nojavan7ContentView Portlet

قهرمان‌ها این‌طور ساخته می‌شوند
نگاهی به کتاب «سرباز روز نهم»، روایت زندگی شهید صدرزاده
قهرمان‌ها این‌طور ساخته می‌شوند

اگر می‌خواستم برای مادرها از «شهید مصطفی صدرزاده» بنویسم، جور دیگری می‌نوشتم؛ مثلاً، می‌گفتم ظهر تاسوعا، وقتی مصطفای کوچک، دم مرگ بود، مادرش در روضه، او را نذر حضرت عباس کرد و از ایشان خواست این پسر زنده بماند تا سربازش باشد و سال‌ها بعد، درست در ظهر تاسوعا، همین پسر، در دفاع از حرم بی‌بی زینب سلام‌الله‌علیها شهید شد.

1

یا مثلاً برای جوان‌ها تعریف می‌کردم که این جوان جنوبی را به جبهه راه ندادند، اما او رفت لهجۀ فارسی دری را یاد گرفت و خودش را به شکل برادران افغانستانی‌مان درآورد تا بتواند با لشکر فاطمیون، راهی سوریه و مدافع حرم شود.
اما حالا قرار است برای نوجوان‌ها از مصطفی بگویم. درست به همین خاطر، از بین همۀ آثاری که دربارۀ این شهید شاخص نوشته شده، به سراغ کتابی برجسته آمده‌ام. این کتاب، با بقیه، خیلی فرق می‌کند. دارم برایتان از کتاب «سرباز روز نهم» می‌گویم.
کتاب «سرباز روز نهم» در نه فصل طراحی شده. تا فصل چهارم، این کتاب، راستۀ کار نوجوان‌هاست؛ چون مصطفای نوجوان را از نزدیک نشانمان می‌دهد. برایمان از روزهایی می‌گوید که او در حاشیۀ تهران، کنار بیابان‌ها و ساختمان‌های مخروبه، کار فرهنگی می‌کرد. نه اینکه فکر کنید سن‌وسالی هم داشت ها! نه! داریم دربارۀ یک پسر چهارده‌پانزده‌سالۀ شوشتری حرف می‌زنیم که تازه به کُهَنز شهریار در استان تهران آمده و در آن منطقه، غریب هم بود.
می‌دانید توفیر این کتاب با بقیۀ آثار هم‌ردیفش چیست؟ اینجا یک تصویر دقیق پر از جزئیات از نوجوانی مصطفی به ما نشان می‌دهد. اصلاً چون روایت مفصلی از نوجوانی او را داریم، حجم کتاب زیادشده و شمار صفحاتش از ششصد گذشته. آخر گروه نویسندگانش، هر کدام به سراغ فصلی از زندگی مصطفی رفته‌اند و تلاش کرده‌اند با مصاحبه‌های متعدد، پازل هزارتکه‌ای از این شهید را شکل بدهند. خب معلوم است کتابی که این‌همه جوان پای کارش باشند، کتاب موفق و درخوری خواهد شد. 
کتاب، یک کانکس کوچک را نشانمان می‌دهد که زیر آفتاب داغ مرداد، در آن نفس نمی‌شد کشید، اما مصطفای نوجوان، همان‌جا، حلقۀ قرائت زیارت عاشورا و تمرینات نظامی و آمادگی جسمانی و ورزش و نماز جماعت را شکل داد، آن‌هم با بچه‌های منطقۀ محروم کهنز که اهل این حرف‌ها نبودند و عمرشان داشت هرز می‌رفت.
کتاب را که ورق می‌زنیم، می‌بینیم حتی بعضی از بزرگ‌ترها، توانایی‌های مصطفا را باور نمی‌کردند، سنگ جلوی پایش می‌انداختند، جدی‌اش نمی‌گرفتند. او اما با همۀ نوجوانی‌اش، جایی را که بود، مرکز دنیا تصور می‌کرد و سعی داشت وضع ذهن و زندگی خود و اطرافیانش را بهتر کند، طوری که برای جهاد در راه خدا آماده شوند.
این کتاب، از آن‌هاست که وقتی برش داری، زمین‌گذاشتنش به این آسانی‌ها نیست. جوری تدوین‌شده که خاطرات، در یکی دو بند، پشت‌سرهم قرار بگیرند تا خواننده مجال درنگ داشته باشد. تو اما به‌راحتی نمی‌توانی درنگ کنی. ولع داری بیشتر و بیشتر از این قهرمان بدانی. دوست داری در صفحات زندگی‌اش غرق شوی و نوجوانی‌اش را خوب تماشا کنی تا بفهمی چطور شد که وقتی رخ‌به‌رخ داعشی‌ها، تیر خورد و دم شهادت بود، با صدای بلند می‌گفت این بهترین و زیباترین لحظۀ زندگی اوست. دوست داری بفهمی چطور آن‌قدر قوی شد که با وجود علاقۀ بی‌پایانش به همسر و فرزندانش، توانست تعلقاتش را زمین بگذارد و راهی این سفر بی‌برگشت شود. اصلاً دلت می‌خواهد بفهمی چه شد که شخصیت بزرگی مثل حاج‌قاسم سلیمانی، شیفتۀ منش این جوان شد و درباره‌اش حرف زد. عکس‌ها هم به کمکت می‌آیند. آخر هر فصل، می‌توانی مستندات و تصاویر را هم ببینی و می‌توانی هرقدر دلت خواست به قاب دو شهید، به عکس مصطفی با حاج‌قاسم نگاه کنی.
کتاب «سرباز روز نهم»، دربارۀ مردی‌ست که ردپای او را در فیلم نوجوان‌پسند «منطقۀ پرواز ممنوع» دیده‌ایم و اصلاً این فیلم در مسیر شکل‌گیری همین کتاب متولدشده. در این کتاب، انبوهی نمای نزدیک از مصطفی داریم؛ از آن نماها که بتوانی از رویش سیاهه برداری، الگویش کنی، سعی کنی شبیهش باشی و تکرارش کنی.
گمان می‌کنم خواندن این کتاب، برای نوجوان‌ها از نان شب واجب‌تر است. آخر در این روزها، خیلی نیاز داریم ببینیم بزرگ‌مردان این سرزمین، وقتی نوجوانانی تازه‌سال بودند، چطور زندگی می‌کردند و چطور توانستند درون قلبشان، از خودشان، یک قهرمان بسازند. 

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA