nojavan7ContentView Portlet

نوجوان‌مردان ...!
معرفی کتاب «آن ‌بیست‌وسه ‌نفر» اثر احمد یوسف‌زاده
نوجوان‌مردان ...!

شاید آن‌ها را بشناسید. درست همین ایام بود، ماه رمضان چند سال پیش که در یکی از برنامه‌های ویژه افطار، تلویزیون قاب کاملی از آن‌ها را نشان داد. چند وقت بعدش هم مستندی از آن‌ها پخش شد‌ در همان ‌سال‌های دور که مقابل خانم خبرنگار خارجی، سرشان را بالا نمی‌آوردند و می‌گفتند تا حجاب نداشته باشد حاضر به مصاحبه نیستند. سن‌وسالی هم نداشتند. چهارده پانزده‌ساله یا کمی بیشتر. حالا اما برای خودشان مرد شده‌اند و آوازه مردانگی‌شان به گوش خیلی‌ها رسیده. از چه کسانی حرف می‌زنیم؟ آن ۲۳ نفر!

1

خاطرات اسارت

در اولین ‌روزهای دفاع مقدس، در عملیات بیت‌المقدس، شانزده نوجوان کرمانی همراه هفت نوجوان از شهرهای دیگر کشورمان، به اسارت رژیم بعث درآمدند. آن‌هم نه برای یک ‌روز و یک‌ هفته و یک ‌ماه که برای هشت ‌سال و سه ‌ماه و هفده ‌روز! برای اینکه معنای این‌ حرف را بفهمید، باید چشم‌هایتان را ببندید و صورت‌های یکدست نوجوانانی را تصور کنید که مثلاً در پانزده ‌سالگی وارد زندان استخبارات عراق می‌شوند و در بیست‌وسه ‌سالگی، با صورت‌های‌ به ‌محاسن ‌نشسته جوانی به کشور برمی‌گردند، آن‌هم با هشت‌ سال خاطره از زندان، شکنجه، آزار و دل‌تنگی. 
احمد یوسف‌زاده، یکی از آن ‌نوجوانان دهه شصت کرمانی است که این ‌خاطره‌ها را در کتاب خواندنی «آن ‌بیست‌وسه ‌نفر» کنار هم گذاشته. «آن ‌بیست‌وسه‌ نفر» شیرین است؛ چون احمد یوسف‌زاده با روایت‌های طنازانه و ظریفش از روزهای اسارت، توانسته تلخی‌ها را شیرین به مخاطب بچشاند. او در کتاب چهارصد صفحه‌ای‌اش، هم از کک‌ها و شپش‌های پتوهای زندان برایمان می‌گوید و هم از بازی‌های دسته‌جمعی‌شان در اسارت تا ناخودآگاه هم لبخند بزنیم، هم از رنج‌هایی که او و رفقایش برده‌اند، بی‌اراده اشک بریزیم.
خواندن این کتاب برای نوجوان‌ها حال‌وهوای دیگری دارد، چون پُر است از لحظات غرورآفرین مبارزه بیست‌وسه ‌نوجوان اسیر با دشمن، طوری که نشانمان می‌دهد هنوز دهه دوم زندگی را کامل‌ نکرده، چطور می‌توان مردانه مثل یک ‌رزمنده جاافتاده باتجربه، مبارزه کرد. اصلاً، مردانه هم نه، نوجوان‌‌مردانه!
این چند سطر، روایت زمانی است که بعثی‌ها می‌خواستند به ضرب کتک و تهدید، احمد و دوستانش را مجبور کنند که بگویند فرماندهان ایرانی آن‌ها را به‌‌زور به جبهه فرستاده‌اند:
«خبرنگار نظامی از محمد پرسید:
- اسمت چیه؟
- محمد صالحی
- چندسالته؟
- پونزده ‌سال
- پدرت چه‌‌کاره‌ست؟
- پدرم به رحمت خدا رفته
- پس چرا اومدی جبهه؟ به‌‌زور فرستادنت؟
- بله!
- یعنی چطور به‌‌زور فرستادنت؟
- یعنی می‌خواستم بیام جبهه، ولی فرمانده‌هامون نمی‌ذاشتن. من هم به‌زور اومدم!
خبرنگار عراقی وارفت. هرچه بافته بود، پنبه شد. میکروفون را برد بالا و محکم کوبید بر سر محمد!» (ص۱۸۲).
«آن‌ بیست‌وسه‌ نفر» را انتشارات سوره مهر چاپ کرده و تا امروز، بارها تجدید چاپ‌شده و همین نشان می‌دهد مخاطبانش توانسته‌اند به‌خوبی با آن ارتباط برقرار کنند. عکس‌های مستندی از آن ‌دوران هم به انتهای کتاب پیوست‌شده که تصویر ملموسی از متن کتاب را پیش روی مخاطب می‌گذارد. راستش، آدم وقتی این ‌کتاب را می‌خواند، دلش می‌خواهد نوجوان باشد و بتواند به مدد انرژی و صفای ویژه نوجوانی چنین ‌حماسه‌هایی را رقم بزند. مثلاً، برای اینکه به‌عنوان «بچه‌ای که شایستگی جنگیدن ندارد» با تبلیغات منفی او را با سرافکندگی به کشورش برنگردانند، یک ‌هفته اعتصاب غذا کند و در برابر مرغ بریان و ماهیچه‌ای که ارشد زندان جلواش می‌گذارد، مقاومت کند.
خلاصه برای اینکه به خودِ نوجوانتان، کشورتان و تاریخ دفاع مقدس میهنتان افتخار کنید، خیلی حیف است اگر این‌ کتاب را نخوانید. «وقت ندارم» و «درس دارم» هم بهانه است! سرتان از رهبر انقلاب که شلوغ‌تر نیست! ایشان هم این‌ کتاب را خوانده‌اند و تقریظی هم بر آن نوشته‌اند که سال ۱۳۹۵، هم‌زمان با سالروز سفر ایشان به استان کرمان، از آن رونمایی شد. بیایید برای حسن‌ختام، نظر آقا درباره این‌ کتاب را بخوانیم که دیگر حرف‌وحدیث و بهانه‌ای باقی نماند: «در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشته شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرین‌کام شدم و لحظه‌ها را با این مردان کم‌سال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده خوش‌ذوق و به آن بیست‌و‌سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه این زیبایی‌ها، پرداخته سرپنجه معجزه‌گر اوست درود می‌فرستم و جبهه سپاس بر خاک می‌سایم. یک‌بار دیگر کرمان را از دریچه این کتاب، آن‌چنان که از دیرباز دیده و شناخته‌ام، دیدم و منشور هفت ‌رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم.»

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA