nojavan7ContentView Portlet

رزمنده‌ای در دو جبهه
رزمنده‌ای در دو جبهه

از بیرون سنگر صدایش می‌زدند. دفترچه را بست و از جا بلند شد: آمدم. 
غروب بود که دوباره فرصت کرد برگردد و لحظه‌ای بنشیند. ننشسته یاد یادداشت‌هایش افتاد. دفترچه از ظهر کنار وسایلش بود. خودکار را برداشت و رفت سراغ نوشته نیمه‌تمامش: من امروز دیدم این چند گناه را انجام داده‌ام... 

1

معلم سخت‌گیر

نوشتن روی کاغذ، اوایل چندان آسان نبود. آدم می‌تواند با خودش فکر کند چه گناهانی انجام داده یا کجاها اشتباه کرده، منتها نوشتنش عزم دیگری می‌خواهد. این‌طور وقت‌ها صفحه سفید کاغذ، معلم سخت‌گیری می‌شود که ابرو در هم می‌پیچاند و رو تُرش می‌کند. همه‌چیز انگار واقعی‌تر و جدی‌تر می‌شود. سر اولی و دومی هم که راه بیاید از سومی و چهارمی نمی‌گذرد. برای همین بود که خودش را به محاسبه نفس روزانه عادت داده بود. کسی چه می‌دانست وقت‌هایی که فرمانده این‌طور گوشه سنگر کز می‌کند و غرق یادداشت‌هایش می‌شود، همیشه هم در حال طراحی عملیات و بررسی گزارش نیروها نیست. یک وقت‌هایی هم دارد گزارش خودش را می‌نویسد و از خودش حساب می‌کشد. نوشتن همیشه کارش را راحت می‌کرد. کمک می‌کرد حواسش را بیشتر از قبل جمع کند. البته نوشتن تازه مرحله اول بود. بعد با همان دقت و سخت‌گیری معروف نگاه می‌کرد که چه‌کار کرده و رفتارهای کوچک و بزرگ روزانه‌اش دارد او را به کدام سمت می‌برد. حساب خطا و اشتباه هم از ترک واجب و گناه جدا بود. همین چند ماه پیش بود که دو ماه تمام صبح تا ظهر آب نخورد و نماز نخوانده نخوابید تا یادش نرود یک‌شب سهل‌انگاری کرده و نمازش قضا شده.
 چشم‌های تیز فرمانده فقط به خاک‌ریزهای دشمن دوخته نشده بود. کنار همه مشغله‌های ریزودرشتی که حساب روز و شب را از دستش درآورده بود، در دقیقه‌های کوتاه بین جلسات طولانی و شناسایی‌های طاقت‌فرسا، حواسش جمع خودش بود و مسیری که برای طی کردن آن به این دنیا آمده بود. او رزمنده‌ای بود در دو جبهه، جبهه جنگ و جبهه نفس...این را یادداشت‌هایش می‌گویند، نوشته‌های شهید غلام‌حسین افشردی، معروف به حسن باقری...

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA