از همان روزهای دور، وقتی بشر فهمید باید در میان جمع زندگی کند یک علامت سوال هم روی سرش ایجاد شد که این جمع بزرگ را چگونه باید اداره کرد؟ و از همان خیلی وقت پیشها است که بشر فهمیده نمیشود چندین هزار یا چندین میلیون نفر بهعنوان یک کشور یا ممکلت وجود داشته باشد، ولی معلوم نباشد قرار است به کدام سمت و چگونه حرکت کند؟ و از همان موقع مدلهای مختلفی برای شکل و شمایل حکومتکردن پیشنهاد داد.
اما درست مثل برخی دیگر از سؤالهای اساسی بشر که از قدیم بوده و ذهن متفکران و اندیشمندان را مشغول خود کرده است. چراغ این سؤال هم همیشه یک گوشه ذهن سیاستمداران و اندیشمندان این حوزه روشن است. یک حکومت چه اهدافی را باید دنبال کند؟ چه کسانی باید حاکم باشند؟ مسئولان و حاکمین را چه کسی مشخص کند؟ و سؤالهای دیگری از همین مدل.
غربیها در چند قرن گذشته کلی تلاش کردند تا جواب این سؤال همیشگی بشر را پیدا کنند. البته که همانها هم باز به جوابهای مختلف رسیده و پاسخ یکسانی ندادند، ولی یکی از معروفترین جوابهایشان که شما هم زیاد آن را شنیدهاید مدل حکومتی دموکراسی بود، از شما چه پنهان این مدلشان را حسابی هم در بوقوکرناکرده و تبلیغ کردند. منظورشان از دموکراسی به گفته خودشان این است که مردم بر مردم حکومت کنند. شیوههای دیگری هم برای حکومتداری در دنیا مطرح شد مثل لیبرالیسم، کمونیسم، فاشیسم و ...
اما یک اتفاق بزرگ، یک ابداع شگرف و یک خلاقیت خیرهکننده در قلب قرن بیستم میلادی رخ داد، یک پاسخ جدید به این سؤال اساسی مطرح شد. پاسخ جدیدی که دیگر نظریهپردازها و اندیشمندان سیاسی غربی و شرقی آن زمان در آن هیچ نقشی نداشتند، پاسخی که سینهبهسینه و بین کتابها از ائمه تا روزگار امام خمینی (ره) رسیده بود، یک جواب بیقرینه با عنوان جمهوری اسلامی که امام خمینی آن را از بین تعالیم اسلامی بیرونکشیده و پیش چشم دنیا و در مقابل همه ایسمها (لیبرالیسم، کمونیسم، فاشیسم و ...) به نمایش گذاشت، برای همین هم آقا فرمودند: امام خمینی «نظریّه جمهوری اسلامی را خلق کرد، آن را وارد میدان نظریّههای سیاسی گوناگون کرد.» (1400/3/14)
هم دین و هم مردم
این پاسخ جدید و ابتکار شگفتانگیز امام خمینی همان مردمسالاری دینی است؛ یعنی این بار قرار است هم مردم و هم دین هر دو حاکم باشند، امّا چگونه؟ رهبر انقلاب در توضیح مردمسالاری دینی که خیلی وقتها به گوش شما همخورده فرمودهاند: «حاکمیّت اسلام یعنی محتواها و ارزشها و جهتگیریها را اسلام معیّن میکند، حاکمیّت مردم یعنی شکل اداره حکومت را مردم تشکیل میدهند.» (۱۴۰۰/۳/۱۴) یا در جایی دیگر فرمودند: «نقش مردم در حکومت به این صورت است که «امروز در جمهوری اسلامی همه مقاماتی که به نحوی در کار مردم دخالت دارند، مستقیم یا غیرمستقیم منتخب خود مردمند؛ حتی رهبری.» (۱۳۷۰/۱۱/۱۳) «ملت تصمیمگیرنده است. مردم، حقیقتا مالک و مسلط بر سرنوشت و امور خودشان هستند.» (۱۳۶۹/۲/۷)
دنیا در مقابل ابتکاری دلنشین
ابتدا مردم باید از آنچه حقشان بود و سالها از آنها سلب شده بود با خبر میشدند. واضح است که تا وقتی کسی حق خودش را نشناسد دنبال گرفتن حق هم نمیرود. برای همین یکی از کارهایی که امام خمینی (ره) انجام دادند همین بود که مردم را از حق خودشان، یعنی دخالت در امر حکومت آگاه کردند. مردم تا آن روز صندوق رأی را نمیشناختند، گاهی هم که یک انتخابات ساختگی برگزار میشد آنچه شاه و اطرافیانش میخواستند، از صندوق خارج میشد. با این شرایط معلوم بود که اوضاع مردم تغییری نمیکند یا حتی هر روز بدتر هم خواهد شد.
کار مهم امام خمینی (ره) این بود که آن نظام طاغوتسالار را به یک نظام مردمسالار تبدیل کردند و این شگفتانگیزترین تغییر قرن بیستم بود. البته طبیعی بود که خیلیها تلاش کنند این ابتکار دلنشین، یعنی جمهوری اسلامی یا همان مردمسالاری دینی را به چالش بکشند. مثلاً، سعی داشتند نشان بدهند مردمسالاری با دینسالاری یا دینداری سازگار نیست. اتفاقاً امام خمینی در عمل نشان داد که همین مردمسالاری هم از دل دین سرچشمه گرفته است. همین مسیر را هم اسلام به ما نشانداده و از بین تعالیم اسلام و هدایتهای وحیانی است که ما به جمهوری اسلامی رسیدهایم.
امّا در غرب چه خبر است؟ غربیها با شعار لیبرال دموکراسی که در ظاهر معنیاش آزادی و مردمسالاری است حکومت میکنند؛ امّا راستش را بخواهید ما از آنچه مردم دنیا از این شیوه حکومتکردن فهمیدهاند متنفریم، چراکه امروز لیبرال دموکراسی در خاطره مردم دنیا پر از شکافهای اجتماعی، نبود عدالت اجتماعی، نابود شدن خانواده، فساد اخلاقیِ فراگیر و همهگیر، فردگراییهای افراطی و شدید است. برای همین ما حاضر نیستیم آن عنوان آلوده، یعنی لیبرال دموکراسی را روی شیوه حکومتداری خودمان بگذاریم. امروز لیبرال دموکراسی مردم همان کشورها را هم بیچاره کرده است. لذا به قول آقا: «ما برای نظام مطلوب خودمان، اسم جدید میگذاریم؛ میگوییم مردمسالاری اسلامی.» (1390/7/22)
فکر میکنم حالا دیگر وقتش رسیده که تفاوتهای مردمسالاری دینی را با آنچه در دنیا بهعنوان دموکراسی یا مردمسالاری شناخته میشود، بررسی کنیم.
در مقام مقایسه
1. اولین تفاوت این است که غربیها میگویند هر چه اکثریت بگوید، به هر حال امکان ندارد همه مردم یک کشور نظرشان مثل هم باشد و در جامعه اقلیت و اکثریتی وجود دارد. بالاخره آنها که تعدادشان کمتر است مجبورند از نظرهای اکثریت پیروی کنند، حتی اگر آن اکثریت جامعه را بهسمت نابودی بکشانند. غربیها ادعا میکنند یک نظام سیاسی وقتی مشروعیت دارد که افراد بیشتری از آن جامعه به این نظام رأی بدهند (در اینجا فعلاً بیخیال حکومتهایی میشویم که حتی یک بار انتخابات برگزار نکردهاند و دوستان صمیمی غربیها هستند.)
اما مردمسالاری دینی نگاه دقیقتر و عمیقتر و پشتوانه اندیشهای محکمتری دارد. منطق اسلام این است که «علاوه بر رأی و خواست مردم، بر پایه اساسىِ دیگری هم که تقوا و عدالت نامیده میشود، استوار است. اگر کسی که برای حکومت انتخاب میشود، از تقوا و عدالت برخوردار نبود، همه مردم هم که بر او اتّفاق کنند، از نظر اسلام این حکومت، حکومت نامشروعی است.» (۱۳۸۲/۹/۲۶) «منتها تقوا و عدالت هم بدون رأی و مقبولیت مردم کارایی ندارد. لذا رأی مردم هم لازم است.» (۱۳۸۲/۹/۲۶) عجب معادله تمیز و جذابی است. شاید بگویید چرا رأی مردم در یک حکومت دینی باید تا این اندازه مهم باشد؟ جوابش را در کلام رهبر انقلاب بهراحتی میشود پیدا کرد. آقا میگویند چون انسانها پیش خدا دارای کرامت هستند، مردم پیش خدا گرامی هستند. برای همین هم نقش آنها باید یک نقش واقعی و اساسی است. قرار نیست نقش مردم یک نقش ساختگی و فرمایشی باشد.
2. هر کدام از ما و دوستانمان وقتی راه میافتیم اول از خودمان می پرسیم قرار است کجا برویم، اصلا ابتدا به این موضوع فکر کرده و بعد حرکت میکنیم. حکومتها هم اول باید بدانند قرار است برای محقق کردن چه هدفهایی شروع به حرکت کنند؟ امّا چه کسی جواب این سوال را میداند؟!
حالا میرسیم به نقطهای که محل تفاوت بعدی مردمسالاری دینی و مردمسالاری غربی است. هدفها و آرمانی جمهوری اسلامی را اسلام برای ما ترسیم میکند؛ یعنی اسلام و اندیشههای وحیانی آن به ما میگویند باید بهسمت کدام قله حرکت کنیم، امّا در حکومتهای غربی که خبری از تعالیم وحیانی نیست، کدام فکر و اندیشهای قرار است هدف و آرمان را معلوم کند؟ آقا میگویند در غرب اهداف را «کارتلها، تراستها، سرمایهدارها و امروز بیش از همه صهیونیستها» (1383/4/17) تعیین میکنند و «هدف آنها سیطره بر دنیاست.» (۱۳۸۰/۱۱/۱۸)
3. قدیمها شاه و ملکه بر سرنوشت مردم حکومت داشتند که اسمش را گذاشتند دیکتاتوری، غربیها گفتند دیکتاتوری بد است و زشت است و ما قرار است مردم را از شر دیکتاتوریها نجات بدهیم، اما در عمل چه اتفاقی افتاد؟ گروههایی تشکیل شدند که ان گروهها با عنوان حزب و جناح هر بار از بین خودشان نامزدهایی را انتخاب میکنند، بعد هم دست به جیب میشوند و پولهای عجیبوغریب خرج میکنند تا نامزدی که آنها برای انتخابات معرفی کردهاند رأی بیاورد. چه آنهایی که نامزد میشوند که آنهایی که نامزدها را معرفی میکنند همه از داخل همان یکی دو گروه قدرتمند سر بر آوردهاند؛ یعنی در حقیقت رقابت انتخاباتیشان هم حتی بین همان گروههای قدرتمند است و مردم در این میان هیچکاره هستند. دعوای این گروهها هم بر سر قدرت و ثروتی است که از این رأیآوردنها نصیبشان میشود تا دوباره در مسیر کسب ثروت و قدرت بیشتر استفاده کنند و به همین ترتیب زنجیره سلطه یک عده خاص بر مردم ادامه پیدا میکند. در این نوع دموکراسی، کسانی بیشتر رأی میآورند که پول بیشتری خرجکرده و بهتر از دیگران بتواند با قدرت تبلیغ و رسانه مردم را فریبداده و مسحور کنند. این دموکراسی کلاه گشادی است که اندیشمندان و سیاستمداران غربی سر مردمشان گذاشتهاند، مردمی که خوشحالاند در چنگ دیکتاتوریهای فردی نیستند امروز در میان چنگالهای دیکتاتوری حزبی و گروهی دستوپا میزنند. راستش را بخواهید دیکتاتوری همان دیکتاتوری است فقط لباسش را عوضکرده!
از حرف تا عمل
از همه اینها گذشته بیایید یکبار به قول معروف کلاه خودمان را قاضی کنیم، ببینیم آخر این همه ادعای غربیها چه شده است؟ مثلاً، گفتند دموکراسی یا مردمسالاری، آیا واقعا به آن پایبند بودند؟ پس این همه رفاقت و صمیمت با کشورهایی که تا به حال هیچگونه انتخاباتی نداشتند و مردمش از حق رأی و اظهارنظر محروماند چیست؟ رهبر انقلاب فرمودند: «در کشورهایی که همپیمان آمریکا در منطقه ما هستند، اسم انتخابات را نمیشود آورد، اصلاً با پدیدهای به نام انتخابات آشنایی ندارند، اصلاً نمیفهمند انتخابات چیست، [امّا] آمریکای طرفدار دموکراسی با اینها عقد اخوّت بسته.» (1394/11/19) فاصله ادعا و عمل غرب بسیار زیاد است: «درعینحال دم از دمکراسی میزنند و برای این دمکراسی به عراق و افغانستان هم لشکرکشی میکنند! اینقدر اینها پُررویند.» (1383/4/17) یا مثلاً فریاد دفاعشان از حقوق بشر گوش فلک را کرکرده، آیا واقعاً اینقدر دلسوز مردم دنیا هستند؟ یا تنها از حقوق یک عده خاص دفاع میکنند؟ نمونهاش فرانسویها هستند: «فرانسویها که امروز صدای مباحث حقوق بشریشان و دموکراسیخواهیشان و امثال اینهایشان گوش فلک را کَر میکند، آن قدر جنایت در شمال آفریقا! در شرق آسیا؛ در همین سوریه و لبنان فعلی، ارتش فرانسه جنایات عجیبی انجام داده؛ اینها مال این صد سال اخیر است.» (۱۳۹۸/۸/۸)
نتیجه این ادعاها برای مردم کشورهای غربی بیچارگی مردم، شکافهای اجتماعی، نبود عدالت اجتماعی، نابودشدن خانواده، فساد اخلاقیِ فراگیر و همهگیر، فردگراییهای افراطی و شدید است. مردم دنیا بین انبوه ادعاهای غرب و این همه نتایج تأسف بار کدام را باور کنند؟
و حالا میزان عمل، تلاش و پایبندی نظام جمهوری اسلامی به آنچه شعارهای اصلیش بوده را بررسی کنید. در اینکه راههای نرفته و قلههای فتحنشده بسیار است شکی نیست، مهم این است که جهتگیری همان جهتگیری اصلی بوده و وقتی به مسیر چهل سال گذشته نگاه میکنیم بهخوبی معلوم است که به لطف خدا اهداف را تاکنون گم نکردهایم.
nojavan7CommentHead Portlet