای امیری اسفندقه و آقای علیرضا قزوه.
من آقای قزوه را از نوجوانی‌های خودم می‌شناسم، با آن کتاب قدیمی که هنوز در قفسه ادبیات و شعر کتابخانه‌مان هست: «از نخلستان تا خیابان» و این شعر مشهورش را همان سال‌های نوجوانی‌ام حفظ کردم:
مولا ویلا نداشت 
معاویه کاخ سبز داشت 
پیامبر به شکمش سنگ می‌بست 
بعضی برای جنگ شعار می‌دهند 
و خودشان از جاده شمال به جبهه می‌روند 
من چاپلوس نیستم 
اما قدر امام را می‌دانم 
بیایید قدر مردم را بدانیم ...


گمانم سال ۱۳۶۶ این شعر را سروده‌اند. اشعار دیگرشان هم به همین اندازه خواندنی و حفظ‌کردنی است.
می‌دانید که آقای قزوه در تقویت زبان و ادبیات فارسی در هندوستان نقش بسیار پررنگی داشته است. این را خودتان بروید و پرس‌وجو کنید. یکی از شاگردان زبان فارسی ایشان در هندوستان در همین محفل شعری زیبا و رسا خواند.
اما آقای امیری اسفندقه، شاعری خراسانی از شهر مشهد که شعر گفتن را با شرکت در جلسات مهدی اخوان‌ثالث و محمد قهرمان آغاز کرد:
فروغ‌بخش شب انتظار آمدنی است 
رفیق آمدنی، غمگسار آمدنی است 
صدای شیهه اسب ظهور می‌آید 
خبر دهید به یاران، سوار آمدنی است

۳

چه پشت‌صحنه‌هایی!

فکر نمی‌کردم آن محفل شعر منظم و مرتب که در تلویزیون می‌بینیم چنین پشت‌صحنه‌هایی داشته باشد. برایتان می‌گویم چه پشت‌صحنه‌هایی.
آنچه از تلویزیون می‌بینیم همه مؤدب و مرتب و دست‌به‌سینه نشسته‌اند. بعضی که باید شعر بخوانند در ردیف‌های جلو و بقیه به ردیف صندلی‌های عقب‌تر را پر کرده‌اند. همه باید طبق شماره‌ای که بهشان داده‌اند بنشینند. اینجا را در تلویزیون نمی‌بینید که برخی از شاعران جوان‌تر سر نشستن روی صندلی‌ها با هم رقابت می‌کنند و اگر صندلی یکی جلو باشد، یعنی خیلی خوش‌شانس است و وقتی صندلی کسی در ردیف‌های عقب باشد، یعنی بدشانس‌ترین شاعر آن شب است.
حال ببینید آنجا که من کارت ورود نداشتم، چه می‌خواهد بشود؛ چون ما مهمان رسانه «نو+جوان» بودیم ظاهراً نباید این کارت نداشتن مشکل‌ساز می‌شد، اما شد. آقایان مسئول ورود و خروج شاعران اجازه ورود ندادند؛ چون کارت نداشتم و من و دخترم فاطمه که اولین نفرهای جلوی در سالن بودیم آخرین نفر وارد سالن شدیم و در ردیف آخر نشستیم.
البته برای نوشتن یک روایت کامل و جامع شاید جای نشستن خیلی مهم نباشد، اما دلم می‌خواست چهره حضرت آقا را هم ببینم. چند مرتبه خواستم مثل جوانکی که روی صندلی‌اش سر دو پا نشسته بود بنشینم تا بتوانم از لابه‌لای سرک‌های کشیده هرازگاهی آقا را ببینم.
و شاید بیشتر از اینکه ما بخواهیم آقا را ببینیم دلمان بخواهد ایشان ما را ببینند!
این دیده‌شدن برای شاعران حتماً نمکی‌تر است. دلشان می‌خواهد بستگان و دوستانشان آنها را در صفحه تلویزیون به هم نشان بدهند که در جلسه شعرخوانی در محضر حضرت آقا حضور دارند.
در منزل برخی از دوستان که به بهانه‌هایی به دیدار آقا نائل شده‌اند، دیده‌ام که عکسشان در محضر ایشان را قاب گرفته‌اند یا روی تخته‌شاسی چاپ کرده‌اند و یک جایی از منزل که بیشترین دید را داشته باشد نصب کرده‌اند.
دو نفر شاعری که کنارم بودند تقلایشان همین بود که جلو بروند و در عکس‌ها باشند. یکی‌شان بی‌توجه به کلاس و ژست و پرستیژ شاعرانه‌اش هر دوربین‌به‌دستی که می‌دید می‌گفت از ما عکس بگیرید و بعد می‌پرسید عکس‌ها را چطور از شما بگیریم و پاسخ می‌شنید در سایت خامنه‌ای‌ دات‌آی‌آر یا لیدر دات‌آی‌آر بارگذاری خواهند کرد.
حق داشتند برای اولین بار (و شاید آخرین بار) به این محفل دعوت شده بودند و خسران عجیبی است اگر عکسی از آن به یادگار نداشته باشند، یا در فیلم‌ها دیده نشوند.
همان یکی آن‌قدر به مأموران انتظامات از جای بدش انتقاد کرد که بالاخره چند ردیف جلوتر برایش جایی باز کردند و او از میانه محفل به دوستش که کنار ما نشسته بود اشاره می‌کرد که حاضر است جایش را با او عوض کند تا در تیررس و دیدرس دوربین‌ها باشد.
 

۴

خدا خداست، ولی این صدا، صدای علی است 

وقتی حجت‌الاسلام سیدسلمان علوی از خراسان شعرش را خواند، گفت یک روایت عهد ولایت از آغاز آفرینش تا ظهور سروده. آقا پرسیدند چند بیت است؟ پاسخ داد فعلاً ۳۰۰ بیت و هنوز در حال سرودن است و کارش ادامه دارد. 
وقتی به ابیات خلقت حضرت علی و حضرت زهرا رسید، جمعیت سر ذوق افتاد و جمعاً به شادی و بهجت، به‌به و آفرین گفتند: 
صدا تنید به دور قلم، قلم آن‌گاه 
 به حُسن، اول دفتر نوشت: بسم‌الله 
سریر سرخ قلم، شروه‌های لم یزلی است
خدا خداست، ولی این صدا، صدای علی است 
قلم رسید به هجده قصیده غزلی 
نگاه فاطمه افتاد در نگاه علی

۵

داروی شفابخش

از شعرهایی که خانم‌های شاعر خواندند خانم فائزه امجدیان برای دوست شهید لبنانی‌اش خواند. همسر یک شهید لبنانی هم کنار ما نشسته بود. از همان اول که برای نماز صف می‌بستیم اصرار و التماس داشت که برود جلو و آقا را ببیند. حفظ نظم، نتوانست خدام را در مقابل اصرار او نرم کند. فقط کافی بود یک نفرشان نرمی نشان دهد، دیگر حریف اشتیاق بقیه نمی‌شدند و همه‌چیز آشفته می‌شد. 
از همان‌جا که تقلای او را دیدم و به خادمان گفتم اجازه بدهید حداقل به صف جلو بیاید، مهرم به دلش افتاد. غریب بود و بی‌هم‌زبان. زبان فارسی را همان‌قدر می‌دانست که من زبان عربی را. 
اما هر طور بود شکسته‌بسته هم‌کلام شدیم. گفت همسر شهید است. مردش ۲۰ روز بعد از شهادت سیدحسن شهید شده و دو فرزند دارد و الان در خانه دوست لبنانی‌اش است که همسر ایرانی دارد و معلم است. 
صف اول نماز باید کامل‌نمازها می‌نشستند، حتی اجازه ندادند تا قبل از شروع نماز آنجا بنشیند و بعد برای نماز به صف دوم بیاید. 
این هم تکراری است که می‌گویم، اما وقتی حضرت آقا آمدند و روی صندلی نشستند این آقایان محترم بدون ملاحظه مثل یک دیوار دورشان حصار بستند و ما فقط از لابه‌لای شانه‌ها و سر آنها اشعه‌هایی از چهره حضرت آقا را می‌دیدیم. 
این مادر لبنانی سرش را به سجده گذاشت و گریست و گریست و دعا خواند، بلکه قسمتش بشود و برود و آقا را ببیند. موقع صرف افطاری غیبش زد و در جلسه شعر دوباره او را کنار خودم دیدم. خرسند و خوشحال مشتش را باز کرد و انگشتری را نشانم داد. چشمانش با ناز و غمزه باز و بسته شد و گفت از آقا گرفتم. 
انگار داروی شفابخشی در مشت داشته باشد و می‌ترسید یک قطره‌اش حتی به زمین بیفتد. گفتم دستت کن. انگشتر عقیق که چنبر کوچکی هم داشت به انگشت‌های نحیف و ظریفش بزرگ بود.
همان‌جا خودم را سرزنش کردم که چرا به جای انگشتر عقیق طلایی‌ام آن انگشتر عقیق نقره‌ای که مرحمتی حضرت آقا سر تقریظ «خاتون و قوماندان»  بود را دستم نکردم که الان او را بیشتر سر ذوق بیاورم.

«اسرا» از من معنی کلمات را می‌پرسید یا روی کاغذ می‌نوشت: 
باران؟... مطر
داریا؟... بحر
آسمان؟...‌ سماء
من کنار کلمات درست تیک می‌گذاشتم و اشتباهاتش را تصحیح می‌کردم. از دو فرزندش گفت و خواست من هم از فرزندانم بگویم. گوشه کاغذ کنار اسامی فرزندان او «ریحانه، فاطمه و سید سراج علی» نوشتم: «سلمان، فاطمه، رضوانه، قاسم.»
گاهی می‌گفت: لا افهم و من در حد توانم برایش ترجمه می‌کردم. وقتی همه می‌خندیدند تقلا داشت بفهمد آقا چه فرمودند. با همان الفاظ نصفه‌نیمه برایش شرح می‌دادم و می‌خندید. مظلوم و غریب اما خوشحال از آن انگشتر در مشت. 
یادم آمد که به یکی از خدام انتظامات گفت: من در ضاحیه از طرف شما زیارت خواهم کرد. به عربی گفت. خادم چه کرده بود؟ فقط پیغام او را به یکی از آقایان رساند که او می‌خواهد آقا را ببیند! جوینده یابنده است.
آخر جلسه او را به قم دعوت کردم‌. شماره‌ام را دادم و شماره‌اش را که با دو صفر شروع می‌شد، گرفتم. 
 

۶

خدایا کاشکی می‌شد ...

بین شعرها، شعر خانم راضیه مظفری جذاب و زیبا و پر از حس بود. به‌اندازه یک کتاب حرف داشت. سرجمع همه احساسات یک مادر شهید که سال‌خورده شده و پادرد دارد و منتظر است و زندگی‌اش سخت می‌گذرد و سفر مشهد را دوست دارد و دلتنگ است و...
زیباترین بیتش که برای مشهدی‌ها یک تکانه بزرگ است این بود: 
آرام می‌گوید: خدایا کاشکی می‌شد 
مشهد به ما دلتنگ‌ها نزدیک‌تر باشد 


گمانم مشهدی‌های جلسه دلشان دوباره یاد حرم کرد و حتماً فردا که برسند به زیارت خواهند رفت. مثل ماهی که لحظه‌ای از آب دور افتاده باشد با این یک بیت شعر قدر دریای هشتم امامت را بهتر می‌فهمند.
شاعران خراسانی مثل قمی‌ها حضورشان پررنگ و لعاب بود. در صف نماز به پشت سرم که نگاه کردم، زهرا شرفی را دیدم و عاطفه سادات موسوی و عاطفه جعفری و الهه بیات مختار.
شرفی از دیدن من تعجب کرد. به صف ما آمد. سرگرم حرف زدن بودیم و منتظر حضرت آقا. چیزی نگذشت که دیدم همه صف خراسانی شده است. آن دو خبرنگار تهرانی را چطور از صف دوم بیرون کرده‌اند؟ این هم استعدادی است که فقط در وجود بچه‌های مشهد است! 

۷

هم لازم است، هم بسیار مغتنم

دو شعر فاطمه هاوشکی و دکتر علی داوودی که برای شهید رئیسی خوانده شد همه را متأثر کرد. حضرت آقا هم برای هر دو شاعر دعا کردند و از اینکه قدردانی و قدرشناسی از شهید رئیسی به قالب شعر در آمده است ابراز رضایت کردند: «این قدرشناسی‌های برخاسته از احساس و عقل از شخصیت‌هایی مثل شهید رئیسی هم لازم است، هم بسیار مغتنم.»
انگار همه دلشان می‌خواهد بیشتر از شهید رئیسی بشنوند. همان‌جا استاد قزوه گفت: «درباره شهید رئیسی سه کتاب شعر چاپ شده، شاید هم بیشتر باشد. من سه تایشان را دیدم» و آقا فرمودند: «جا دارد.» شاید شاعران گوشه کاغذ یا ذهنشان یادداشت کرده باشند: شهید رئیسی... شعر... هرچه زودتر.


از خانم فاطمه هاوشی از شهر بابک این چند بیت را یادداشت کردم: 
زلال آمدن ماه را در آینه دیدن 
به داد شب‌زدگان عین نور ماه رسیدن 
نسیم بودی از خود رها و با همه همراه 
بهای جان رهایت نبود غیر پریدن 

۸

موجیم و رهسپاریم، سیلاب بی‌قراریم

اسفند، روز بیست‌و‌پنجم، سال شصت‌وسه
تاریخ شهادت مهدی باکری است. این تاریخ را استاد قزوه در شعرش آورده و چند بیتی از گفت‌و‌گوی بی‌سیم بین شهید احمد کاظمی و شهید مهدی باکری را با زبان شعر خواند و نم اشکی به چشمان حضرت آقا نشست: 
احمد کجایی؟ کاش اینجا می‌شدی ای کاش 
یک دم شریک محفل ما می‌شدی ای کاش...
شهید احمد کاظمی هم در دی ۱۳۸۴ شب عید قربان در سانحه سقوط هواپیما به شهادت رسید. 


استاد حسین اسرافیلی یک مثنوی طولانی برای شهید کاظمی دارد. آقای اسرافیلی در این دیدار هم چند رباعی خواند. یکی‌شان برای شهید یحیی سنوار بود: 
ابر انتها ندارد، دریا همیشه زنده است 
خورشید این مدار مینا همیشه زنده است 
موجیم و رهسپاریم، سیلاب بی‌قراریم 
دریا نهایت ماست، دریا همیشه زنده است 

۹

سلام علی ایران عمق المقدسه

تا اینجا ۱۸ نفر از شاعران شعر خواندند. بینشان فقط یک شعر طنز بود که آقای محمد قریشی خواند، آن‌هم درباره فرزندآوری. در شعرش می‌خواست با مدح و توصیفِ همسر فرضی‌اش او را راضی کند که بچه‌دار بشود. همسرش راضی نمی‌شود تا اینکه اخبار تلویزیون از پیر شدن جمعیت ایران و آینده وطن می‌گوید. اینجاست که همسرش رضایت می‌دهد.

آقای مهدی نحیری از بصره عراق شعر عربی خواند. اسرا خانم، همسایه لبنانی من در این محفل خودش را آماده نوشتن کرد. گمانم از اینکه می‌دید من مدام کاغذ سیاه می‌کنم و ورق پر می‌کنم هوس کرده بود او هم پشت هم بنویسد و کاغذ پر کند.

می‌دیدم که کلماتی را یادداشت می‌کند. الان وقت آن بود که به اسرا بگویم لا افهم! گفتم و خندید.

این جمله را از شعر شاعر عراقی فهمیدم:

سلام علی ایران عمق المقدسه.

۱۰

جرم نیست!

به قول مشهدی‌ها چینگ‌و‌چینگ استاد علیرضا قزوه و استاد یوسفعلی میرشکاک داشت بالا می‌گرفت. آقای قزوه می‌خواست که او شعری بخواند و آقای میرشکاک نمی‌خواست شعر تکراری بخواند. حضرت آقا هم از آنجایی که به سبک شاعری آقای میرشکاک آشنا هستند و از سال ۵۸ در روزنامه جمهوری اسلامی اشعار او را می‌خوانده‌اند و بعدها هم بارها شعرخوانی او را دیده و شنیده‌اند با لبخند فرمودند: «می بده چندان که چشمی تر کنیم» و ادامه دادند: «چون ایشان گاهی طولانی می‌کند شعر را.» جمعیت خندید.
درست فرمودند، اشعار استاد میرشکاک غالباً طولانی است مخصوصاً که حکمت و فلسفه را هم قاطی شعر می‌کند. البته کتاب «دیپلمات‌نامه‌»اش به طنز است و کتاب شیرینی است. عاشقانه هم زیاد دارد:
تو بگو آینه چشم سیاهت باشم
یا شریک غم پنهان نگاهت باشم 
می‌شدی قبله من پشت و پناه دل من 
می‌پذیرفتی اگر پشت و پناهت باشم؟


شعر عاشقانه در این محفل کم خوانده شد. آقا هم در فرمایشات پایانی‌شان تذکر دادند که: «شعر عاشقانه جرم نیست، بالاخره در شاعر احساسات حاکی از محبت و به صورت عشق  به وجود می‌آید ... هیچ اشکالی هم ندارد در کنار شعرهایی که برای مفاهیم مقدس و متعالی گفته می‌شود، شعر عاشقانه هم گفته بشود»؛ ولی به یک نکته مهم و ظریف اشاره کردند: «منتها مهم این است که شعر عاشقانه در سنت شعر فارسی، همیشه عفیف و نجیب بوده؛ نگذارید شعر عاشقانه‌ شما از این نجابت و از این عفت خارج بشود؛ این حرف ما است.»
نمی‌دانم از شاعران جدید و قدیم کدام‌ها را عاشقانه‌سرا می‌دانید، اما حتماً به دیوان غزلیات سعدی سری بزنید. اشعار پاک و عفیف عاشقانه سعدی مثل و مانند ندارند: 
خوشتر از دوران عشق ایام نیست 
بامداد عاشقان را شام نیست 
یا
من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم 
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم 
یا 
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت 
تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
یا 
چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مست 
که نیستم خبر از  هرچه در دو عالم هست

۱۱

سلام ما بر شما و بر ایشان

هر کس شعرش را شروع می‌کرد، اول سلام دیگرانی را به آقا می‌رساند، بیشتر هم سلام مردم شهرشان را. آقا هم در جواب می‌فرمودند: سلام ما بر شما و بر ایشان.


این وسط دکتر سیدحسین شهرستانی که خواست شعر بخواند گفت من سلام بقیه شهرستان‌ها را خدمت شما می‌رسانم. حضرت آقا و به تبع ایشان جمعیت خندید. 
دکتر شهرستانی پژوهشگر حکمت و فلسفه است و شعرش هم مضامینی این چنینی داشت. حضرت آقا هم فرمودند فهم شعرشان آسان نیست و نیاز به فکر دارد.

۱۲

افتخار ماست بابا

بین این نزدیک به ۴۰ شاعری که شعر خواندند فقط یک شعر کودک و نوجوان خوانده شد. دکتر سیداحمد میرزاده؛ شاعر کودک و نوجوان شعرش را درباره یک پدر خوشنویس خواند: 
افتخار ماست بابا
چون که او یک خوشنویس است 
خط او بسیار زیبا
تابلوهایش نفیس است
قبل از اینکه دکتر میرزاده شعرشان را بخوانند، آقا فرمودند: کار شاعران کودک و نوجوان مهم است. شعر کودک و نوجوان امروز یکی از بهترین فصول کار شعری است. بیرون جلسه، وقتی مراسم تمام شد آقای میرزاده گفت: خیلی خوب شد که حضرت آقا درباره شعر کودک و نوجوان نکته‌ای فرمودند. خواندن شعر دیگری از دکتر میرزاده برای شما خالی از لطف نیست:
من سرانجام امروز 
روستا را دیدم 
تا شب آنجا بودم 
شاد می‌خندیدم 
می‌دویدم در دشت 
می‌دویدم در باغ
بوی گل می‌آمد 
با نسیم از هر باغ 
توی شهر اما هست 
دودکش‌های سیاه 
شب به زحمت پیداست 
صورت روشن ماه 
نوجوانانی که به‌طور حرفه‌ای می‌خواهند شعر و ادبیات را پیگیری کنند می‌توانند درباره جنبه‌های کودکانه و نوجوانانه شعر کتاب «شعر و کودکی» زنده‌یاد قیصر امین‌پور را بخوانند.
جای تعجب دارد! این شاعران همه پدر و مادرند. یعنی برای بچه‌هایشان شعر نمی‌گویند؟ تولید شعرهایی ساده و بی‌‌پیرایه و زیبا برای نوجوانان مهم است. 
نوجوان‌ها و کودکان جدیداً سرود زیاد می‌خوانند. برایشان هم با مضامین دفاع مقدس و وطن و مذهب شعر می‌گویند، اما بیشتر اشعارشان کودکانه و نوجوانانه نیست، بزرگانه است! فقط بچه‌ها آن را اجرا می‌کنند. اینکه نشد شعر کودک و نوجوان! خدا کند شاعرها همان گوشه کاغذ یا ذهنشان این را هم یادداشت کنند: شعر کودک و نوجوان بگویم ... به‌زودی ... زیاد. 

۱۳

صله رهبر جمهوری اسلامی

صله می‌دانید چیست؟ حتماً شنیده‌اید. صله پاداش و جایزه‌ای است که بزرگان به شاعران می‌دهند. جزء سنت شاعری است، فرقی هم نمی‌کند مال کجای جهان باشید. همه جای دنیا رسم است که وقتی شاعری در محضر بزرگی شعری می‌خواند، توقع صله دارد. صله‌های شعرای قدیم که در حد تصور امروزی‌ها نیست. حتی ائمه ما هم به شاعران صله می‌دادند؛ مثلاً امام سجاد علیه‌السلام خرج ۴۰ سال زندگی «فرزدق» شاعر معروف را یک‌جا به او دادند، به پاس شعری که در مدح اهل بیت و امام سروده بود. یا امام باقر علیه‌السلام سه عدد جواهر و دُرّ ارزشمند به «کمیت» دادند، به پاس شعری که در باب فضائل اهل بیت خواند.
یا امام صادق علیه‌السلام به «اشجع اسلمی» ۴۰۰ درهم و یک انگشتر گران‌قیمت پاداش دادند؛ چون در مدح اهل دو بیت شعر گفته بود.
پادشاهان و امرای قدیم صله‌های عجیب‌غریبی می‌دادند. عنصری که شاعر سلطان محمود غزنوی بود آن‌قدر صله گرفته بود که حتی کاسه‌بشقاب و قاشق‌چنگالش از جنس طلا و نقره بود. یا رودکی در دربار سامانیان بسیار محبوب بود و به ثروت فراوانی رسید. در کنار این‌ها شاعرانی مثل «مسعود سعد سلمان» یا «وحشی بافقی» هم داریم که با وجود اشعار بسیار زیبا و درست و فراوان، در فقر و ناداری به سر بردند یا شاعر بزرگی مثل فردوسی یا بهتر بگویم بزرگ‌ترین شاعر ما در تهی‌دستی عمر را به آخر رساند ... بگذریم، این لفظ صله که شاعران امروزی می‌گویند بیشتر حالت شوخی دارد، وگرنه دیگر از آن صله‌ها خبری نیست. شاید نهایت کارت هدیه‌ای ناقابل از استانداری یا فرمانداری دریافت کنند. 


در جلسه شاعرانه بیت رهبری هم گرچه بساط صله دادن به راه است، اما جنس آن معنوی است. بسیاری از شاعران بدون رودربایستی از حضرت آقا صله می‌خواهند. یکی‌شان آقای حسن اسحاقی بود که برای مادر دختران دوقلویش که چند ماه پیش متولد شده‌اند صله خواست و برای خودش هم! یا خانم سعیده کرمانی (که درباره مادرشدن شعر زیبایی خواند) صله خواست؛ چون روز تولدش هم بود. 
صله‌های معنوی شب شعر شاعران در محضر آقا مشخص است. تنها دو قلم صله وجود دارد: چفیه و انگشتر. احتمالاً یک طبق انگشتر یک جایی در پشت‌صحنه هست که مسئول آن تندوتند اسامی را یادداشت می‌کند تا بعد از جلسه صله‌های شاعران را بدهد و احتمالاً یک بقچه چفیه هم در همان جا هست که به شاعران متقاضی بدهند. نکته‌اش این است که حضرت آقا بر همه آن چفیه‌ها و انگشترها دعا می‌خوانند و متبرکشان می‌کنند.
این صله رهبر جمهوری اسلامی به شاعران است. خیلی از آنها شاید تنها یک‌بار توفیق حضور در این شب رؤیایی را داشته باشند و این یادگاری معنوی را مهم‌ترین هدیه زندگی‌شان بدانند. در تمام این شبِ شعرها و در سایر موقعیت‌ها حضرت آقا اشعاری را از برخی شاعران مثال می‌آورند. بیشتر این اشعار از صائب تبریزی است. گویا صائب شاعر مورد علاقه آقاست. انصافاً هم نمونه‌ است، اما به‌اندازه حافظ و سعدی و فردوسی و مولانا اسمش سر زبان مردم نیست. سری به دیوان این شاعر بزنید و با صدای بلند ابیاتی از او را بخوانید و لذت ببرید.

۱۴

نوبت به آقا رسید

بعد از شعرخوانی شاعران که نزدیک به چهار ساعت طول کشید، حضرت آقا چند نکته گفتند. نکاتی که انگار یک ادیب و شاعر زبردست دارد می‌گوید نه یکی از مهم‌ترین رهبران سیاسی امروز دنیا. در اینجا این نکات را نقل‌ به مضمون می‌کنم:


اول اینکه: موج گسترش شعر در بین جوان‌ها خیلی امیدوارکننده است. شعر یک هنر بی‌نظیر و یک رسانه اثرگذار است که البته باید باکیفیت هم باشد. وجود انواع و اقسام رسانه نتوانسته شعر را از موجودیت رسانه‌ای قوی و تأثیرگذارش تنزل بدهد. 
دوم: دوره ما می‌تواند سعدی‌آفرین باشد. از اول تولد شعر در ایران زبانی که شعر در امروز پیدا کرده بی‌سابقه است. این زبان ساخت دوره انقلاب است. زبان جدیدی است که نه زبان اشعار قدیمی خراسانی و عراقی و هندی است، نه از آنها جداست. از هر کدام چیزی دارد اما یک چیزی هم اضافه دارد.
سوم: باطن شاعر در شعر اثر دارد. هرچه باطن شما پاک‌تر و زلال‌تر باشد شعرتان پاکیزه‌تر و زلال‌تر می‌شود. در سوره شعرا درباره شاعران آمده «و ذکروا الله کثیرا» یعنی شاعر باید صاحب ذکر کثیر باشد و پیوسته احتیاج دارد به ذکر.
نکته چهارم: درباره استفاده از گنجینه ادب پارسی است. نکته پنجم: هم درباره غزل عاشقانه بود که قبلاً آوردم. 
نکته ششم: درباره مضمون‌سازی است. شما می‌توانید همان مطلبی که شاعران گذشته گفته‌اند با یک قالب جدید بگویید و این می‌شود مضمون‌سازی. اینجا آقا تک‌مصرعی از صائب خواندند:
یک عمر می‌توان سخن از زلف یار گفت
آقا به مفاهیم موجود در زمان ما هم اشاره کردند. در کمتر زمانی این همه مفاهیم برجسته و شوق‌آفرین وجود داشته است. در همین جلسه شعرهایی درباره شهید سلیمانی، شهید رئیسی، شهید سنوار و شهید نصرالله خوانده شد. و همچنین مفاهیم توحیدی و معرفتی و حکمت در شعر. بایستی دنبال این مفاهیم بود.
نکته آخر اما یک انتقاد محبت‌آمیز بود از تنزل جایگاه شاعران بزرگ در تلویزیون. اینکه شعرای خوب و مقبول را بیاوریم و در یک برنامه هفتگی بنشینند و درباره شعر دیگران نظر بدهند و اساتید شعرمان را بازاری کنیم خوب نیست. 

۱۵

خدا قسمت کند برای همه

جلسه تمام شد. همه خرسندوخندان و خوش‌وبش‌کنان از صندلی‌هایشان کنده شدند و گپ‌وگفت‌ها از جلسه تا صحن حیاط و راهروها و دم در و کوچه و خیابان ادامه داشت.
خدا قسمت کند برای همه شاعران که در چنین محفلی شعر بخوانند. خدا قسمت کند که کتاب‌های شعرشان به دست آقا برسد و ایشان تورقی بر کتابشان داشته باشند. خدا قسمت کند به‌عنوان یک نویسنده در جمع شاعران حاضر باشید و وقتی با لبخند می‌‌پرسند: «شما اینجا چه‌کار می‌کنید؟ بین شاعرها؟» و شما هم با لبخند بگویید: «من هم اهل بخیه‌ام.»
این بود انشای من.

nojavan۷Social۱ Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA
نظری یافت نشد.