عباس شبیه ماست؛ نوجوانی که میتوانیم با او احساس نزدیکی داشته باشیم. چطور به شخصیت عباس رسیدید؟
هر انسانی دو جنبه دارد: یک جنبه متعالی و یک جنبه فرومایه و پست. یک جنبه سپید و نورانی داریم و یک جنبه سیاه و تاریک. یک جنبه ما را بهسمت بالا میبرد و دیگری ما را بهسمت سقوط میکشاند. اگر نویسنده بتواند خودِ متعالیاش را در رمانش بهصورت ملموس و واقعی بیان کند، آن داستان هم به دل خودش مینشیند و هم به دل مخاطب. لازم نیست من سعی کنم طوری بنویسم که شما خوشتان بیاید، بلکه باید طوری بنویسم که بتوانم خودِ متعالی و آن جنبه رشدیافتهام را بهخوبی در رمان ارائه دهم.
در واقع، اگر من این جنگِ درونی را به زیبایی ترسیم کنم و در پایان پیروزی با سپاه سپید باشد، ترسیم این جنگ دلنشین خواهد بود. دغدغه نویسنده این نیست که برای خوشایند مخاطب بنویسد، بلکه او داستان خود و جنگ درونیاش را روایت میکند و مخاطب هم خوشش میآید؛ چرا؟ زیرا همه ما انسانیم. همه ما فطرتی واحد داریم. همه ما درونمان جنگی داریم؛ آسیایی و آفریقایی، آمریکایی و اروپایی، سیاه و سفید و زرد و سرخ. همه ما وقتی داستان انسان، داستان نبرد درونی او و داستان پیروزی جنبه متعالیاش را میشنویم، لذت میبریم و میگوییم: «جانا سخن از زبان ما میگویی». همین مطلب است که باعث میشود مثنوی مولوی که بهقدری با قرآن عجین است که برخی میگویند قرآن پارسی است، دو سال پیاپی پرفروشترین کتاب شعر آمریکا شود.
ما دوست داریم رؤیا داشته باشیم و مدام برای خودمان رؤیا بسازیم. شما این موضوع را تا چقدر مفید میدانید و از چه زمانی به بعد مضر است؟
بزرگی میگفت: «هر چیزی که بتوانی تصورش کنی، قابل تحقق است.» به نظر میرسد خیلی از مسائلی که ما یا شما نوجوانان فکرش را میکنید، رؤیا نیست، بلکه هدفی است قابل تحقق که ما اسمش را رؤیا میگذاریم. قرآن میفرماید: «آنچه در آسمان و آنچه در زمین است، مسخر شما قرار دادیم.» آیا اینکه شخصی آرزو کند کاش میتوانست خورشید را تحت تسخیر خودش درآورد و خورشید گوشبهفرمانش باشد، رؤیاست یا یک هدف که قابل تحقق است؟ بر اساس قرآن، این هدف قابل تحقق است. آیا اینکه یک نفر بخواهد بر کل کهکشان راه شیری مسلط شود، رؤیاست یا یک هدف قابل تحقق؟ طبق قرآن و این آیهای که خواندم، این هدف قابل تحقق است و رؤیا نیست. خدا که انسان را خلق کرده، میفرماید که این انسان خیلی کارها ازش ساخته است، ولی ما میخواهیم او را مثل سایر موجودات تصور کنیم و تا خواست قدمهای بلندی بردارد، به او میگوییم داری رؤیاپردازی میکنی.
اصلاً به نظرم پیدا کردن رؤیا سختتر از پیدا کردن اهداف قابل تحقق است. ما انسانیم، ما اشرف مخلوقاتیم و باید هدفهای بزرگی داشته باشیم؛ وگرنه خودمان را نشناختهایم و خود را با قیمت ناچیزی میفروشیم و بعد از مرگ انگشت حسرت به دهان میگیریم.
نگوییم نوجوان رؤیاپردازی کند، بگوییم نوجوان حق دارد واقعیت خودش را بشناسد و اهداف بسیار بزرگی در زندگی داشته باشد. حتی ممکن است بعضی آدمهای کوتاهبین و جاهل، این نوجوان را مسخره کنند، ولی حقیقت این است که ما مخلوقاتی شگفت و ناشناختهایم که میتوانیم کارهای خارقالعاده و بسیار بزرگی انجام دهیم. همان خدایی که آسمانها و زمین را آفریده، میفرماید که تو را طوری آفریدم که میتوانی تمام موجودات و سیارات و ستارههای آسمان و تمام زمین را در اختیار خودت قرار دهی و تحت تسخیر خودت درآوری؛ اما کماند کسانی که حرفهای خدا و ارزش خود را باور کنند.
مرز بین فداکاری برای دیگران و توجه به خواستههای شخصی، خیلی باریک است. چه ویژگیهایی در عباس او را بهسمت فداکاری کشاند و چه ویژگیهایی به او کمک کرد تا رؤیاهایش را تحقق ببخشد؟
در داستان دو جنگ را میبینیم: یک جنگ مشخص و رو که جنگیدن عباس برای رسیدن به پاراموتور است. همه ما نگرانیم که آیا عباس به پاراموتور میرسد، یا نه؛ اما یک جنگ دیگر هم در داستان وجود دارد و آن جنگیدن صفات خوب عباس با صفات بد اوست. لحظاتی که این جنگ دوم به اوج خودش میرسد، میتواند از شیرینترین و به یادماندنیترین لحظات داستان باشد. وقتی که عباس نامه ثریا را میخواند، این جنگ شروع میشود. عباس بین دو راهی میماند: تهیه بال برای پاراموتور (برای خود) یا کمک به ثریا برای رفتن به المپیاد (ایثار). اینجاست که جنگ آغاز میشود و انداختن نامه به چاه هم آتش این جنگ را خاموش نمیکند. حتی چنگ زدن به لباسهای درون تشت هم فایدهای ندارد، تا اینکه بالاخره او تصمیم خودش را میگیرد.
شاید برای شما یا خیلی از نوجوانها، این قسمت از داستان جذابترین بخش باشد. به نظرم ممکن است دلیل این جذابیت این باشد که شخصیت شما بهخاطر پیروزی در جنگ درون، از پیروزی در جنگ بیرون دست کشید. البته نه اینکه کنار بکشد، ولی عباس دید که باید بین هدف بیرونی (تهیه بال برای پاراموتور) و هدف درونی (ایثار) یکی را انتخاب کند. این توجه او به مسائل اخلاقی و درونی میتواند راز جذابیت این قسمت از داستان باشد. جا دارد نوجوانان عزیز ما به این نکته توجه کنند که درست است اهداف بلند در زندگی عالی هستند، ولی همیشه باید مواظب اخلاقمان باشیم که آن مهمترین چیز است. اخلاق مهمتر از علم و فن و هنری است که داریم.
در داستان، عباس با فعالیتهای فنی به دنبال رؤیاهایش است و ثریا با علم. چرا این تفاوت را انتخاب کردید؟
به نکته خوبی اشاره کردید. عباس بیشتر بهصورت فنی و تجربی پیش میرود و ثریا بیشتر بهصورت علمی، نظری و کتابخانهای. البته این دو روش وقتی کنار هم قرار میگیرند، باعث میشوند مشکل بزرگی که برای تعمیر پاراموتور پیش آمده بود، حل شود. به نظرم هر دو لازم هستند: هم علم و هم فن و مهارت. البته عباس هم در جلد بعدی این کتاب که اسمش «ربات پرنده را دوست دارم» است، بهسمت تحصیلات علمی و آموزشی سوق پیدا میکند.
فکر میکنم الان یکی از مشکلات اساسی جامعه ما که باعث شده نوجوانان ما چندان به مسائل آموزشی روی خوشی نشان ندهند این است که ثمره بیرونی علم را نمیبینند؛ یعنی علم کاربردی نیست و تنها یک سری مسائلی را با ذهنشان حفظ میکنند و نمیدانند کی به دردشان میخورد و حتی شاید خیلی از اینها هم هیچوقت به دردشان نخورد. باید تجدید نظری کنیم و علومی به دانشآموزان آموزش دهیم که دردی از آنها دوا کند و همان ابتدا برای دانشآموز توضیح دهیم که دانستن این علم در چه جاهایی مفید است تا او بداند چرا دارد آموزش میبیند و با انگیزه مطالعه کند و یاد بگیرد.
چرا نوجوانان داستانتان را تسلیمناپذیر به تصویر کشیدید؟
صبر و تحمل سختیها برای رسیدن به هدف، میوهاش شیرین است و تسلیم در برابر موانع، میوهاش تلخ و بدمزه. آدم عاقل میوه شیرین را رها نمیکند، هرچند که قیمتش را باید بپردازد.
nojavan7CommentHead Portlet