nojavan7ContentView Portlet

اگر زینب نبود...!
اگر زینب نبود...!
نگاهی به کتاب آفتاب در حجاب اثر سید مهدی شجاعی

این مصرع را زیاد شنیده‌ایم که «کربلا در کربلا می‌ماند اگر زینب نبود». ماندگاری این حماسه مدیون حضرت زینب و شجاعت و تکلیف‌شناسی ایشان است. «آفتاب در حجاب»، همان آینه ایست که پی‌اش می‌گردیم؛ آینه‌ای که رو به خواهر اباعبدالله گرفته‌شده تا تصویری دقیق‌تر و روشن‌تر از او به ما نشان بدهد تا دختر فاطمه ‌سلام‌الله‌ علیها و علی‌ علیه‌السلام را بهتر بشناسیم.

1

روایتی پر از حس و عاطفه، صلابت و اقتدار

آفتاب در حجاب، 18 بخش دارد؛ 18 پرده. هر پرده بخشی از زندگی حضرت زینب است و بیشترین بخش‌هایش مربوط به اتفاقات کربلاست. نویسنده از نگاه حضرت زینب سلام‌الله‌ علیها ماجرا را روایت می‌کند و با او صحبت می‌کند. روایتی پر از حس و عاطفه و توام با صلابت و اقتدار. آنجاست که تازه حضرت را و کار و رسالتشان را می‌شناسید. وقتی‌که خواهر، عمه و قافله‌سالاری را می‌بینید که چطور کمرش از این‌همه مصیبت خم می‌شود ولی در جای خودش محکم می‌ایستد و خطبه می‌خواند و قلب‌ها را متأثر می‌کند.
می‌بینید که چه قدر این زن، لحظه شناس است و در هرلحظه می‌داند که چه تکلیفی دارد و چه‌کار باید بکند. می‌داند که باید پیام و رسالت این نهضت را به گوش همه برساند تا این خون‌ها از دست نرود و کربلا فراموش نشود. خصوصاً آنجا که به خطبه‌های حضرت در شام و کوفه و دارالاماره یزید می‌رسد. 
سبک آفتاب در حجاب همه‌پسند است. چه خودتان بخوانید و چه بدهید به پدرتان و یا پدربزرگتان. همه را راضی می‌کند. آفتاب در حجاب می‌تواند هدیه خوبی باشد برای هرکس که راهی کربلاست.

2

برشی از کتاب

بچه‌ها چشمانشان به توست؛ تو اگر آرام شوی، آرامش می‌گیرند...پس باید قطره‌قطره آب شوى و سکوت کنى. جرعه‌جرعه خون‌دل بخورى و دم برنیاورى. همچنان که از صبح چنین کرده‌اى. حسین از صبح با تک‌تک هر صحابى، به شهادت رسیده است، با قطره‌قطره خون هر شهید، به زمین نشسته است و تو هر بار به او تسلى بخشیده‌ای. هر بار قلبش را گرم کرده‌اى و اشک از دیدگان دلش سترده‌اى . هر بار که از میدان باز آمده است، افزایش موهاى سپید سر و رویش را شماره کرده‌اى، به همان تعداد، در خود شکسته‌اى، اما خم به ابرو نیاوردى. در تمام این اوقات و لحظات، نگاه تو بود که به او آرامش می‌داد و دست‌های تو بود که اشک‌های وجودش را می‌سترد. هر بار که از میدان می‌آمد، تو بار غم از نگاهش برمی‌داشتی و بر دلت می‌گذاشتی. حسین با هر بار آمدن و رفتن، تعزیت‌هایش را به دامان تو می‌ریخت و التیام از نگاه تو می‌گرفت.

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA