غفلت نکنید
کمکم مه شروع شد. فکر میکنم اگر رادیو را روشن کنیم الآن وقتش است که بگوید: «بعد از آنی که در یک انتخاباتی، چهل میلیون شرکت میکنند و همه ما تا آخر شب، خوشحال، خرسند... ناگهان از یکگوشهای، فتنهای شروع میشود؛ ما را بیدار میکند؛ میگوید: به خواب نروید، غفلت نکنید، خطرهایی در مقابل شما وجود دارد. ۸۹/۶/۲۵»
به خواب نروید، غفلت نکنید، خطرهایی در مقابل شما وجود دارد
تشخیصِ دشوار
جاده کوهستانی است و تصور اینکه چند قدم تا دره فاصله داریم ولی آن را نمیبینیم مو به تنمان سیخ میکند. وحشتناکتر از همه این است که مرز جاده و پرتگاه معلوم نیست. صدای رادیو : «در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است. ۸۸/۱۰/۱۹»
در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است
دستِ اشاره الهی
چراغها روشن و لذت دیدن جاده جایش را به دلهره داده بود.
بالاخره ماشینی از راه رسید، پلاکش را خواندیم، از اهالی همان منطقه بود، یعنی جاده را مثل کف دستش بلد است و پیچوخمها را چشمبسته میرود. چشم تیز کرده و چراغهایش را نشانه گرفتیم. رادیو: «البته خدای متعال حجت را همیشه تمام میکند...دست اشاره الهی همهجا قابلدیدن است؛ منتها چشمباز میخواهد. ۸۹/۱۰/۱۹»
دست اشاره الهی همهجا قابلدیدن است؛ منتها چشمباز میخواهد
پایانِ مه
یکچشم مان به جاده و چشم دیگرمان به چراغهایش بود، تا اینکه بعد از یک پیچ تند و حسابی که انصافاً پیچهای قبل از آن سوءتفاهم بود، بالاخره مه تمام شد. ساعت هشت صبح شده بود و خورشید سرزندهترین پرتوهایش را به دامن درهها میریخت، هوا صاف و درههای زیبایی که به خاطرش تا اینجا آمده بودیم پیدا شدند. رادیو: «با این حرکت، با این قدرت بر عبور از فتنه و محنت،... این در ما یکمرتبه جدیدی از حیات به وجود میآورد؛ اینیک تعالی است، یک ترقی است. ۸۹/۸/۲۶»
قدرت بر عبور از فتنه، در ما مرتبه جدیدی از حیات را به وجود میآورد
قله فراموشنشدنی
پشت سر را نگاه میکنم، قشنگترین منظره همان پیچ خطرناک است، انگار خدا در آن صحنه بهخوبی خود را نشان داده است صدای رادیو میآید: «یکی از این قلههای فراموشنشدنی، همین نهم دی بود. ۸۸/۱۰/۲۹»
* مطالبی که در گیومه آمده است بیانات آقا است.
یکی از این قلههای فراموشنشدنی، همین نهم دی بود
nojavan7CommentHead Portlet