امام صبر
پیشانیاش، همانکه سالها در همین محراب به سجدههای طولانی، عبادت خدا را کرده بود، شکافت. علی آه و نالهای نکرد. خودش را حفظ كرد. صبر کرد. شدت ضربه زیاد بود. بهصورت روی زمین افتاد. كسی کنارش نبود. هنوز نماز شروع نشده بود. مسجد همچنان تاریك بود و مردم، متفرّق، مشغول خواندن نافله بودند. همین شد که اولِ كار، كسی نفهمید چه اتفاقی افتاده.
علی لب باز کرد؛ اولین کلمات بعد از ضربت خوردن: «قائلاً بسماللَّه و باللَّه و علی ملّة رسول اللَّه؛ به نام خدا و برای خدا و بر طریقه رسول خدا، حاصل زندگی را تقدیم این راه كردن». این جملهها، درست همین جملهها، سالها بعد هم شنیده شد؛ وقتی حسین، پسر علی علیهالسلام، ضربت خورد و با صورت بر زمین افتاد.
رستگاری در محراب
«فزت و ربّ الكعبه»؛ به خدای كعبه رستگار شدم.
آخرین مناجات علی در محراب مسجد کوفه.
سحرگاه حادثه
خون از فرق شکافته امیرالمؤمنین میجوشید و هنوز کسی خبرش نبود چه مصیبتی بر سر زمین و اهلش نازل شده. امام فریاد كشید تا مردم متوجه باشند و نگذارند قاتل بگریزد. مردم وقتی صدای امیرالمؤمنین را شنیدند بهطرف محراب مسجد دویدند، اما نمیدانستند چه اتفاقی افتاده و باید چه كنند. حادثه آنقدر دهشت آفرین بود که مردم را سراسیمه كرد. از اینطرف به آنطرف میدویدند تا بتوانند قاتل را پیدا كنند. اضطراب و هراس در هوا موج میزد. مردم، متحیر و درمانده، اطراف امیرالمؤمنین جمع شدند. دیدند حضرت با همان ضعف، درحالیکه فرقش شكافته، با دستمالی خودش زخمش را میبندد. محاسن سفید امیرالمؤمنین، با خون پاكش رنگین شده بود. دست کشید به این شیب خضابشده: «هذا ما وعد اللَّه و رسوله و صدق اللَّه و رسوله»؛ این همان وعده خدا و پیغمبر اوست و خدا و پیغمبرش راست گفتند و وعده آنها تحقق پیدا كرد».
مثل روز وفات پیامبر
فریاد علی که بلند شد، صدایی در کوفه پیچید. منادی بود که از آسمان ندا میداد: «تهدمت و الله ارکان الهدی؛ به خدا قسم که پایههای هدایت ویران شد». این صدا را همه اهل کوفه شنیدند. ریختند طرف مسجد. غوغایی به پا شد. درست مثل روز وفات پیغمبر در کوفه، صدای ضجه و گریه بلند شد. شهر بزرگ کوفه شد یکپارچه مصیبت و حزن و اندوه.
مهمانانی از آسمان
پسر ارشد سر رسید. حسن علیهالسلام سر پدر را گرفت به دامن. خون را کنار زد و زخم را بست. امیرالمؤمنین همانطور که بر دامان حسن خوابیده بود با گوشه چشم آسمان را نگاه میكرد و ذکر میگفت. ذکر میگفت تا از هوش رفت. حسن علیهالسلام دیگر طاقت نیاورد. سیل اشک سد چشمها را شکست و بر صورتش جاری شد. چشمش به چهره پدر بود که از هوش رفته بود. خم شد پیشانی و محل سجدههای طولانی پدر را بوسید، صورتش را بوسید، مابین دو چشمش را بوسید. از اشك چشم امام حسن علیهالسلام، قطرهای روی صورت امیرالمؤمنین ریخت. پدر چشمش را باز كرد. دید امام حسن علیهالسلام دارد گریه میكند. گفت: «حسنم! چرا گریه میكنی؟ پسرم! بعد از این لحظه، پدر تو هرگز ناراحتی و ترسی ندارد. من در این لحظه در حضور جماعتی هستم كه اینها به من سلام میكنند. كسانی در اینجا هستند، این جدّت پیغمبر است. این خدیجه است. این فاطمه است. این هم فرشتگان. همه اطراف مرا گرفتهاند. همه منتظرند كه من بروم زودتر بهشان ملحق شوم. اشك نریز پسرم!»
سجده در خون
مردم، مثل مرغ پرکنده آشفته بودند. حضرت علی علیهالسلام اما آرام بود. وقت نماز داخل شده بود. به امام حسن علیهالسلام اشاره کرد که امام جماعت مردم شود تا به نماز بایستند. قلب امام حسن علیهالسلام پر از اندوه بود. سر پدر را از دامن بلند کرد. رفت به محرابی که از خون پدر سرخ بود. علی یارای ایستادن نداشت. نشسته تکبیرة الاحرام گفت و نشسته نماز خواند. ضعف و خونریزی شدید بود؛ آنقدر که علی گاهی به راست متمایل میشد و گاهی به چپ، تقلا میکرد خودش را در نماز راست نگه دارد.
صبر عظیم
نماز که تمام شد، امیرالمؤمنین را بلند کردند تا به خانه برسانند. امام حسین علیهالسلام، پریشان و گریهکنان، خودش را رساند به پدر. امیرالمؤمنین چشمش افتاد به حسین، گفت: «حسین من گریه نكن! صبر داشته باشید. صبر كنید. اینها چیزی نیست، این حوادث میگذرد». حسین را هم تسلا داد.
درکنار پدر
امیرالمؤمنین را به خانه رساندند. در که باز شد، به مصلایش اشاره کرد؛ همانجا که حضرت در خانه نماز میخواند. گفت: «من را آنجا ببرید». آنجا برایش بستری گستردند. حضرت را در مصلایش گذاشتند.
«دختران امیرالمؤمنین آمدند؛ زینب و امكلثوم. نشستند پهلوی حضرت، بنا كردند اشك ریختن. امیرالمؤمنین آنجایی كه امام حسن علیهالسلام گریه كرد، امام حسن علیهالسلام را نصیحت كردند و تسلا دادند؛ آنجایی كه امام حسین علیهالسلام گریه میكرد، حضرت تسلا دادند، گفتند صبر كن؛ اما اینجا اشك دخترها را تحمل نكردند. شروع كردند به هایهای گریهكردن.
یا امیرالمؤمنین! گریه زینبت را اینجا نتوانستی تحمل كنی، اگر در روز عاشورا میدیدی چگونه زینبت اشك میریزد و نوحهسرایی میكند، چه میكردی؟»
پینوشت
منابع (با اندکی تصرف و تلخیص):
بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، 1370/1/16
بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، 1377/10/18
بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، 1382/8/23
بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، 1383/8/15
بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، 1384/7/29
بیانات در خطبههای نماز جمعه تهران، 1388/6/20
nojavan7CommentHead Portlet