nojavan7ContentView Portlet

اگه تو دست و بالم، یه ماشین زمان بود
اگه تو دست و بالم، یه ماشین زمان بود
خوانش یک صفحه از رمان «چغک»، روایتی نوجوانانه از مبارزات انقلاب اسلامی

پرستو علی‌عسگرنجاد- رمان‌ انقلاب برای نوجوانان و با زبان موردپسند آن‌ها، محدود است. نمونه‌های موفق و خوش‌خوان البته هستند و خدا را شکر که هستند! اما رمان نوجوانی که شخصیت اولش یک نوجوان باشد، داستانش مستند و کاملاً واقعی باشد و از همه این‌ها مهم‌تر، شخصیت آقا یکی از شخصیت‌های محوری آن باشد، دیگر واقعاً نداریم به‌جز یکی. چیست آن‌یکی؟ «چُغُک!»

1

چُغُک یعنی چه؟

چُغُک که در لهجه مشهدی به «گنجشک» گفته می‌شود، یک سینما رمان نوجوان است. سینما رمان است، چون صد تصویرسازی در آن گنجانده شده که هرکدامش به‌صورت مستقل، بخشی از روایت رمان را پیش می‌برند و متن را تکمیل می‌کنند (این ویژگی را دست‌کم نگیریدها! به گفته خود گروه تولیدکننده کتاب، این ویژگی در ایران نظیر ندارد و در کل دنیا تنها سه کتاب این‌ شکلی داریم که تصاویرش پیش‌برنده داستان باشند، نه شکل مصور متنی که قبلاً آورده شده). نوجوانانه است، چون این گنجشک کوچک درواقع نامی است که آقا روی «محمدمهدی فقیهی» گذاشته‌اند؛ نوجوان مشهدی زبر و زرنگ و شجاعی که در روزهای پیش از انقلاب، پابه‌پای ایشان و دیگر مبارزان انقلابی، با رژیم شاه مبارزه کرده. پس شخصیت اصلی این رمان، یک نوجوان است که همراه کلی از چهره‌های بزرگ انقلاب، اتفاقات بزرگی را از سر گذرانده که دست‌مایه خلق این رمان مستند شده‌اند.

2

کدام اتفاق‌ها؟

هفتم و هشتم دی‌ماه 1357، یک ماه قبل انقلاب، مشهد دست‌خوش اتفاقات عظیمی می‌شود که با اثر عمیقش در کل کشور، ایران را به سمت تحقق هر چه‌ جدی‌تر انقلاب می‌برد. چغک درواقع درباره اتفاقات این دو روز است به اضافه اشاره‌هایی به دیگر اتفاق‌های مهم مشهد مثل تحصن کارکنان بیمارستان امام رضا علیه‌السلام و تیراندازی به حرم مطهر رضوی.

3

ماشین زمان

فکر کنید این شانس را داشته باشید که خودتان را به سال 57 ببرید، در کوچه‌ها و خیابان‌هایی که پر از ماشین جنگی و تانک و سرباز تا بن‌دندان ‌مسلح است، از میان رگبار تیراندازی‌ها و سیل دستگیری‌ها و کشتارها، با دوستانتان از سمتی به سمتی دیگر بدوید و به انقلابی‌ها کمک کنید. دم خانه آقا کشیک بکشید که بفهمید ساواکی‌ها کی برای دستگیر کردن اهالی خانه به آن حمله می‌کنند و برای بزرگ‌ترها خبر ببرید. نقشه بکشید برای نذری مادربزرگتان که خودش هم یک‌جور پوشش است برای مبارزه، نان بخرید و با لطایف‌الحیلی بساط نذری را به پا کنید. در ورزشگاه بزرگ مشهد، سخنرانی آیت‌الله‌العظمی خامنه‌ای را بشنوید که اسم جهان‌پهلوان تختی را روی ورزشگاه می‌گذارد و رژیم شاه را عصبانی می‌کند و شما از نزدیک شاهد همه این اتفاق‌ها باشید. خواندن چغک، این حس را تمام و کمال به شما می‌بخشد. دستتان را می‌گیرد و شما را می‌برد به جلسات مخفیانه مبارزان انقلابی مشهد با حضور آقا و چهره‌های مهم انقلاب تا حس کنید یکی از آن‌هایید. از همه این‌ها بهتر، چغک کاری می‌کند که بفهمید مهم‌ نیست چندساله‌اید یا چه توانایی‌هایی دارید. همین‌که بخواهید برای خدا کاری کنید، خدا خودش راه را جلوی پایتان می‌گذارد و کاری می‌کند که رهبر انقلاب از شما نام ببرد و درباره‌تان بگوید کارهای بزرگی انجام داده‌اید که خیلی‌ها جرئت انجام‌ دادنش را نداشته‌اند.

4

این هم نمونه‌اش!

چغک را انتشارات صهبا با کمک گروه مؤلفانش در سال 1396 در سیصد صفحه چاپ کرده است. نگران حجمش نباشید. وقتی شروعش کنید، دیگر نمی‌توانید زمینش بگذارید و اصلاً نمی‌فهمید این 300صفحه چه موقع تمام شد. مثلاً همین حالا بیایید صفحاتی از کتاب را که درباره تصرف استانداری طاغوتی به دست مردم و نقش آقا در سروسامان‌ دادن به اوضاع و مدیریت بحران است را باهم بخوانیم تا خودتان تجربه کنید.
«دو دستگی و غوغایی میان جمعیت به پا شده. مردم جیپ را همان دم در استانداری، داخل حیاط متوقف کرده‌اند و اجازه نمی‌دهند جلوتر برود. بدبینی مردم به جیپ و سرنشینانش، هرلحظه بیشتر می‌شود. سر و صدا و فریاد، همه‌جا را فراگرفته. هیچ‌چیز قابل پیش‌بینی نیست و ممکن است هر اتفاقی بیفتد.
اگر ارتشی‌ها کشته بشوند، معلوم نیست رژیم چه بلایی سر مردم بیاورد. موقعیت خیلی خطرناکی است. جروبحث و دعوا، بین مردم بالا گرفته. هرکسی حرف خودش را می‌زند و هیچ‌کس به حرف دیگری گوش نمی‌کند.
می‌روم روی سپر عقب جیپ می‌ایستم و به انتهای حیاط استانداری نگاه می‌کنم. حاج‌آقا خامنه‌ای را می‌بینم که از آن دور، دارد به‌طرف جیپ می‌آید و این خیلی خوب است! چون مردم، از هر گروه و دسته‌ای که باشند، به حرف حاج‌آقا گوش می‌دهند.
آقای خامنه‌ای که نزدیک جیپ می‌رسد، آن خیل جمعیت که امکان نداشت بدون زحمت بتوانی از میانشان عبور کنی، یک‌دفعه شکافته می‌شود تا حاج‌آقا بتواند خودش را به جیپ ارتش برساند.
صدای افسر درجه‌دار، کاملاً می‌لرزد. فهمیده است که مردم، فقط در صورتی اجازه خواهند داد آن‌ها جان سالم از این معرکه به درببرند که این مرد، یعنی حاج‌آقا خامنه‌ای بهشان بگوید. برای همین، دارد التماسِ حاج‌آقا را می‌کند:
-به خدا ما نیت بدی نداریم حاج‌آقا. آمدیم که با مردم اعلام هم‌بستگی بکنیم و بگوییم که ارتش هم فهیمده که نباید مردم را به خاطر شاهِ فلان فلان شده بکشد.
حاج‌آقا می‌گوید:
-باشد! شماها اگر نیت بدی ندارید، خاطرتان جمع باشد که ما نمی‌گذاریم آسیبی به شما برسد.
افسر که تمام بدنش می‌لرزد و رنگش مثل گچ سفید شده، باز به التماس کردن می‌افتد:
-اما... اما حاج‌آقا! این مردم خونشان به جوش آمده و به حرف هیچ‌کس گوش نمی‌دهند.
- آقایان! من خواهش می‌کنم اجازه بدهید ما حادثه‌ای را به وجود نیاوریم. آن‌طور که من فهمیدم، این‌ها نیت بدی ندارند و کاری هم نمی‌توانند بکنند. بگذارید این‌ها بروند.
آقای خامنه‌ای در حال صحبت است که صدای شلیک گلوله‌ای به گوش می‌رسد. همه می‌ترسیم که نکند ارتشی‌ها، از بالای پشت‌بام پادگان، حاج‌آقا را با تفنگ هدف گرفته باشند؛ چون تنها کسی که وسط جمعیت روی ماشین ایستاده و از فاصلۀ دور هم دیده می‌شود، حاج‌آقا خامنه‌ای است. اما حاج‌آقا اصلاً از صدای تیر نترسیده و دارد به صحبت‌هایش ادامه می‌دهد. جوان‌ها به اصرار، حاج‌آقا را از روی جیپ پایین می‌آورند...» (صص 180-170)

 

*«اگه تو دست و بالم، یه ماشین زمان بود...» بخشی از نوحه «دکتر محسن رضوانی» از زبان نوجوانان امروزی در آرزوی همراهی با قیام امام حسین که در محرّم امسال با نوای دکتر میثم مطیعی اجرا شد.
 

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA