راه و رسم آشتی با خدا
اگر تکلیفمان با خودمان روشن نیست به خاطر این است که تکلیفمان با دیگران روشن نیست و اگر تکلیفمان با دیگران روشن نیست به خاطر این است که تکلیفمان با خودمان روشن نیست. اما چرا تکلیفمان با خودمان روشن نیست؟ چون خودمان را نمیشناسیم. اما چرا خودمان را نمیشناسیم؟ علامه طباطبایی فرزانه زمانه ما داستان خود ما را میگوید. این حکیم فرزانه به ما میگوید از کجا آمدهایم، در کجا هستیم و به کجا میرویم. او بهترین و نزدیکترین راه آشتی با خود را آشتی با خدا میداند و برعکس. به زبان ساده او به ما یادآوری میکند که دقت کنیم با که بودهایم با که هستیم و با که خواهیم بود.
سید محمدحسین قاضی طباطبایی تبریزی که در سال ۱۲۸۱ در روستای شادباد مشایخ از توابع تبریز پا به عرصه دنیا نهاده بود، وی قبل از اینکه برای تکمیل تحصیلات به همراه برادرش به نجف اشرف سفر کند یکبار خدا را از نزدیک و در خلوتی دلگیر و درعینحال شعفانگیز احساس کرده بود. داستان از این قرار بود: او که در پنجسالگی، مادر و در نهسالگی، پدر خود را از دست داده بود به همراه تنها برادرش برای تحصیل به مکتب فرستاده میشود. یک روز به خاطر کندی در فهم درس، معلمش او را مورد توبیخ قرار میدهد، از این رو با دلی شکسته و در طبیعت بکر روستای شادآباد، با خدای خود نجوایی میکند، و ناگهان موردعنایت خاص خدا واقع میشود. علامه طباطبایی بعدها در مورد خاطرات آن دوران میگوید که «وقتی مشغول دروس مقدماتی بودم، علاقه زیادی به ادامه تحصیل نداشتم و از این رو هر چه میخواندم، نمیفهمیدم و چهار سال به همین نحو گذراندم. پس از آن یکباره عنایت خدایی دامنگیرم شده عوضم کرد و در خود یک نوع شیفتگی و بیتابی نسبت به تحصیل کمال، حس نمودم. بهطوریکه از همان روز تا پایان ایام تحصیل که تقریباً هفده سال طول کشید، هرگز نسبت به تعلیم و تفکر درک خستگی و دلسردی نکردم و زشت و زیبای جهان را فراموش نموده و تلخ و شیرین حوادث، برابر میپنداشتم. بساط معاشرت غیر اهل علم را بهکلی برچیدم. در خورد و خواب و لوازم دیگر زندگی، به حداقل ضروری قناعت نموده باقی را به مطالعه میپرداختم. بسیار میشد بهویژه در بهار و تابستان که شب را تا طلوع آفتاب با مطالعه میگذراندم و همیشه درس فردا را شب پیش مطالعه میکردم و اگر اشکالی پیش میآمد با هر خودکشی بود حل مینمودم و وقتیکه به درس حضور مییافتم از آنچه استاد میگفت قبلاً روشن بودم و هرگز اشکال و اشتباه درس را پیش استاد نبردم.»
او وقتی تحصیلات علمی و سیر عرفانیاش در نجف تمام شد به روستای دوران کودکیاش بازگشت. ایشان به حال زندگی اهالی روستا بیاعتنا نبود و درحالیکه در حلوفصل زندگی مردمان اطراف خود میکوشید، خلوتی 10ساله با خدای خود اختیار کرد تا با تأملی دوباره راه طی شدهاش در نجف را دوباره بنگرد. او احساس میکرد در این سالها نه بهپایخود که به مدد دستی غیبی به سرچشمه خورشید راهیافته است و همواره موردعنایت حقیقتی متعالی بوده است.
ما یک مسافریم
او اساساً آدمی را مسافر کوچکی میدید که پس از گذشتن از مراحلی به زمین رسیده و پس از لختی درنگ، این بار با دستی پر و یا دستی خالی مراحل گذرانده را دوباره طی میکند، از این رو در بازگشت به جایگاه ابدی یا خوشبخت میشود یا بدبخت. «ما هستیم که هستیم». این مفهومی از ابدیت است که هرگاه علامه طباطبایی به آن برمیخورد عمیقاً به فکر فرومیرفت و حالش دگرگون میشد. ما ممکن است خوشبخت شویم یا بدبخت اما هیچگاه نابود نمیشویم. وقتی در اقیانوسی بیکران به جلو نگاه میکنی تا چشم کار میکند اقیانوس است، حال اگر پشت سر را هم نگاه کنی بازهم اقیانوس است. ما از بیکرانه عالم راهی طولانی طی کرده تا بدینجا آمدهایم و تا بیکرانه عالم هم راه داریم. دنیا مانند گردابی در آن اقیانوس است که انسان هنگام تولد در دنیا، به درون آن کشیده میشود تا هر آنچه در چنته خود داشته است را در سختیهای آن رو کند؛ آنگاه پس از اندکی، دوباره به آرامش عمیق اقیانوس برگردد.
من خسی بیسروپایم که به سیل افتادم آنکه میرفت مرا هم به دل دریا برد
دردانه خدا باش
آدمی گرچه از همان بدو تولد، درگیر حیات اجتماعی است و با همه زندگی میکند، اما عمیقاً فقط با خدا زندگی میکند. عصاره همه دین همین است که «فقط خدا هست» یا «خدا فقط هست». گرچه با همهای اما بی همهای. علامه طباطبایی معتقد بود که در شریعت مقدس اسلام، سبک زندگى طورى تنظيم شده كه زندگى اجتماعى و مادى انسان بهمنزله گهوارهاى است كه زندگى معنوى در آن پرورشیافته و انسان معنوی در لحظهلحظه زندگی حضور خدا را حس کند. احساس حضور خدا نورانيتی را برای يك فرد مسلمان رغم میزند بهطوریکه ، نورانيت توحیدی او همه اعمال فردى و اجتماعى وى را پاک و نورانى می¬سازد. چنین فردی درحالیکه با مردم است، با خداى خود است و گرچه در میان جمع است، البته اما در خلوتگاه راز به سر مىبرد. این انسان مسلمان درحالیکه براى مقاصد زمینی خود در تكاپو و تلاش هست و گرفتار يك سلسله پيشآمدهاى شيرين و تلخ، گوارا و ناگوار، زيبا و زشت، و درگیر حوادث اين جهان پرآشوب، است اما دلى آرام دارد و به هر سو كه روى مىآورد، جز روى خداى خود نمىبيند. اگر خدا یگانه اوست، او هم دردانه خداست از اینرو دائماً در حال مراقبه و توجه به خداست تا مبادا از چشم او بیفتد.
همه یاران به سر راه تو بودیم ولی خم ابروت مرا دید و زمن یغما برد
همه دلباخته بودیم و هراسان که غمت همه را پشت سر انداخت و مرا تنها برد
مراقبت همهجانبه
ازنظر علامه طباطبایی همه دین چه اخلاقش و چه احکامش، تفصیل یافته همین حقیقت است که مراقب باش و متوجه باش که غیر خدا در میان نیست. پس عمیقاً به او توجه کن تا از این گرداب دنیا رها شوی و به آغوش آرامش خدا بازگردی کما اینکه در ابتدا هم در آغوش او بودی و بیتوجهیات تو را بدین مهلکه انداخت. فقط به او توجه کن و به اولیاء مخلص او، که غرق در توجه او هستند. در هر قدمت دستت را در دست اولیائش بگذار و دل درگرو آنها بدار تا رها شوی.
شبی پیر میخانه می گفت راز چنین گفت با من به آهستگی
به مِهر رخِ مَه رُخان باده نوش مبادا که پیدا کنی خستگی
بوَد مهر سرمایه زندگی بوَد باده ابزارِ وارستگی
سپس گفت زینهار آزاد باش اگر پایبندی به شایستگی
علامه وقتی از نجف به روستای خود در تبریز یعنی شادآباد برگشته بود در باب چگونگی رسیدن به این کمال نهایی یعنی ولایت، رساله شریفی نگاشت که حاوی اسرار سیر و سلوک آدمی است و رمز و راز الهی شدن.
علامه طباطبایی اهل گوشهگیری نبود. در همان 10سالی که در روستای شادآباد بود اهل معاشرت بود و خیرش به همه میرسید. او طبعی لطیف و زیبا داشت، به مناظر زیبا، درخت، چمن و گل علاقه بسیاری ابراز میکرد. اشعار زیبایی میسرود، سرودههای بسیاری از شاعران کهن متأخر را حفظ بود، صاحبقلم و نویسنده بود. هم به عربی، محکم و متین مینوشت و هم به فارسی، شیوا و رسا. از همان دوران کودکی به نقاشی بسیار علاقه داشت. خودش تعریف میکرد که تمام پول و وقت خود را در سنین کودکی صرفِ خرید کاغذ و نقاشی بر روی آن میکرد.
علامه طباطبایی، نهتنها پهنای زندگی آدمی را مینگریست بلکه ژرفای آن را با تأملاتی طولانی میشکافت. این حکیم فرزانه در دوره 10 سالهای که در روستای شادآباد تبریز بود با تأملی در زندگی ِخودِ انسانی، هفت رساله نوشت. او همه آنچه را فهمیده بود یافته بود و همه آنچه را یافته بود در آیات قرآن و روایات اهلبیت علیهمالسلام خوانده بود. این رسالهها دستنوشتههایی بودند که بنیادِ خودِ انسانی را به تماشا میگذاشتند. آدمی در قبل از دنیا چه عوالمی را پشت سر گذاشته، در دنیا چه وضعیتی دارد و پس از آن، چه عوالمی را طی خواهد کرد؟ او سه رساله در این باب نگاشت. در سه رساله دیگر به این پرداخت که خدای حی و حاضری که همیشه با آدمی است کیست؟ چه اسمایی دارد؟ و چگونه افعالی؟ سه رساله هم در این باب نگاشت. موجوداتی که بین ما و خدا هستند مانند ملائکه، عرش، کرسی، سماوات و ارضین و ... را در رساله دیگری پرداخت. در همین رساله بود که در باب شیطان نیز نکاتی را یادآور شد. اسم این رساله شد رساله وسائط، یعنی واسطههای بین ما و خدا.
روحی بزرگ در ظاهری ساده
علامه طباطبایی بعد از مدتی اقامت در تبریز در سال ۱۳۲۵ به قم مهاجرت کردند. در ابتدا در منزل یکی از بستگان ساکن شدند و سپس یک خانه اجاره کردند که شامل یک اتاق دو قسمتی بود و سرجمع حدود بیست متر مربع مساحت داشت. طباطبایی در ابتدای ورودش به قم به قاضی معروف بود، چون از سلسله سادات طباطبایی هم بود، خودش ترجیح داد به طباطبایی معروف شود. با ظاهری ساده، عمامهای کوچک و قبایی از جنس کرباس آبیرنگ و دکمههای باز قبا و بدون جوراب با لباس کمتر از معمول، در کوچههای قم تردد داشت.
او گرچه خانه بسیار محقر و ظاهر سادهای داشت اما روح بزرگی داشت و همین بود که با ورود ایشان به قم در این دوره از زندگی، زمینه استفاده بیشتری از ایشان فراهم شد. فضلای زیادی از حضور ایشان بهره بردند. در این ایام که تا آخر عمر شریفشان ادامه داشت ایشان کتابهای مفصلی در زمینه تفسیر قرآن، حکمت و فلسفه ، اصول فقه و نیز آموزههای اسلام و تشیع نگاشت و شاگردان زیادی تربیت کرد.
تفسیر شریف المیزان را شاید بتوان ارزشمندترین تفسیر معاصر دانست. او را علامه میگفتند چراکه در علوم مختلفی مانند فقه، اصول، تفسیر، حدیث، حکمت و فلسفه، عرفان، هیئت و نجوم، معماری و ریاضی تبحر داشت. رضوان و خشنودی خداوند تا همیشه نثارش.
* همه اشعار از مرحوم علامه طباطبایی است.
nojavan7CommentHead Portlet