nojavan7ContentView Portlet

جبرئیل هدیه آورده
اتفاق بزرگی که باعث نزول سوره انسان شد؟
جبرئیل هدیه آورده

رنگ‌ها پریده. چشم‌ها گود افتاده. دهان‌ها خشک. بدن‌ها رنجور. پیشانی‌ها به آتش نشسته از تب. فاطمه، بی‌تاب و بی‌قرار، کنار ثمره‌های دلش، حسن و حسین نشسته است. بیماری توان پسرانش را برده. قرار را از دل او هم. علی هم حال بهتری ندارد. نگران بچه‌هاست. همین وقت‌هاست که عطری بهشتی خانه را پر می‌کند. چشمان غمگین فاطمه می‌درخشد. پدر! پیامبر است که با دو نفر از اصحاب، به عیادت نوه‌هایش آمده است.

1

نذر روزه‌داری

لحظاتی از حضورشان می‌گذرد که یکی از اصحاب رو به امیرالمؤمنین می‌گوید: «چه خوب می‌شد اگر برای شفای بچه‌ها، نذر می‌کردید». حضرت از این پیشنهاد، خشنود می‌شود و می‌گوید: «نذر می‌کنم اگر این‌ دو خوب شوند، سه روز روزه‌بگیرم». روزگار سخت مسلمین است. چندان چیزی در خانه برای خوردن پیدا نمی‌شود و روزه گرفتن با آن ‌بدن‌های خسته و کم‌توان، دشوار است، اما عشق ولایت، دشوارها را آسان می‌کند. تا نیت نذر از دهان علی بیرون می‌آید، فاطمه هم با او همراه می‌شود. صدای نحیفی از کنج اتاق بلند می‌شود. حسن و حسین‌اند. نذر پدر را شنیده‌اند و آن‌ها هم می‌خواهند پدر و مادرشان را همراهی کنند؛ با همان بدن‌های کوچک سه، چهار ساله. فضّه هم از این قافله جانمی‌ماند. حالا، همۀ اهل خانه برای شفای سروران جوانان بهشت، نذر روزۀ سه‌روزه کرده‌اند؛ نذری که زمان ادایش خیلی زود فرامی‌رسد.

 حسن و حسین، شفا می‌گیرند.

2

سفره‌ای شبیه همه مردم

فقر، مثل گردی لجوج و دل‌آزار، بر گوشه گوشۀ خانه نشسته است. فقر حواسش به نذر نیست. سحری و افطار نمی‌شناسد. چیزی در خانه نیست؛ در خانه‌ای که اهلش به انگشت اشارتی می‌توانند برترین نعمات جهان را مالک شوند؛ اما مثل دیگر مسلمین زندگی می‌کنند و سربلند سفره‌ای همچون مستضعفین دارند. زمان ادای نذر فرارسیده و باید کاری کرد.

حضرت امیر به‌ناچار پیش همسایۀ یهودی‌شان می‌روند؛ «شمعون»؛ کسی که خودش هم خبر ندارد چندی بعد به برکت چادر فاطمه زهرا، خودش و هفتاد نفر از هم‌کیشانش مسلمان می‌شوند. حضرت از او مقداری پشم می‌گیرد تا فاطمه آن‌ها را بریسد و در ازای این کار، از شمعون سه‌ صاع جو می‌گیرد، آن‌ها را به خانه می‌برد و به همسرش می‌سپارد؛ همسری که خلقت آسمان‌ها و زمین به بهانۀ اوست؛ دخت پیغمبری که به سرانگشت عصمت، پشم می‌ریسد و همسرش را یاری می‌دهد.

3

اولین افطار سهم سائل می‌شود

 

یک‌سوم پشم‌ها ریسیده شده‌اند. فاطمه، یک‌سوم جوها را برمی‌دارد و آرد می‌کند. دستان فاطمه، از خمیر، پنج قرص نان جو می‌سازند برای افطار. حسن و حسین چشم‌انتظار اذان‌اند. صدای اذان که بلند می‌شود، امیرالمؤمنین افطار نکرده به مسجد می‌رود برای اقامۀ نماز پشت سر رسول خدا.

امیر به خانه که برمی‌گردد، سفرۀ افطار پهن می‌شود. چیزی جز همان پنج قرص نان بر سفره نیست. روزه‌داران آمادۀ افطارند. اولین ‌لقمه در دستان علی است که سائلی در می‌زند: «السلام علیکم یا اهل‌بیت محمد! من فقیری از فقرای مسلمینم. از آنچه می‌خورید، به من هم بدهید. خداوند از نعمت‌های بهشت به شما بدهد!» حضرت لقمه را زمین می‌گذارند.

4

گرسنگی کشیدن و عاشق ماندن

حرف لازم نیست! نگفته هم همان می‌شود که باید. حرف اما بهانه است. گفت‌وگو مجال است برای ابراز مهری که ریشه در آسمان دارد. علی به فاطمه نگاه می‌کند و با او حرف می‌زند؛ نه با همین جملات معمولی، که با شعر. گفت‌وگوی این زن و شوهر به شعر است!

«ای فاطمه که عظمت و یقین داری! ای دختر بهترین تمام مردم!»

با این بیت همسرش را خطاب می‌کند و به او می‌گوید سائلی کمک می‌خواهد و باید کمکش کنند. علی با شعر سخن بگوید و فاطمه به کمتر از آن پاسخ دهد؟!

«پسرعمو! بی‌درنگ فرمانت را اطاعت خواهم کرد و مرا در طاعت این دستور، نه سرزنشی است نه ملامتی»

فاطمه با این بیت، نان خودش را هم به علی می‌دهد برای سائل. حسن و حسین هم. فضه هم.

اهل خانه تنها با آب افطار می‌کنند.
5

دومین افطار سهم یتیم می‌شود

دو روز گرسنگی. دو روز، روزۀ بی سحری. رمق از جان اهل خانه رفته. فاطمه یک‌سوم دیگر از پشم‌ها را ریسیده و یک ‌‌صاع دیگر از جو را آرد کرده و نان پخته. عطر نان گرم و تازه، آن‌هم نانی که رایحۀ دستان دختر پیامبر را دارد، در خانه پیچیده. صدای اذان، رمق را به چشمان منتظر حسن و حسین برمی‌گرداند. علی به مسجد می‌رود برای نماز.

سفره که پهن می‌شود، کوبۀ در به صدا درمی‌آید: «سلام ای اهل‌بیت محمد! من یتیمی از یتیمان مسلمینم. از آنچه می‌خورید، به من هم بدهید».

باز هم لقمه از دستان حضرت امیر به سفره برمی‌گردد. باز حرف‌هایش شعر می‌شوند به‌سوی فاطمه:

«ای فاطمه! ای دختر بزرگ بخشندگان! خدا یتیمی را در خانه‌مان فرستاده تا ما از این راه، خشنودی خدای بخشنده را به دست بیاوریم»

و بازهم شعر پاسخ می‌گیرد:

«همین‌الان اطعامش می‌کنم و به خاطر رضای خدا، باکی ندارم. او را بر خانواده‌ام مقدم می‌دارم».

و بازهم، همۀ اهل خانه، با آب افطار می‌کنند.

6

دومین افطار سهم اسیر می‌شود

چشم‌ها کم‌فروغ شده‌اند. نگاه‌ها به آسمان است تا سرخی غروب از پشت ابرها در آسمان پاشیده شود و زمان افطار برسد؛ افطار سه ‌روز، روزۀ بی سحر و بی افطار که قرار است با پنج قرص نانی که حاصل آخرین‌ صاع جوست، باز شود.

«سلام ای اهل‌بیت محمد! شما ما را اسیر کرده‌اید، اما چیزی برای خوردن به ما نمی‌دهید!»

این بار، فقیری که در خانۀ زهرا و علی را کوبیده، اسیر است. مشرک است. نه اعتقادی به آن‌ها دارد و نه باوری به خدای آن‌ها؛ اما نظر این خانواده، بلندتر از این حرف‌هاست که کسی حوالی‌شان گرسنه باشد و آن‌ها لقمه‌ای به دهان ببرند؛ حتی اگر گرسنگی، رمقشان را برده باشد. حتی اگر سائل، مشرک باشد، دشمن باشد! شعری که فاطمه خطاب به علی می‌گوید، همۀ نگفته‌ها را به آسمان می‌رساند که فرشته‌ها هم بدانند توان جسم علی و اهل‌بیتش هم درست مثل مردم معمولی است، اما توان روحشان با آسمان‌ها هم‌اندازه نمی‌شود:

«فرزندان من سه ‌روز است غذا نخورده‌اند. خدایا! از هلاکت نجاتشان بده»
7

چشم‌روشنی

پاها از ضعف به هم می‌خورند. گرسنگی، تعادل راه ‌رفتن را از حسن و حسین گرفته. می‌لرزند و دست در دست علی، به سوی پدربزرگشان می‌روند به امید گشایشی. پیامبر تا آن‌ها را می‌بیند، با چشمان به غم نشسته می‌پرسد: «چه شده؟ دلم گرفت از حال‌وروز شما». زهرا! زهرا کجاست؟

پیامبر و داماد و نوه‌هایش به خانه می‌روند. فاطمه در محراب عبادت است. به نماز نشسته؛ درحالی‌که زیر چشمانش گود افتاده و از شدت گرسنگی، رنگ به چهره ندارد.

پدر، آغوش پیامبری باز می‌کند برای زهرا. پارۀ تنش را در آغوش می‌گیرد و می‌گوید: «به خدا پناه می‌برم که سه روز است شما در این حال هستید».

درهای آسمان باز می‌شود. خدا پاسخ پیامبر را داده است. صدای بال‌های جبرئیل می‌آید. فرشتۀ وحی خدمت پیامبر می‌رسد و می‌گوید: «یا محمد! آنچه را که خدا برای تو و اهل‌بیت نازل کرده، بگیر» بعد، از آیۀ اول سورۀ انسان شروع می‌کند به خواندن تا آیۀ بیست ‌و دوم: «هل اتی علی‌الانسان حین من الدهر...»

آیه‌ها دانه ‌دانه در جان پیامبر می‌نشینند. قلب مبارکش وحی را دریافت می‌کند و شأن نزول آیات را درست پیش چشمش می‌بیند: «...خوبان شکرگزار از پیاله‌ای می‌نوشند که شرابش طعم خنک و معطر دارد. آن شراب از چشمه‌ای است که بندگان ناب خدا از آن با لذت می‌نوشند و به هر طرف که بخواهند، جاری‌اش می‌کنند. آن خوبان به نذرشان وفا می‌کنند و از روزی می‌ترسند که شرّش همه‌گیر است. غذای خود را با آن‌که نیاز شدید به آن دارند، به فقیر و یتیم و اسیر می‌دهند: «فقط برای رضای خدا به شما غذا می‌دهیم و انتظار مزد و تشکری از شما نداریم؛ زیرا ما می‌ترسیم از روزی غم‌بار و دشوار که از ناحیۀ خداست». پس خدا هم از شرّ آن ‌روز حفظشان می‌کند و با گرمی و گشاده‌رویی به استقبالشان می‌رود...»

این سوره که سرتاسر روایت این‌هاست! این آیه‌ها که همه نشانی اهل‌بیت او را می‌دهند. خدا در جواب این سه روز روزۀ بی افطار، سوره‌ای نازل کرده در شأن آن‌ها و برای آن‌ها.

آیه‌ها چشم پیامبر و اهل‌بیتش را روشن کرده‌اند. پس این سه روز بهانه بود برای معرفی اهل‌بیت پیامبر و رسیدن چشم‌روشنی خداوند به آن‌ها.

8

طعم بهشت

جبرئیل، همراه آیه‌ها، مائده‌ای هم از آسمان آورده است؛ غذایی که «ابرار» سورۀ انسان با آن مهمان سفرۀ خود خدا می‌شوند. حالا خدا خودش برای اهل‌بیت پیامبر افطار می‌فرستد.

9

منابع که در نگارش این متن استفاده شده است

- قرآن کریم

- بحارالانوار، ج35، ص237

- امالی، شیخ صدوق، ص 155

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA