nojavan7ContentView Portlet

نور خدا خاموش نمی‌شود
نور خدا خاموش نمی‌شود
روایتی از زندگی شهید سید محمدباقر صدر

بیا چند قدم به عقب برگردیم. ما جوانه زدیم، اما ریشه‌هایمان آنجاست، آنجا که کسانی به خاک افتادند و در تاریکی رشد کردند. هنوز من و تو نبودیم اما آن‌ها بودند. فدا شدن رسمشان بود و حتی لحظه‌ای هم به راهشان شک نکردند. بیا چند قدم به عقب برگردیم، به اوایل قرنی که سال آخرش را می‌گذرانیم، بیا به خانه‌ شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر برویم. 

1

کودک با استعداد

٨۶ سال پیش، وقتی امام خمینی(رحمت‌الله علیه) هنوز بیرقش را بلند نکرده بود و وقتی هنوز ایران و کشورهای اطرافش گرفتار استبداد و سیاهی بودند، در کاظمین سید محمدباقر به دنیا آمد. فرزند خاندان بزرگ صدر که همه‌‌شان عالم و روحانی دینی بودند. پدرش را در کودکی از دست داد و از همان کودکی شاگرد مادر و برادر بزرگ‌ترش شد و دروس دینی آموخت. سید محمدباقر باهوشِ سرشار و استعدادی که معلمانش را متعجب می‌کرد خیلی زود درس‌های رایج را تمام کرد و در یازده‌سالگی با خانواده به نجف اشرف رفت و وارد حوزه‌ علمیه شد. 

2

نویسنده پرطرفدار

حکومت در عراقِ آن زمان دست تفکرات کمونیستی بود و عقاید دینی و ترویج آن را مخالف اهدافشان می‌دانستند. حرف‌های جذابی می‌زدند و روزبه‌روز جوانان و نوجوانان بیشتری را جذب می‌کردند. حتی جوانان خانواده‌های مسلمان هم گرفتار بی‌دینی می‌شدند. در همین روزگار بود که سید محمدباقر نبوغ و استعداد و البته عزم خودش را در دفاع از دین نشان داد. هنوز سی‌ساله نشده بود که کتاب‌‌های مهمی مثل «فلسفتنا» و «اقتصادنا» را نوشت تا به جوان‌هایی که به خاطر تبلیغات کمونیستی، پرسش‌های زیادی درباره دین برایشان به وجود آمده بود، کمک کند. این کتاب‌ها خیلی زود در کشورهای اسلامی پخش شدند و بسیاری از جوان‌ها را در سرتاسر جهان اسلام از افکار الحادی نجات دادند. کتاب‌های سید محمدباقر به جوان‌ها نشان ‌داد که دین خودشان، اسلام، برای همه ابعاد زندگی، اندیشه منسجم و برنامه دقیق دارد و آن‌ها برای زندگی به افکار ضد خدایی و مادی دیگران نیاز ندارند.

3

تشکیل حکومت اسلامی

اما محمدباقر به همین نوشتن‌ها بسنده نکرد. او دنبال تشکیل حکومت اسلامی بود. باور داشت تا حکومت، اسلامی نشود، نمی‌توان زندگی اسلامی را در جامعه پیاده کرد. از همان ٢٢ سالگی که حزب‌الدعوه را تأسیس کرد به دنبال همین هدف بود. تا وقتی‌که حزب بعث با کودتا در عراق به قدرت رسید. حزبی که فرمانده اصلی‌اش جلادی بود به اسم صدام حسین. بعثی‌ها با همه دین و همه علما دشمن بودند، اما با سید محمدباقر بیشتر. او برای جوان‌ها جذاب بود و در دنیا سرشناس. 
در میانه کشمکش‌های صدر و یارانش با حزب بعث، انقلاب اسلامی با رهبری امام خمینی در ایران پیروز شد و حکومتی بر مبنای آموزه‌های اسلامی شکل گرفت. محمدرضا پهلوی از طرف آمریکا به‌شدت حمایت می‌شد، اما توسط مردم شکست‌خورده بود. این شکست، پایه‌های حکومت بعث را هم به لرزه انداخت. 

4

جان دوباره به مردم عراق

محمدباقر صراحتاً از انقلاب و امام خمینی حمایت می‌کرد. خبر پیروزی انقلاب را در کلاس‌های درسش اعلام کرد و گفت: «امروز آرزوی همه پیامبران محقق شد». برای شاگردانش در ایران که صدام آن‌ها را از عراق اخراج کرده بود، نامه نوشت که با همه توان به یاری انقلاب بروند و «در خمینی ذوب شوید؛ همان‌طور که او در اسلام ذوب شده است». پیش‌نویسی برای قانون اساسی نوشت که در تدوین قانون جمهوری اسلامی ایران مؤثر بود و خلاصه هر کار می‌توانست برای این آرزوی انبیا می‌کرد.
پیروزی انقلاب به مردم رنج‌دیده‌ عراق جان دوباره داده بود و اگر بعثی‌ها کاری نمی‌کردند، مردم با رهبرشان، محمدباقر صدر دومین انقلاب اسلامی را هم به ثمر می‌نشاندند.
صدام برای سید محمدباقر دو راه باقی گذاشته بود یا سکوت کند یا حذف شود. دو بار دستگیر و شکنجه‌اش کردند تا شاید با این فشارها ساکت شود، اما نشد. بار سومی که به‌قصد اعدام او را به بغداد بردند، خواهرش، بنت‌الهدی صدر، به حرم حضرت علی علیه‌السلام رفت و به مردم خبر دستگیری را داد و آن‌ها را به حمایت از مرجعشان فراخواند. خیلی زود تظاهرات اعتراضی در سراسر عراق و برخی کشورهای دنیا به راه افتاد و همین حزب بعث را مجبور کرد سید محمدباقر را آزاد کند، اما حیله‌گرانه و برای آرام کردن مردم.
رژیم در همان روزهای اول قیام، هزاران نفر را دستگیر و تبعید کرد و صدها نفر را کشت. خود محمدباقر را هم با خانواده در خانه حبس کرد، حبسی که 10 ماه طول کشید و بعث در این مدت‌ توانست همه بازوهای محمدباقر در عراق را قطع کند. 10ماهی که چند هفته از آن حتی آب و غذا هم به آن‌ها نرسید و چند روز چیزی جز نان خشک برایشان نمانده بود. مأموران بعثی روزها از پشت در خانه، زن و فرزند صدر را می‌ترساندند و از اینکه چطوری آن‌ها را خواهند کشت می‌گفتند و می‌خندیدند. امیدوار بودند محمدباقر بترسد، دست از انقلاب خمینی بردارد و با بعثی‌ها کنار بیاید.
اما مگر سیدالشهدا با یزید کنار آمده‌ بود؟ محمدباقر همانی بود که می‌گفت روزگار ما شبیه روزگار امام حسین علیه‌السلام است و باید با خون، مردم را به حرکت درآورد. پس کوتاه نیامد. صبح روز ١۶ فروردین بود که بعثی‌ها تحملشان تمام شد. محمدباقر را دستگیر کردند و به بغداد بردند. فردا هم خواهرش را دستگیر کردند، خواهری که می‌توانست دوباره زینب‌وار خطبه بخواند و مردم را بشوراند. بازهم شکنجه‌ها قامت صدرها را خم نکرد. صدام راه دیگری نداشت. 19فروردین1359 با کلت شخصی‌اش به مغزی شلیک کرد که امام خمینی درباره‌اش گفت: مغز متفکر اسلامی. از ترس قیام مردم، حتی اجازه نداد علنی دفن شوند و تا سال‌ها قبرشان مخفی بود. اما خدا نور خود را کامل می‌کند هرچند کافران خوش نداشته باشند. (1)

5

اندیشه همیشه روشن

خون محمدباقر کار خودش را می‌کرد و بغض بعث‌ را در جان عراقی‌ها رشد می‌داد. ده‌ها گروه انقلابی و جهادی شکل گرفت که پیشوای خود را محمدباقر صدر می‌دانستند. گلوله‌ای که سر محمدباقر را شکافته بود، فکر او را شکفته می‌کرد. شهادت روح تازه‌ای به آثار او دمیده بود و کتاب‌هایش بی‌وقفه ترجمه و نشر می‌شد. چهل سال بعد از شهادتش هنوز هم اندیشه‌هایش تازه است؛ نه‌فقط برای مسلمانان، که حالا حتی غیرمسلمانان هم به این اندیشه‌ جاری رجوع می‌‌کنند. (2)

6

پی‌نوشت

(1)يُرِيدُونَ لِيُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَاللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَلَوْ كَرِهَ الْكَافِرُونَ- آیه 8 سوره‌ صف
(2) زندگی‌نامه‌ کامل شهید سید محمدباقر صدر را می‌توانید در کتاب «سال‌های رنج» که محمدرضا نعمانی نوشته است، بخوانید. 

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA