در این شرکت، کار میکنند یا زندگی؟!
میلاد، سال آخر دانشگاه است و تنها یک قدم تا فارغالتحصیلی از رشته الکترونیک فاصله دارد. او باید ۳۶۰ ساعت کارآموزی را در شرکتی که از طرف دانشگاه معرفی شده پشتسر بگذارد و بعد تمام! بنابراین، با نامه معرفی که از دانشکده در دست دارد سراغ شرکت میرود.
او وقتی به ساختمان شرکت میرسد با یک خانه قدیمی روبهرو میشود؛ خانهای که در حیاطش باغچه و گل دارد و کنار آن هم یک جیپ رانگلر پارک شده است! میلاد از خودش میپرسد: «یعنی اینها اینجا واقعاً کار میکنند؟!» راستش حق با میلاد است. آدم اصلاً فکر نمیکند یک شرکت در محیطی چنین باصفا و باحال باشد!
البته ماجرای عجیببودن این شرکت به همینجا ختم نمیشود. وقتی مدیرعامل روبهروی میلاد روی صندلی نشست، میلاد با خودش دودوتا چهارتایی کرد و بعد به این نتیجه رسید که این آدم با این سن کم و ظاهر ساده و بیآلایش نمیتواند مدیر عامل شرکت باشد. حتماً تا مدیرعامل برسد، او را فرستاده بودند که با میلاد حرف بزند و سرش را گرم کند، اما واقعیت این بود که مدیرعامل خود همان آدم ساده و بیآلایش و کمسال بود.
عنوان: آرزوهای دستساز || نویسنده: میلاد حبیبی || ناشر: راهیار || تعداد صفحات: 184
وقتی سختیها به چشم نمیآیند
مدیرعامل، مسئولیت میلاد را در «کارابین» مشخص کرد و بعد قرار شد همهباهم صبح زود بهسمت یزد حرکت کنند تا به دکل دوربین کارابین سر بزنند.
تیم، وقتی در بیابان به کارابین رسید، همانجا توقف کرد. بچهها لپتاپها را بیرون آوردند، روی زمین نشستند و شروع کردند به کارکردن. میلاد میدید که اعضای شرکت و حتی مدیرعامل، وسط بیابان در هجوم بادهایی که شنها را اینسو و آنسو میبردند، نشسته بودند و مصمم کار میکردند. انگار هدفشان آنقدر برایشان بزرگ و مهم بود که باعث میشد هیچ سختیای به چشمشان نیاید و فقط پیش بروند و پیش بروند.
از همانجا بود که میلاد شروع کرد به صحبتکردن با مدیرعامل و به داستان تأسیس شرکت گوش داد؛ داستانی که از تلاشی بیوقفه، ارادهای مصمم و رفاقتی عمیق حرف میزد.
ردپای طنز و شیطنت وسط یک شرکت دانشبنیان!
متن کتاب «آرزوهای دستساز» بسیار روان و صمیمی و در عین حال جذاب است. نویسنده این کتاب را به شکل روایت-داستان نوشته است؛ یعنی پای صحبتهای مؤسسان شرکت نشسته است و حرفهای آنها را یادداشت کرده است. به همین دلیل، در بسیاری از بخشهای این داستان با نقلقولهای مستقیم مواجه میشوید. استفاده از این شیوه داستاننویسی کمک کرده است داستان بسیار جذابتر شود؛ چون خواننده هر لحظه به یاد میآورد دارد داستانی واقعی را میخواند.
علاوهبر این، لحن طنز نویسنده و البته روحیه طنز مؤسسان شرکت به کمک این داستان آمدهاند و آن را خواندنیتر کردهاند. شاید همین ویژگی باشد که باعث میشود ما این افراد را تا این حد دوست داشته باشیم و آنها را از خودمان بدانیم. آنها واقعی هستند؛ انسانهایی که همزمان هم در کارشان جدی هستند، هم شوخی میکنند و هم روحیه سرزندگی دوران نوجوانی را در خودشان زنده نگه داشتهاند.
آدمهایی که دنیا را تغییر میدهند
گفتیم که همه ما، کموبیش، این دغدغه را داریم که دنیا را تغییر بدهیم و مشکلات را برطرف کنیم. «آرزوهای دستساز» هم از چنین افرادی حرف میزند؛ همان افرادی که میخواستند کار مهمی برای دنیا انجام بدهند و البته فهمیدند قرار نیست کارهای عجیبغریب بکنند تا دنیا را تغییر بدهند. آنها هدفشان را پیدا کردند و بعد، مصمم، در مسیرشان قدم برداشتند.
بنابراین، این داستان به ما کمک میکند واقعبین باشیم و واقعیت این است: دنیا با آدمهای رویاپرداز که دسترویدست گذاشتهاند تغییر نمیکند؛ حتی با آدمهای بدبین هم که فکر میکنند همهچیز بیفایده است تغییر نمیکند. دنیا با آدمهایی تغییر میکند که سختی را به جان میخرند و از جا برمیخیزند و کاری میکنند.
خوانش برشهایی از صفحات کتاب
۱. شخصیتهای داستان «آرزوهای دستساز» مصداق همان کسانی هستند که میدانند نباید دسترویدست بگذارند و خیالپردازی کنند. آنها از آن دسته از آدمهایی هستند که از جا بلند میشوند و کاری میکنند:
میگفت: «تا کِی باید شال تقصیرها را به گردن این و آن بیندازیم؟ تا کی باید چشممان به دست اینوآن باشد؟ کسی که راهحل داشته باشد، فریاد نمیکشد، جنجال راه نمیاندازد؛ عمل میکند، عمل! هرکس بهاندازه خودش مسئولیت دارد. مسئولیت، سهام نیست که بشود بهغیر واگذار کرد.»
۲. یکی از ویژگیهای این داستان، طنز لطیف آن است؛ مثلاً، آنجا که میخوانیم:
در آن دوران، داشتن کامپیوتر از مظاهر اشرافیت به حساب میآمد؛ به حدی که معمولاً در پُربینندهترین و استراتژیکترین جای خانه قرار داده میشد. الزاماً روی آن کاور کشیده میشد تا مبادا گردِ بیتوجهی روی آن بنشیند. مادر خانه هم هر هشت ساعت یکبار رویش دستمال میکشید تا برقش چشم مهمانها را بزند. هرکسی که میتوانست کامپیوتر را روشن کند و خود را بهصورت درست و منطقی مقابل آن مستقر کند، در میان اهالی خانواده شخصیت بهشدت باسواد و فرهیختهای شناخته میشد.
۳. آدمهایی که معتقدند برای تغییردادن دنیا باید خودشان هم قدمی بردارند، افرادی مسئولیتپذیر هستند. این مسئولیتپذیری و اتکای به خود، حتی از همان دوران نوجوانی در وجود این افراد پیداست:
نه محمود نه من هیچوقت اهل تقلب و کلکزدن نبودیم. بارها پیش آمده بود که بچهها سر کلاس کاغذ تقلب ردوبدل میکردند، اما ما برای اینکه بیعدالتی نشود، هرگز دست به این کار نزدیم. سر جلسه امتحان اگر سؤالی را بلد نبودم، حتی اگر شرایط تقلب فراهم میشد باز هم جواب را خالی میگذاشتم. آدم هرکس را هم بتواند فریب بدهد، دیگر خودش را نمیتواند.
۴. یکی از ویژگیهای مهم داستان «آرزوهای دستساز» این است که به ما یاد میدهد واقعبین باشیم. این واقعبینی را ما قدمبهقدم، با تجربههایی که شخصیتهای داستان به دست میآورند، به دست میآوریم:
تجربه خیلی مفیدی که من در بسیج داشتم این بود که همیشه دیکته نانوشته بیعیب است. اوایل ورودم به بسیج به خیلی چیزها نقد داشتم، ولی وقتی که کار را برعهده خودم گذاشتند، دیدم همهچیز دست خودم نیست. گاهی اوقات کارهایی را نمیخواستم، ولی اتفاق میافتاد. گاهی کاری را میخواستم انجام بدهم، ولی هرچقدر تلاش میکردم نمیشد. انتظاراتم تخیلی بود. وقتی که وارد کار اجرایی شدم، تازه فهمیدم چقدر با شرایط ایدهآل فاصله دارم. هرکاری برای اینکه به نتیجه برسد مقدمات میخواهد، کمک میخواهد، ابزار میخواهد، شرایط میخواهد. وقتی وارد کار میشوی، تازه آن موقع، این کشمکشها، تقسیم مسئولیتها، محدودیت امکانات و نقصها و ضعفهای فکری باعث فاصلهگرفتن از شرایط مطلوب میشود. خوبی بسیج این بود که ما را با این واقعیتها مواجه میکرد.
۵. یکی از اصول مهم موفقیت این است که بتوانیم درست و دقیق و منطقی اوضاع را تحلیل کنیم تا بهترین تصمیمها را بگیریم. ماجرای تأسیس این شرکت دانشبنیان و اتفاقاتی که مؤسسان آن پشتسر گذاشتهاند، به ما کمک میکند تا به این ویژگی دست پیدا کنیم:
کسانی بودند که همیشه نگاه صفر و یکی به قضایا داشتند. همهچیز را سیاهوسفید میدیدند. یا همهچیز را خیلی خوب میدانستند یا خیلی بد. من تلاش میکردم آنها را قانع کنم هر مسئلهای را سر جای خودش تحلیل کنند. واقعاً اگر کسی بخواهد، میتواند به همهچیز گیر بدهد. گیردادن به نظرهای همدیگر هیچوقت تمامی ندارد. میشود مسائلی را که محل اختلاف است بیرون کشید و کار را به لجبازی و پافشاری رساند. میشود به همهچیز ایراد گرفت و کدورت ایجاد کرد. میشود ظرف مدت کوتاهی همهچیز را نابود کرد؛ اما تجربه کار اجرایی و تشکیلاتی در بسیج ثابت کرد که باید روی نقاط مشترک تمرکز داشت و از پافشاری بر اختلافات پرهیز کرد.
nojavan7CommentHead Portlet