آیا هدفها همان آرزوها هستند؟
هدف و آرزو با یکدیگر تفاوتهای اساسی دارند. برای آنکه آرزوهایمان را بدانیم کافیست چشمها را بسته و فکر کنیم که دلمان میخواهد چه اتفاقاتی رخ بدهد. آرزوها دوستداشتنی و مطلوب هستند، اما عملیاتی نیستند؛ عملیاتی بودن، یعنی اینکه آیا میشود به این هدف رسید؟ چگونه میشود؟ تبعات و فواید آن چیست؟ ما برای اهدافمان جواب همه این سؤالها را میدانیم. عملیاتی بودن، اصلیترین و مهمترین ویژگی هدفهاست.
هدف ارزیابی میشود؛ مثلاً، من دوست داشته باشم لذت پرتشدن از کوه را درک کنم. این خواسته اگر قرار باشد تبدیل به هدف بشود حتماً ارزیابی شده و تبعات آن بررسی میشود؛ مثلاً، میمیری، دست و پایت میشکند. آیا من تبعاتش را هم میخواهم یا نه؟ تفاوت بعدی بین آرزوها و اهداف این است که نسبت به اهدافمان مسئولیت میپذیریم و حاضریم برای دستیابی به آنها زحمت بکشیم.
هدف قابل دسترسی است. ممکن است 50 سال هم طول بکشد، اما به هر حال، قابل دستیابی است؛ مثلاً، اینکه میخواهم به مرکز کره زمین بروم، شدنی است؟
اهداف قابل تعریفاند. البته یک واقعیت را میپذیریم؛ آن واقعیت این است که وقتی حرکت بهسمت هدف را شروع میکنیم دادههایی که کسب میکنیم بیشتر میشوند و هدف هم لحظهبهلحظه روشن و شفافتر میشود؛ لذا، ممکن است مثلاً اگر قرار بوده به پلاک 73 برویم، آن را تغییر داده و به پلاک 78 برویم. تغییرات جزئی قابل پذیرش هستند. این تغییرات هیچ اشکالی ندارد، اما روز اول نمیتوانیم بهسمت امر مبهم حرکت کنیم. اگر هدف واضح نباشد، هیجان و انگیزش برای حرکت بهسمت آن هدف بسیار کم است. امر مبهم دل را به غلیان نمیاندازد.
یک ویژگی مهم دیگر که هر هدفی باید آن را دارا باشد این است که با مجموعه شرایط ما تناسب داشته باشد. منظور از این شرایط تمام شرایط جسمانی، خانوادگی و ... است.
چرا این تناسب مهم است؟
چون ممکن است پشت خط مسابقه باشیم، هدفمان معلوم باشد، ولی واقعیت این باشد که به هر دلیلی من اصلاً نمیتوانم بدوم. آیا اینکه شرایط دستیابی به برخی اهداف را نداریم بهمعنی بنبست است؟ خیر، جبر وجود ندارد. میتوانی وقت و هزینههای مختلف صرف کنی و آنچه برای کسب هدف لازم داری بهدست آوری. ممکن است کسب یک مهارت باشد، ممکن است رشدیافتگی در یک زمینه خاص باشد؛ حتی ممکن است یک مدرک تحصیلی باشد. هرچه از شرایط و مقدمات لازم است فراهم کنی. کسب شرایط، ادامه مسیر را هموار، انگیزه را بیشتر و اصطکاک را کم میکند.
اهداف از کجا میآیند؟ چرا افراد مختلف اهداف متعددی دارند؟
همه ما در ذهنمان یک سیستم منطقی به نام سیستم شناختی داریم؛ این سیستم مسئول دو دو تا کردن است. هم هدف و هم مسیری را که برای رسیدن به آن باید طی کنیم ارزیابی میکند، شرایط و موقعیت فعلی را هم میسنجد و به ما میگوید که بهسمت این هدف حرکت کنیم یا خیر. البته سیستم شناختی برای انجام وظایف خود به مواد اولیه نیاز دارد.
شما گفتید برای آنکه سیستم شناختی بتواند وظیفه خودش را بهخوبی انجام دهد به مواد اولیه نیاز دارد، این مواد اولیه چیست و چگونه آن را تأمین کنیم؟
اولین ماده اولیه برای سیستم شناختی الگوها هستند، الگوبودن یکی از نقشهایی است که دیگران در تعیین اهداف ما بازی میکنند. برای آنکه اهداف درستی انتخاب کنیم لازم است موقعیتهای مختلف را بشناسیم. اگر در زندگی تنها دو موقعیت را شناخته باشیم وقتی هم قرار است هدف تعیین کنیم تنها یکی از اینها را انتخاب خواهیم کرد چون فکر میکنیم تمام دنیا همین شکلی است.
الگوها به ما میگویند از نقطهای که ایستادهایم میتوانیم به هزاران شهر دیگر برویم. اگر کلا دو شهر که اتفاقاً خیلی هم آباد نیستند بشناسیم، هر چقدر هم سیستم شناختی را بهکار بیاندازم، ولی بازهم یکی از همان دو شهر را انتخاب خواهد کرد؛ اما وقتی شهرهای زیادی را میشناسیم که یکی از دیگری آبادتر است، اگر در دستیابی به مقصد ذرهای هم لرزیدیم بازهم به شهری میرسیم که چندان خرابه نخواهد بود. نوجوان باید سراغ افراد مختلف که اهداف مختلف داشته و به آن رسیدهاند، بروند. زندگینامهها، فیلمها و گفتوگو برای دستیابی به این الگوها مفید هستند. افراد مختلفی که بررسی میکنید حتماً اهداف مختلفی داشته باشند؛ مثلاً، فقط زندگی فوتبالیستها یا فقط بازرگانان را نخوانید، زیرا در این صورت دچار خطا و تحریف در شناختتان خواهید شد.
حالا فرض کنید از بین همه شهرهایی که میشناسیم اهواز عزیز را برای مقصد و هدف انتخاب کردیم. از کجا باید بفهمیم که آیا میتوانم به این شهر بروم؟ گاهی دقیق که میشویم تازه میفهمیم اگر تا عوارضی شهر خودم هم بروم نفسم میگیرد، کمرم تیر میکشد، با این اوضاع چطور قرار است تا اهواز بروم؟ ممکن است بگوییم خب، من رسیدن به اهواز را خیلی دوست دارم؛ چون بررسی کردم دیدم یک نفر رفته و خیلی از این شهر و مردمش تعریف میکند. اشکال کار این است که تناسب هدف را با شرایط خودمان بررسی نکردیم. اگر هدف با شرایط من تناسب ندارد، یا باید منصرف بشوم و یا مقدمات و شرایط لازم برای دستیابی به این هدف را کسب کنم.
قبل از این چگونه باید میفهمیدیم که شرایط ما و ویژگیهایی که داریم چیست تا طبق آن اهداف را تعیین کنیم؟
اگر تابهحال چند بار سر کوچهتان رفته بودی که نان بخری حتماً میفهمیدی با ده دقیقه پیادهروی چه میشود. این بار حرف از نقش تجارب و مهارتهای شخصی نوجوانان است. قرار نیست یک دفعه از خواب بیدارشده و اهدافمان معلوم باشد. باید اطرافمان چرخی بزنیم مهارتهای مختلف و تجربههای متنوع کسب کنیم. با کسب تجربههای مختلف میتوانیم بفهمیم توانمندیهایمان چقدر واقعی هستند. علاوه بر این، اهداف را هم بهتر شناخته و میفهمیم که برای رسیدن به این هدف چه مسیری را باید طی کنم. آن وقت میتوانیم خوب فکر کنیم که اصلاً من این مسیر و این کارها را دوست دارم یا نه؟ میبینید! کسب تجربه شناخت ما را دقیق و مبتنی بر واقعیت میکند. به همین دلیل به نوجوانان توصیه میکنیم هم کار علمی، هم کار هنری، هم ورزش یا زمینههای دیگر را تجربه کنند.
نقش دیگری که دیگران در تعیین اهداف ما دارند این است که در شناخت ما از خودمان نقش دارند. ما در تعامل با دیگران است که میتوانیم خودمان را بشناسیم. در تعامل با دیگران خودمان را ارزیابی میکنیم. چقدر صبوریم؟ چقدر تلاش میکنیم؟ چقدر قدرت داریم و .... بخش دیگر شناخت، بازخوردهایی است که دیگران به ما میدهند. باید نسبت به بازخوردهای دیگران ذهن و قلب گشوده داشته باشیم. یادتان باشد تصمیمگیر نهایی خودتان هستید و کسی نمیتواند دیگری را به انجام کاری مجبور کند. پس، با خیال راحت ارزیابیها و بازخوردهای دیگران را نسبت به اهداف و ایدههایتان گوشکرده و بعد در مورد اینکه چرا چنین بازخوردی گرفتهاید خوب فکر کنید.
آیا به این مواد اولیه میتوانیم ضریب بدهیم؟ مثلاً، بگوییم یکی از آنها مهمتر از بقیه است؟
نه، باید همه این مواد اولیه را یک کاسه و سپس جمعبندی کنیم. نمیتوانیم هیچکدام را کنار بگذاریم. هر کدام از این مواد اولیه نباشد یا کم باشد حتماً در قسمتی از کار دچار مشکل خواهیم شد.
و آخرین مرحله چیست؟
هر کدام از ما در زندگی چیزهایی داریم که ارزشهای اصلی زندگی هستند و از طرفی خط قرمزهایی هم داریم. بهواسطه این ارزشها و همین خط قرمزها ما تشخیص میدهیم که چه چیزی خوب و چه چیزی بد است. چه چیزی ارزشمند و چه چیزی بیارزش است. علاوه بر سیستم شناختی ما یک سیستم ارزشگذاری هم داریم که روی اهداف اثر میگذارند. میبینید که هدف و هدفگذاری اگرچه واژههای پرتکراری هستند، اما از فرآیندهای ذهنی پیچیدهای استخراج شدهاند.
nojavan7CommentHead Portlet