nojavan7ContentView Portlet

گلچین
چگونه از بین استعدادهایم بهترینش را دستچین کنم؟
گلچین
یادداشتی از طیبه خدابخشی، روان‌شناس و مشاور

همه، وقتی موقع انتخاب رشته می‌شود به ما می‌گویند: «بر اساس استعدادها و علایقتان انتخاب کنید.» اینجا بچه‌زرنگ‌ها، نیششان تا بناگوش باز می‌شود که بله، من همیشه ریاضی را دوست داشتم. علوم را به‌جز بخش زمین‌شناسی دوست داشتم، فلان درس و بهمان کتاب را هم دوست داشتم و در آن‌ها هم نمره‌هایم خوب بود. پس مشخص می‌شود استعدادشان را دارم. به هنر و موسیقی هم به‌جز ملیله‌دوزی علاقه دارم و ال و بل ...
وای! حالا بین این همه استعداد، کدام یکی را انتخاب کنم؟ برخی از ما معمولی‌ها هم، هاج‌وواج نگاه می‌کنیم و می‌بینیم، چیزی بین این کتاب‌ها نیست که دلمان را بگیرد دستش و چنگی به آن بزند! پس در زمینه استعداد گیج می‌شویم. در درس خاصی هم تابه‌حال نه درخشیده‌ایم که به‌عنوان استعداد بگیریمش سر دست و ذوقش را بکنیم. حال غریبی است. در این حال غریب چه باید کرد؟ 

1

قانون شماره یک: میان درس من تا شغل مردم، تفاوت از زمین تا آسمان است

درس‌ها از آنچه فکر می‌کنید از کارهای واقعی دورترند! به‌عنوان مثال، کتاب جغرافیا را در نظر بگیرید؛ یک دنیا اسم، متن‌های سخت و نچسب و نقشه‌های شلوغ. چه کسی در دنیا هست که در پانزده سالگی بتواند به حفظ‌کردن یک مشت اسم عشق بورزد؟ اما در سی سالگی، بسیار آدم‌هایی هستند که از داشتن شغلی که با کلی کوه و رود و نقشه هوایی سر و کار داشته باشد، لذت ببرند.
یا چه کسی در پانزده سالگی خوشش می‌آید سؤالات تشریحی مربوط به وظایف و نقش‌های شهروندی را از بر کند؟ ولی بسیار هستند که در سی سالگی، از داشتن یک شغل در حیطه پژوهشگری اجتماعی و حل مسائل جامعه لذت می‌برند؛ چرا؟ چون برای یک جغرافی‌دان یا جامعه‌‌شناس خوب‌شدن، به دنیایی از خلاقیت، تهور، ایده‌پردازی و عشق نیاز هست؛ ولی برای احساس استعداد برتر بودن در جغرافی و اجتماعی، فقط به یک حافظه قوی نیاز داریم. تو خود حدیث مفصل بخوان از این تفاوت؛ پس، در مشاغل سرک بکشید! برخی از آن‌ها از آنچه در کتاب‌ها به چشم می‌آیند، جذاب‌ترند!

2

قانون شماره دو: دیدنی‌ها را بقاپید

از اکثر مشاغل، سرنخ واضحی در کتاب‌های درسی نیست. یک نگاه کوچولو به دوروبرمان بیندازید، مشاغل مختلفشان را لیست کنید. به نظرتان هر کدام به چه کتاب درسی ربط دارد؟ احتمالاً جواب این سؤال ساده نیست. خیلی از شغل‌ها هستند که تابه‌حال، حتی قدر یک صفحه هم، درباره‌شان چیزی نخوانده‌ایم. آیا دوستشان داریم؟ آیا استعدادشان را داریم؟
مشخص نیست! یک راه بیشتر نداریم، تجربه‌شان کنیم. از اطرافیان بخواهیم از کارشان برایمان بگویند، بعد با گردنی کج، قول یک روز حضور در محل کارشان را بگیرید. امیدوارم شدنی باشد؛ حتی اگر نشد، سراغ مشاغل زیادی بروید، یکی دو تا هم از هیچی بهتر است. راستی! یادتان نرود ما آدم‌بزرگ‌ها بعضی وقت‌ها زیادی ناامید و غرغرو می‌شویم. زیاد بدگویی‌هایمان را جدی نگیرید، امروز حتی از نظر کاسبی که روزانه میلیونی سود می‌کند هم بازار خراب است! یا از نظر متصدی فشاردادن دکمه‌های آسانسور هم، کارش بعد از کار در معدن، سخت‌ترین کار دنیاست. دیدنی‌ها را بقاپید که قابل اعتمادتر از شنیدنی‌ها هستند.

3

قانون شماره سه: پیشگویی ممنوع

خوش به حال کسانی که تابه‌حال تست خودشناسی از نزدیک ندیده‌اند! بلی، درست متوجه شدید. منظورم مادربزرگ‌های قدیمی است؛ کسانی که خودشان را در لحظه می‌ساختند! اگر رویشان نمی‌شد بروند جلوی مهمان، به خودشان نهیب می‌زدند که پاشو پاشو برو، بعد هم می‌رفتند و کم‌کم یادش که گرفتند، از جمع خوششان هم می‌آمد.
آن‌ها بلد نبودند بگویند: «من درون‌گرا هستم»؛ پس، باید همین جا تا آخر عمر توی اتاق بمانم (شایان ذکر است امروزه درون‌گرایی مدشده).
ما آدم‌ها خیلی عجیبیم، خیلی خاص، خیلی منحصربه‌فرد؛ دقیقاً هشت میلیارد نسخه متفاوت از آدمیزاد هم‌اکنون دارند نفس می‌کشند؛ هشت میلیاردی که هر کدام در چیزی شبیه دیگری است و در چیزی شبیه نیست؛ هشت میلیاردی ‌که اگر بخواهیم به چند دسته تقسیمشان کنیم، به این راحتی موفق نخواهیم شد. مثل کسی که برای جا شدن در قالبی تنگ، باید دست و پایش را ببریم!
کاش می‌توانستم به همه بگویم، خودت را در لحظه بساز. با جرئت، با شهامت، با پا گذاشتن روی ترس‌ها، با بیرون پریدن از قالب‌هایی که بعد از شنیدن جواب تست‌های شخصیت، مجبورت می‌کنند همیشه جور خاصی باشی ... 
پس چطوری بدون تست خودمان را بشناسیم؟ هیس، یک صدای ظریفی از قلب بیرون می‌آید. خودت را که توی موقعیت‌های مختلف، هنرها و علوم و کتاب‌های متفاوت دنبال کنی، صدایش را می‌شنوی. فقط عجله نکن.
ویروس جدید این زمان، وسوسه خودشناسی‌های زودرس و کال است. هر جایی که شنیدی داری به خودت می‌گویی: «من این‌جوری هستم» فوری بالای سرت یک علامت سؤال بزرگ بگذار بعد آرام به خودت بگو: «ببخشید، ببخشید، حدس می‌زنم به‌خاطر شرایطی که داشتم توی اطرافم، تا امروز اینجوری بودم».

4

قانون شماره چهار: پیوندشان مبارک

اکثر مشاغل دنیای جدید، بین‌رشته‌ای هستند. لازم نیست در هنگام انتخاب رشته و انتخاب‌هایی از این دست حتماً با بقیه علایقت وداع کنی. من به نویسندگی و ادبیات، معلمی، روان‌شناسی و طراحی و قرآن علاقه داشتم. روزی ‌که رشته روان‌شناسی را انتخاب کردم فکر نمی‌کردم یک روز اولین شغل رسمی‌ام، نویسندگی و تصویرگری یک کتاب در حیطه روش‌های مناسب آموزش قرآن به کودکان باشد؛ کتابی که باید از دید روان‌شناسی متناسب بودنش با کودک را هم مدنظر می‌داشتم؛ یعنی دقیقاً همه علایقم با هم!
بسیاری از مشاغل دنیای جدید، هم‌زمان نیاز به استعدادهای متفاوتی دارد. اصلاً جای نگرانی نیست. لازم نیست همه‌فن‌حریف باشید، ولی از علاقه‌های متعدد داشتن اصلاً نترسید. اغلب جایی در دنیای بزرگ‌سالی به هم پیوند خواهند خورد. فقط وظیفه ماست که پرورششان دهیم.

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA