nojavan۷ContentView Portlet

اولین‌ دیدار بعد از سردار
حاشیه‌نگاری دیدار رهبر انقلاب با مردم قم، ۱۸دی‌ماه ۱۳۹۸
اولین‌ دیدار بعد از سردار

اولین‌دیدار بعد از سردار. اولین‌سخنرانی آقا بعد از شهادت حاج‌قاسم. همین کافی است که برای رسیدن به بیت رهبری تند و پرشتاب‌تر از همیشه قدم بردارم؛ مثل قمی‌هایی که گروه‌گروه در خیابان فلسطین به‌سرعت از کنارم رد می‌شوند تا هرچه‌زودتر خودشان را به در ورودی بیت برسانند. هرسال حوالی نوزدهم دی‌ماه، به مناسبت سالروز قیام بزرگ مردم قم در نوزدهم دی‌ماه ۱۳۵۶ که به انقلاب بهمن ۵۷ منتهی شد، مردم این شهر با آقا دیدار می‌کنند. مثل همسایگان حضرت معصومه سلام‌الله‌علیها، دل توی دلم نیست که آقا را ببینم. دل توی دلمان نیست که آقا را ببینیم.

۱

سردار دل‌ها

تهران با همیشه‌اش فرق می‌کند. چهره پایتخت، چهره دیگری است. همه خیابان‌ها، کوچه‌ها، مغازه‌ها و آدم‌ها، یک‌تصویر مشترک مقابل چشمشان دارند: سردار دل‌ها.
هوای شهر، هوای دوروز گذشته است؛ روز تشییع سردارسلیمانی در تهران. هنوز هرجا که چشم می‌چرخانم، پوستری، بنری یا عکسی از سردار هست. یا مقابل رهبر، سر به زیر انداخته تا آقا نشان ذوالفقار، بالاترین‌نشان نظامی کشور را بر سینه ستبرش نصب کنند، یا با نشانِ خادمی علی‌بن‌موسی‌الرضا علیه‌السلام بر سینه، رو به دوربین لبخند زده. اطرافیانم هم مثل من، با دیدن هر عکس، لب می‌گزند و داغ دلشان تازه می‌شود.

۲

انتقام سخت

مقابل ورودی بیت، کیپ‌تاکیپ مردمی ایستاده‌اند که مشتاق دیدار رهبرند. آن‌ها که کارت ملاقات دارند و صبح علی‌الطلوع از قم رسیده‌اند، مشتاقانه در صف ایستاده‌اند. اما عده زیادی از مردم، بدون کارت ملاقات پشت درهای ورودی اجتماع کرده‌اند تا شاید مسئولین انتظامات اجازه بدهند آن‌ها هم وارد حسینیه شوند. همه از یک‌چیز حرف می‌زنند؛ از موشک‌های سپاه که بامداد امروز، پایگاه آمریکایی عین‌الاسد را در عراق درهم کوبیده‌اند. آن‌قدر از این‌خبر به وجد آمده‌اند که با صدای بلند درباره‌اش حرف می‌زنند. پیرمردی بلند می‌گوید: «ناز شستشون! دم سپاه گرم! جیگرمون خنک شده!» و بقیه حرف او را تأیید می‌کنند و صلوات می‌فرستند. زنی می‌گوید: «دیشب ساعت ۳ صبح خبردار شدم. از خوشحالی نتونستیم توی خونه بمونیم! با شوهرم اومدیم میدون انقلاب تکبیر گفتیم!»

۳

مشتاقان دیدار

جمعیت آن‌قدر زیاد است که خیابان بسته شده. مسئولین، صبور و باحوصله، مردمی که کارت ندارند را به آن‌سوی میله‌های گیت بازرسی هدایت می‌کنند و از آن‌ها می‌خواهند راه را باز کنند.
به صف ‌مردم نزدیک می‌شوم و با چندنفر‌شان هم‌کلام می‌شوم. یکی‌شان می‌گوید از قم آمده و خیلی امید دارد برای اولین‌بار آقا را از نزدیک ببیند. فرزندش را هم با خودش آورده و مدام انتظامات را صدا می‌کند و خواهش و تمنا که بدون کارت راهش بدهند. دیگری هم از هرکسی که در صف بازرسی است، ملتمسانه می‌پرسد: «کارت ملاقات اضافه ندارین؟ غایب ندارین من به جاش بیام؟» خیلی‌هایشان قمی هستند و عده‌ای کمتر هم، تهرانی.
یکی از آقایان انتظامات، مقابل جمعیت می‌ایستد و با لحنی همدردانه، برایشان توضیح می‌دهد که امروز جمعیت مهمان‌ها خیلی زیاد است و اگر قرار باشد بدون کارت و هماهنگی کسی وارد حسینیه شود، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. مردم اما پراکنده نمی‌شوند و همان‌طور امیدوارانه پشت گیت می‌مانند. یکی از مسئولین به همکارش می‌گوید: «بگو یه‌نفر بیاد از این‌لحظه‌ها چندتا عکس مستند بگیره» و آرام زمزمه می‌کند: «امروز باید بمونه توی تاریخ».

۴

همسایه‌های هم‌زبان

«همکارای بخش بین‌الملل‌ کجان؟» با صدای مسئول انتظامات، حواسم جمع جمعیتی پنج، شش‌نفره از خانم‌ها می‌شود که گذرنامه‌هایشان را در دست گرفته‌اند و منتظرند. روسری‌هایشان را نوک‌تیز روی سر سنجاق کرده‌اند و بعضی‌هایشان چادر عربی دارند. چشمان ریز بادامی‌شان می‌گوید یا اهل افغانستان هستند یا تاجیکستان. فارسی دَری حرف می‌زنند و لهجه‌شان آن‌قدر شیرین است که دلم می‌خواهد به آن‌ها نزدیک‌تر شوم تا صدایشان را بهتر بشنوم. جلوتر که می‌روم، پیکسل سردارسلیمانی را می‌بینم که روی چادر یکی‌شان سنجاق شده. دیگری‌ هم عکس سردار را در دست گرفته و سربندی سرخ روی روسری لبنانی‌اش بسته با این‌عبارت از رجزخوانی‌های حضرت عباس در کربلا: «انی احامی ابدا عن دینی».

۵

دیدار هر ساله

آن‌طرف‌تر، یکی از مسئولین با بی‌سیم مشغول استعلام است و مقابلش پیرزنی ایستاده که اصرار دارد کفن‌پوش به دیدار آقا بیاید و پارچه سفید بلندی را به نماد کفن روی دست گرفته. کفش‌های کتانی‌اش توجهم را به خودش جلب می‌کند. چین‌های صورتش آن‌قدر عمیق و متعددند که می‌گویند دست کم باید در دهه ششم زندگی‌اش باشد، اما چشمان تیز و درخشانی دارد که صورتش را نمکین و جوان کرده. مسئول بازرسی هم مثل من، توجهش به او جلب شده: «خوش اومدین! کارت ویژه هم که دارین حاج‌خانوم!» پیرزن نخودی می‌خندد: «ها که دارم! من سرباز خامنه‌ایم» و وارد حیاط بیت می‌شود، پارچه سفیدش را هم می‌برد سمت امانات. زنی که پشت سر او در صف ایستاده، چفیه توی دستش را باز می‌کند تا مدارکش را از آن بیرون بیاورد. به یاد روزهای جنگ می‌افتم و چفیه‌ای که همیشه گره‌گشا بود. از کنارم که رد می‌شود، می‌گوید: «حاج‌خانوم رو دیدی؟ هرسال میاد دیدار. مادر شهیده. ورزشکار هم هست!»

۶

سردار آسمانی

دور میزهای پذیرایی بیت که بیشتر وقت‌ها چندسینی پر از لیوان‌های شیرکاکائوی گرم و چندجعبه‌شیرینی روی آن‌هاست، معمولاً شلوغ است. مردمی که مدت‌ها در صف‌های بازرسی ایستاده‌اند، هم گرسنه می‌شوند و هم پذیرایی بیت برایشان حکم تبرکی از سمت آقا را دارد و به کامشان شیرین است. این‌بار اما، اولین‌باری است که وقتی مقابل میزهای پذیرایی می‌رسم، می‌بینم خلوت‌اند. بیشتر لیوان‌ها، لب‌نخورده در سینی‌ها مانده‌اند و شیرکاکائوها سرد شده‌اند. خبری از شیرینی‌های آشنا نیست. به جایش جعبه‌های کیک یزدی و سینی خرمایی که با پودر نارگیل تزئین شده، روی میز قراردارد؛ بیت عزادار حاج‌قاسم است.
بغض می‌چپد ته گلویم، مثل مهمان‌ها که دست به سینی خرما نمی‌برند و وقتی از کنارش رد می‌شوند، لب‌هایشان به فاتحه از هم باز می‌شود. کام همه تلخ است. یک‌نفر بلند می‌گوید: «رحم الله من یقرأ الفاتحه مع الصلوات». بغض جمعیت به صلوات می‌شکند. فاتحه‌ها برای سردار آسمانی ما، از بیت تا خود آسمان می‌روند.

۷

سیاه‌پوشان حسینیه

جمعیت مشکی‌پوش و عزادار است. تک و توک لباس و روسری رنگی می‌بینم. رنگ‌ها بیشتر ریخته در سربندهای زرد و سبز و سرخ: «لبیک یا حسین» و «لبیک یا خامنه‌ای».
هرکس وارد بیت می‌شود، اول از همه به جایگاه نگاه می‌کند و خیلی زود چشم‌هایش موج برمی‌دارد. عکس شهیدسردارسلیمانی پشت سر آقا در گوشه چپ و عکس شهیدابومهدی المهندس در سمت راست نصب شده. پایین این دو هم عکس سایر شهدای بامداد جمعه گذشته است. یکی از مسئولین انتظامات دم در روی صندلی نشسته و به هرکس که بخواهد، عکسی از حاج‌قاسم می‌دهد که شعر امروز دیدار، پشت آن نوشته شده. خانمی کنارم می‌نشیند، عکس حاج‌قاسم را روی سینه می‌گذارد، چادرش را روی صورتش می‌کشد و شانه‌هایش می‌لرزد.
دختر کوچکی چفیه مشکی به سر کرده و مادرش سربند سرخ «یاحسین» را روی آن محکم بسته. دختر عکس حاج‌قاسم را رو به عکاس‌ها گرفته و رو به دوربین‌هایشان، لبخند می‌زند.
حدیث پشت جایگاه هم امروز، یاد حاج‌قاسم را در دل‌ها زنده‌تر می‌کند؛ حدیثی که از نهج‌البلاغه انتخاب شده تا با کلام امیرالمؤمنین، دل‌ها آرام بگیرند: «ان الجهاد باب من ابواب الجنه فتح الله لخاصه اولیاءه» که یعنی: «بی‌شک جهاد دری از درهای بهشت است که خدا برای دوستان خاصش باز کرده است».

۸

مسیر رود خروشان به دامن دریاست

مجری در جایگاه قرار می‌گیرد، غزلی می‌خواند مناسب ایام. شهادت حاج‌قاسم و فرارسیدن ایام فاطمیه را به مردم تسلیت می‌گوید. پسر جوانی که در آن‌سوی میله‌ها، نزدیک بخش خانم‌ها نشسته، با چشمان خیس به بغل‌دستی‌اش می‌گوید: «خاطره حاج‌حسین یکتا آتیشم زد ها. شنیدی دیگه؟ حاج‌قاسم گفته بود فاطمیه سال بعد من نیستم. شهادتشم شد دم فاطمیه». دوستش چفیه را از دور گردنش باز می‌کند و جلوی صورتش می‌گیرد. شانه‌های هردوشان زیر هق‌هق گریه تکان می‌خورد.

۹

پر از سلیمانی بُود دگر سپاه قدس

به رسم آشنای همه دیدارها، بسته به مناسبت و مخاطب، شعری در دستان مهمان‌هاست که وقتی آقا می‌آیند، همه با هم آن را می‌خوانند. مداح پشت تریبون می‌رود تا شعر را با مردم تمرین کند تا همه آن را روان بخوانند. شعر درباره مردم قم است و با این‌مطلع آغاز می‌شود:
دوباره کاروان شوق، رسیده از دیار نور
دیار عشق و روشنی، دیار مردمی صبور
همان‌حریم اهل بیت، همان‌دیار آفِتاب
دیار علم و اجتهاد، که گشته مهد انقلاب
شعر در ادامه از فاطمیه و شهادت می‌گوید تا می‌رسد به بندی درباره حاج‌قاسم. وقتی مداح می‌خواند:
هماره این‌پرچم به روی شانه‌های توست
پر از سلیمانی بود دگر سپاه قدس
جمعیت یک‌صدا همه خشم و بغضش را فریاد می‌کشد و چشم‌ها باز خیس می‌شوند. سرود این‌بار غم‌انگیز و حزن‌آور است و صدای یکپارچه و واحدی که این ترجیع‌بند غمگین را می‌خواند، صدای مردم، سخت به دل می‌نشیند.

۱۰

از حسینیه تا حرم

مجری دوباره به جایگاه می‌آید و تذکراتی را با مردم مرور می‌کند. از دیدار سال قبل می‌گوید که تکبیری بی‌موقع و بی‌جا میان فرمایشات آقا، وقتی داشتند از تاریخچه نوزدهم دی‌ماه صحبت می‌کردند، رشته کلام را از دست ایشان درآورد. به همین خاطر، از مردم خواهش می‌کند بی‌موقع تکبیر ندهند و میان حرف آقا نپرند. بعد هم خبر می‌دهد که بعد از مراسم، همگی راهی حرم امام خمینی رحمه‌الله‌علیه می‌شوند. چشم‌های پیرزن کتانی‌پوش که حوالی من نشسته، از برق شادی و اشک توام می‌درخشد. 

۱۱

سربازان کوچک امام

عکاس‌ها آخرین‌عکس‌ها را از جمعیت قبل از آمدن آقا می‌گیرند. جوان‌ها نیم‌خیز شده و وقتی می‌بینند دوربین رو به آن‌هاست، دستی را افقی و دست دیگر را عمودی به هم می‌چسبانند؛ نشانه جدیدی که یادآور صحبت‌های سیدحسن نصرالله در انتقام سردارسلیمانی خطاب به آمریکاست که دستانش را همین‌طور گرفت و گفت سربازان عمودی آمریکا باید از منطقه افقی برگردند. همه یک‌صدا فریاد می‌کشند: «نه سازش، نه تسلیم، انتقام! انتقام!» در میان جمعیت، پسر کوچکی با لباس شهدای مدافع حرم است که او هم دستانش را مثل بقیه رو به دوربین می‌گیرد. منتقم کوچک سردار. جمله معروف امام در سرم تکرار می‌شود: «سربازان من امروز در گهواره‌اند».

۱۲

صدای ایران

لحظه‌به‌لحظه به جمعیت حسینیه اضافه می‌شود. مردم حتی تا بیرون در اصلی هم روی زمین نشسته‌اند و پشت سر آن‌ها، چندین‌صف ایستاده هم به چشم می‌خورد. جمعیت آن‌قدر زیادند که مجری از مردم می‌خواهد قیام کنند و جلوتر بیایند تا جا برای پشت سری‌ها باز شود. 
جمعیت یک‌پارچه «لبیک یا حسین» می‌گوید. پسر نوجوانی از صفوف جلویی نیم‌خیز می‌شود و شعارها را هدایت می‌کند. مسن‌ترها رو به او لبخند می‌زنند و شعار را تکرار می‌کنند. صداها اوج می‌گیرد. این‌صدای خشمگین، این‌عزاداری که فریاد می‌شود، این داغی که از گلوها بیرون می‌زند، برایم آشناست؛ انگار درست همان‌صدایی است که سه‌روز پیش در حرم امام رضا علیه‌السلام، مقابل تابوت سردار سلیمانی لبیک می‌گفت. این همان‌صدایی است که دوروز پیش از میدان انقلاب تا آزادی به یاد سردار سلیمانی تکبیر می‌گفت؛ این صدای ایران است.

۱۳

پخش زنده

سرپا ایستاده‌ام تا مردم را بهتر ببینم. دارم اتفاقات را می‌نویسم که یکی از مسئولین انتظامات، خودش را به من می‌رساند و آرام در گوشم می‌گوید دیدار امروز پخش زنده تلویزیونی دارد و بهتر است بنشینم تا صف‌ها مرتب شوند. یاد یکی از آشنایانمان در قم می‌افتم که از شیفتگان حاج‌قاسم بود و چقدر دلش می‌خواست امروز در حسینیه باشد و با شنیدن حرف‌های آقا، دلش را تسلی دهد. دم آمدن به من می‌گفت کاش دیدار را زنده پخش می‌کردند تا مجبور نشویم برای شنیدن حرف‌های آقا تا اخبار منتظر بمانیم. حتماً حالا حسابی خوشحال و منتظر است.
 جمعیت داخل حسینیه با این‌که خبر ندارند که دیدار زنده پخش خواهد شد و نه فقط در ایران، که در خارج از مرزها هم پوشش خبری زنده و گسترده خواهد داشت، انگار تمام وجودشان را در صدایشان ریخته‌اند و آن‌قدر یک‌پارچه و محکم شعار می‌دهند که صدایشان به آسمان بلند می‌شود.

۱۴

عبای مشکی

آقا که می‌آیند، جمعیت درست مثل یک سیل خروشان، موج برمی‌دارد. عبای مشکی عزاداری آقا را که می‌بینیم، اشک ناخودآگاه راهش را باز می‌کند. دختری همان‌طور که به آقا نگاه می‌کند، خطاب به مادرش می‌گوید: «مامان الهی بمیرم آقا عبای نماز شبشون رو داده‌ن به حاج‌قاسم». مادرش با مشت به سینه می‌کوبد و همراه جمعیت با تمام قوا فریاد می‌زند: «ای رهبر آزاده! آماده‌ایم، آماده!» فریادهای «انتقام! انتقام!» بلند می‌شود. مردم به سر و سینه می‌زنند و می‌گویند: «حسین‌حسین شعار ماست، شهادت افتخار ماست» و بعد، همه، یک‌صدا، از عمق دلی که شهادت سردار داغ‌دارش کرده، «مرگ بر آمریکا» می‌گویند و شعاری که حرف دل همه است: «الله، الله اکبر، آمریکا شیطان اکبر». بعد خطاب به آقا می‌گویند: «ای پسر فاطمه! تسلیت، تسلیت».

۱۵

من سلیمانی‌ام

با «اعوذ بالله» قاری، جمعیت آرام می‌شود. همه گوش جان می‌سپارند به آیه‌های قرآن. جوان معمم قاری، پس از تلاوت، رو به آقا دست روی سینه می‌گذارد. بعد از او، مجری به جایگاه می‌آید تا با مردم، شعر را بخواند. وقتی شعر می‌رسد به گوشواره «علی‌علی مولا علی»، دست راست مردم با عکس سردار سلیمانی به نشانه بیعت بالا می‌آید. چهره‌ها پشت چهره سردار شهید پنهان می‌شوند. همه حسینیه می‌شود سردارسلیمانی.
بعد، مداح می‌آید و روضه حضرت زهرا(س) می‌خواند. آقا دست رو چشم می‌گذارند و همراه جمعیت، آرام گریه می‌کنند. روضه با این‌بیت وصل می‌شود به شهادت سردار:
گفت رهبر در انتظار شماست
انتقامی که سخت خواهد بود
 روضه که تمام می‌شود، آقا از جیب عبایشان دستمالی پارچه‌ای بیرون می‌آورند و اشک چشمشان را پاک می‌کنند.

۱۶

نگذارید این‌درس فراموش شود

آقا که بسم‌الله را می‌گویند، نفس‌ها در سینه حبس می‌شود. همه می‌خواهند با تمام وجود صدای آقا را بشنوند. آقا می‌گویند امروز هم از نوزدهم دی‌ماه صحبت می‌کنند، هم چندجمله‌ای از سردار شهید خواهند گفت. بیاناتشان را با نوزدهم دی‌ماه شروع می‌کنند و می‌گویند این‌مراسم ۴۱سال است که برگزار می‌شود، هرسال باعظمت. آقا خطاب به مسئولین، جوانان فعال حوزه فرهنگی و آحاد مردم می‌گویند نگذارند درس نوزدهم دی‌ماه ۵۶ فراموش شود؛ «درس شروع مظلومانه متکی به ایمان و غیرت دینی و برکتی که خدای متعال به این‌جور حرکتی می‌دهد و این‌حوادث عظیم را پشت سر هم به وجود می‌آورد». بعد، داستان بنی‌اسرائیل را برای مردم مثال می‌زنند.

۱۷

شجاع و باتدبیر

بخش دوم حرف‌های آقا، درباره سردار سلیمانی است. امروز نه فقط مهمانان بیت، که همه ایران، که همه دنیا منتظرند که ببینند آقا درباره سردار و وعده انتقام سخت چه خواهند گفت. آقا از شجاعت و تدبیر تؤامان سردار می‌گویند. «با اخلاص، ابزار شجاعت و ابزار تدبیر را برای خدا خرج می‌کرد... به‌شدت انقلابی بود. انقلاب و انقلابی‌گری خط قرمز قطعی او بود». این‌جملات را که درباره سردار می‌گویند، چشم‌ها یکی‌یکی به نم می‌نشینند و وقتی از تشییع پیکر ارباً اربای سردار در عراق می‌گویند، ضجه بلند جمعیت به آسمان می‌رود. چشمان آقا هم خیس می‌شود و می‌گویند: «از روح مطهر او، از اعماق دل تشکر می‌کنیم». سیل اشک. غریو آه. داغ حسرت.

۱۸

فقط یک سیلی

«حالا یک سیلی‌ای دیشب به این‌ها زده شد». آقا که این‌جمله را می‌گویند، نم اشک در چشم‌ها جای خودش را به برق شادی می‌دهد. همه هیجان‌زده و پرغرور تکبیر می‌گویند و به همدیگر نگاه می‌کنند. بعضی‌ها صبح خبر را نشنیده‌اند و حالا، باتعجب از بغل‌دستی‌هایشان سؤال می‌کنند. خبر موشک‌ها را که می‌شنوند، از ته دل تکبیر می‌گویند. دل‌ها هنوز عزادارند، اما غرور در خونشان می‌جوشد. بعضی‌ها جمعیت را آرام می‌کنند تا زودتر ادامه حرف‌های آقا را بشنوند.
آقا می‌گویند: «بایستی حضور فسادبرانگیز آمریکا در منطقه منتهی بشود؛ تمام بشود». جمعیت به وجد می‌آیند.
چشمم به طبقه دوم حسینیه می‌افتد که حالا آن‌جا هم پر از مردمی شده که با تمام وجود شعار می‌دهند.

۱۹

زبانتان گویا و گامتان استوار

آقا از دشمن‌شناسی می‌گویند؛ از دانستن نقشه دشمن و شیوه مقابله با نقشه دشمن.
داغ شهادت سردار، مردم را بی‌قرار کرده. جمعیت آماده خروش است. وقتی آقا می‌گویند دشمن از جوان‌های عرصه علم و جهاد و نظامی عصبانی‌ است، یک‌نفر از میان جمعیت تکبیر می‌گوید. بغل‌دستی‌ام عصبانی می‌شود و با حرص می‌گوید: «چه وقت تکبیره آخه؟ خوبه اولش گفتن وسط حرف آقا نپرید». مردم اولش با او همراهی نمی‌کنند، اما بعد، آرام تکبیر را با او به پایان می‌رسانند. این تکبیر بی‌موقع، باعث می‌شود آقا بگویند: «خیلی ممنون. این‌تکبیر نشون داد که خسته شدید». مردم سراسیمه «نه» می‌گویند و برای جبران، با تمام نفسشان تکبیری رسا می‌فرستند. آقا می‌گویند: «امیدواریم ان‌شاءالله همیشه صدایتان رسا و زبانتان گویا و گامتان استوار در این راه باشد». چندجمله دیگر هم درباره مصوبه مجلس ایران و مجلس عراق می‌گویند و جلسه را به پایان می‌برند.

۲۰

راه سلیمانی متوقف نخواهد شد

مردم که از بیت خارج می‌شوند، دسته‌دسته به سمت مسئول توزیع دیدارنامه می‌روند؛ ویژه‌نامه محتوایی دیدار که این‌بار، تصویر حاج‌قاسم بر صفحه اولش نشسته با آخرین‌جملات او قبل از شهادت که دل‌ها را از درد مچاله می‌کند: «خدایا من را پاکیزه بپذیر. خدایا عاشق دیدارتم...». لای صفحات میانی دیدارنامه، عکسی رنگی از حاج‌قاسم را در کنار آقا گذاشته‌اند با این‌جمله بالای آن: «راه شهید سلیمانی متوقف نخواهد شد».
از بیت که بیرون می‌روم، مردی را سوار بر موتور می‌بینم که عکس سردار را به شیشه موتورش چسبانده. همان‌طور که از جلوی جمعیت رد می‌شود، مشتش را گره می‌کند و فریاد می‌زند: «زنده باد پدر موشکی ایران! زنده باد شهیدطهرانی مقدم! زدن! به قرآن زدنشون!» صدای آقا در سرم می‌پیچد: «دیشب یک سیلی‌ای به آن‌ها زده شد». زیر بنری که از حاج‌قاسم در خیابان روبه‌رو نصب کرده‌اند، با رنگ قرمز هشتگ زده‌اند: #انتقام_سخت.

nojavan۷Social۱ Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA
نظری یافت نشد.