nojavan7ContentView Portlet

دویدن با کتاب
ماجراهای من و دوستم(۱۱)
دویدن با کتاب

درست است که همان اول کار تکلیفمان را مشخص کردیم که کتاب‌خوانی هیچ قانون و مقررات نانوشته‌ای ندارد، درست است که بارها تأکید کردیم لازم نیست از همه کتاب‌هایی که بقیه تعریفشان را می‌کنند خوشمان بیاید، نیازی نیست هر کتابی را که شروع می‌کنیم تمام کنیم یا کامل بخوانیم، اما شما که غریبه نیستید. بیایید کمی با هم صادق باشیم. تمام کردن هر کتاب مثل گرفتن یک مدال است. دوی سرعت یا ماراتن فرقی نمی‌کند، به هرحال نمی‌شود از آن لذتِ عجیبِ گذشتن از خط پایان چشم پوشید، هرچند یک جاهایی مسیر خیلی کش بیاید یا خسته‌کننده و فرسایشی شود. همه ما مدال گرفتن را دوست داریم و چه کسی دوست ندارد وقتی به کتابخانه‌اش نگاه می‌کند، مجموعه کوچک و بزرگی از مدال‌ها را ببیند، خاطره‌های دور و نزدیکی از آخرین گام‌ها و رد کردن خط پایان‌های مختلف، تا کتاب‌های نصفه و خاطرات پراکنده از کنار کشیدن‌های دیر یا زود از مسیر پیش چشمش زنده شود.  

1

یک جاهایی مهم‌ترین عاملی که نمی‌گذارد یک کتاب را تمام کنیم، تنبلی و بازیگوشی است نه اینکه آن کتاب واقعاً مناسب ما نباشد. به هرحال شروع هر کتاب مثل دوستی با یک آدم جدید پر از جذابیت‌های کشف نشده ‌است. قصه و ماجرا، نگاه نویسنده یا حتی نثر به خصوصش، اما هرچه جلو می‌رویم آن تازگی اولیه رنگ می‌بازد و جای خودش را به تکرار می‌دهد. از اینجا به بعد کار، برنامه و استقامت می‌خواهد. نمی‌شود به محض اینکه کتابی جذابیتش را برایمان از دست داد، یا بعد اینکه آشنایی مختصری با محتوایش پیدا کردیم، بگذاریمش کنار و برویم سراغ بعدی. دویدن هم فقط اولش برای دونده‌ها لذت‌بخش است. هوا را توی سینه می‌کشند و گام‌های چابک و بلند برمی‌دارند. اما دور اول و دوم که تمام شد، کم‌کم آن رهایی اولیه جای خودش را به سنگینی و خستگی می‌دهد. نفس کشیدن سخت می‌شود، پاها سنگین می‌شوند و آخرهای مسیر دیگر با هر گام انگار یک وزنه چند ده کیلویی را جابه‌جا می‌کنی. اما هیچ دونده‌ای به محض خسته شدن کنار نمی‌کشد. یکی دو دور اول را که همه می‌توانند بزنند. مثل آدم‌های زیادی که وقتی اسم کتابی را می‌شنوند سریع اظهارنظر می‌کنند: «یه نگاهی بهش انداختم»، «میدونم قضیه‌ش چیه»، «تو کتابخونه‌م دارمش»… از دور سوم و چهارم به بعد است که حرفه‌ای‌ها باقی می‌مانند. آماتورها می‌کشند کنار و به سرگرمی‌های مقطعی دیگری می‌پردازند اما حرفه‌ای‌ها توی مسیر می‌مانند و این دفعه لذت مقاومت را تجربه می‌کنند. لذت گذشتن از خط پایان و در نهایت مدالی که روی سینه‌شان می‌درخشد. ورزش قهرمانی کار هرکسی نیست و کتاب خواندن حرفه‌ای هم. 

اما گذشتن از خط پایان همه‌اش هم به استقامت مربوط نیست. به همان اندازه برنامه و ایده می‌خواهد. دونده‌های حرفه‌ای می‌دانند خستگی که به سراغشان آمد دم و بازدمشان را چگونه تنظیم کنند، ریتم گام برداشتنشان باید چطور باشد، کی فشار بیاورند و چه وقت‌هایی استراحت کنند که یکدفعه از پا نیفتند…
کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای هم کم‌کم دستشان می‌آید وقتی صفحات یک کتاب به کندی جلو رفت باید از چه شیوه‌هایی استفاده کنند. گاهی یک کتاب دیگر را هم شروع می‌کنند و اولی را آهسته‌تر جلو می‌برند. به قدر ده پانزده صفحه در هر خوانش. آنقدر که به صفحه آخر برسند. گاهی یک وقفه کوتاه بین خواندنشان می‌اندازند تا دوباره پرانرژی برگردند، گاهی برای خودشان برنامه مشخص می‌کنند و جایزه می‌گذارند تا سر آن برنامه بمانند: «اگر به صفحه دویست برسم یک بستنی می‌خورم!» و گاهی روش‌هایی مثل بلندخوانی یا پریدن از یکی دو فصل یا صفحه را امتحان می‌کنند.

با همه این‌ها قهرمان‌های دو و کتاب‌خوان‌های حرفه‌ای هر دو می‌دانند همیشه گزینه بالابردن پرچم سفید هم وجود دارد. مخصوصاً وقتی تبعات سنگین‌تری در کار باشد. اصرار بیش از حد برای رسیدن به خط پایان برای دونده‌ها گاهی مصدومیت و محرومیت‌های بلندمدت از ورزش به دنبال دارد و برای کتاب‌خوان‌ها سرخوردگی و از دست دادن علاقه به مطالعه.
بله، یک وقت‌هایی هم لازم است با شجاعت پرچم سفید را بالا برد و صادقانه گفت: این کتاب، کتابِ من نیست!

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA