فرمانده بزرگ
«حاج عبدالحسین برونسی» اولش یکی بود مثل من و شما. کتاب این را میگوید؛ خاطرههای پدر و مادر و دوستان و نزدیکانش. آنها میگویند عبدالحسین یک پسر ساده خاکی اهل تربتحیدریه بود، با چهرهای روستایی که صمیمیت از آن میبارید. همین پسر ساده صمیمی، اتفاق بزرگی را در تاریخ هشتساله دفاع مقدس رقم زد. این اتفاق از کجا شروع شد؟ شاید از همان کلاس چهارم دبستان، زمانی که به خاطر فساد و بیایمانی معلم مدرسه طاغوتیاش مجبور شد مدرسه را ترک کند. شاید از وقتیکه سبزیفروشی را رها کرد و بیکار شد؛ چون فهمیده بود سبزیفروش محله روی سبزیها آب میریزد تا سنگینتر شوند. شاید از وقتیکه هرچه بقیه به گوشش خواندند، زیر بار انقلاب سفید شاه و تقسیم اراضی نرفت و دلش راضی نشد زمین غصبی را صاحب شود. شاید...نمیشود که همهاش را من بگویم! خودتان باید «خاکهای نرم کوشک» را بخوانید و این تکههای مهم زندگی عبدالحسین را کنار هم بگذارید تا پازل فرمانده بزرگ ایران کامل شود.
پرتیراژترین کتاب دفاع مقدس
خاکهای نرم کوشک، پرتیراژترین کتاب دفاع مقدس است و تابهحال بیش از 200 بار تجدید چاپ شده. این شمارگان بالا را هم مدیون چند چیز است: اول سوژه اصلی کتاب که زندگی و منشش به خودی خود جذاب و خواندنی است. دوم قلم خوب نویسندهاش، «سعید عاکف» که بیتکلف و روان، این سوژه اصلی را به تصویر کشیده و بعد، بیانات حضرت آقا درباره عبدالحسین برونسی و خاکهای نرم کوشک که باعث توجه ویژه خوانندگان به این کتاب شد. آقا در بخشی از بیاناتشان درباره این کتاب گفته بودند: «من میترسم این کتاب اصلاً دست شماها نرسد. اسم این کتاب، «خاکهای نرم کوشک» است؛ قشنگ هم نوشته شده». (2)
هفتاد خاطره
این کتاب، هفتاد خاطره از شهید برونسی را کنار هم گذاشته؛ درست مثل هفتاد تصویر که به خواننده کمک میکند با نگاه کردن به آنها، این شهید مخلص را بهتر بشناسید. خاطرهها، هم از روزهای کودکی و نوجوانی او گلچین شدهاند، هم از روزگار جوانی. هم از زندگی شخصی او میگویند، هم از منش جهاد و فرماندهیاش. راویها هم مختلفاند، از خانواده گرفته تا اقوام و دوستان و همرزمان تا همه وجوه شخصیت این فرمانده جهادی برای مخاطب روشن شود. یک آلبوم عکس هم در انتهای کتاب قرار گرفته.
امداد غیبی
آنها که اول متن گفتم، همانها که شیفته اخلاص و ایمان شهید برونسیاند، خوب میدانند او به عشق و علاقه به حضرت زهرا سلاماللهعلیها مشهور بود. این عشق، در تمام زندگی او جاری بود و تا آخرین لحظه در قلب او ماند. وقتی عبدالحسین برونسی در عملیات بدر به شهادت رسید، بدنش در منطقه جنگی ماند و تا سالها مفقودالاثر بود تا اینکه چند سال پیش، در یکی از عملیاتهای تفحص، پیکرش پیدا شد و درست روز تولد حضرت زهرا سلاماللهعلیها در مشهد به خاک سپرده شد تا نشانه روشن دیگری از ارادت او به مادر اهلبیت علیهمالسلام باشد. یکی از زیباترین خاطراتی هم که در کتاب زندگینامه او نوشته شده، خاطرهای است حول همین عشق به نام «شاخکهای کج شده» که اعجازی الهی را به تصویر کشیده. این خاطره درباره یکی از شبهای عملیات است؛ وقتی گردان عبدالحسین، ناگهان به میدان مینی خنثی نشده و شناسایی نشده میخورند و نه راه پیش دارند و نه راه پس. در این لحظه سرنوشتساز، توسل عبدالحسین به حضرت فاطمه سلامالله علیها، امدادی غیبی را رقم میزند تا همه گردان، بدون منفجرشدن حتی یک مین، از آنجا بگذرند.
توسل به حضرت زهرا سلاماللهعلیها
در ادامه، شما را به خواندن بخشی از این خاطره دعوت میکنم: «تمام امیدم رفتن به در خانه اهلبیت علیهمالسلام بود. متوسل شدم به خود خانم حضرت صدیقه طاهره سلاماللهعلیها. با آه و ناله گفتم: «بیبی! خودتون وضع ما رو دارین میبینین. دستم به دامنتون. یهکاری بکنین». به سجده افتادم روی خاکها و باز گفتم: «شما خودتون توی همه عملیاتها مواظب ما بودین. اینجا هم دیگه همهچیز به لطف و عنایت خودتون بستگی داره. توی همینحال، گریهم گرفت. عجیب هم قلبم شکسته بود که خدایا چهکار کنیم. وقتی لطف و معجزهای مقدر شده باشد و قطعاً بخواهد اتفاق بیفتد، میافتد...» (ص 185)
پینوشت
1) «این اوستا عبدالحسین برونسی، یک جوان مشهدی بنّا که قبل از انقلاب یک بنّا بود و با بنده هم مرتبط بود، شرححالش را نوشتهاند و من توصیه میکنم و واقعاً دوست میدارم شماها بخوانید». بیانات در روز 26خرداد 1385
2) بیانات در روز 26خرداد 1385
nojavan7CommentHead Portlet