nojavan7ContentView Portlet

خواهر و برادری واقعی
مروری بر زندگی شهید آیت‌الله سید محمدباقر صدر و خواهرش شهیده بنت‌الهدی
خواهر و برادری واقعی

پلک‌هایش مدام روی‌هم می‌افتادند، اما دوباره به صفحه کتاب برمی‌گشت، به برادرش گفته بود تا فردا کتاب را تمام می‌کند. زندگی چند سال اخیرشان از پیش چشمانش گذشت، بعد از فوت پدر روزگار بر او و خانواده‌اش سخت گذشته بود اما این سختی نتوانسته بود جلوی علاقه‌ این خواهر و برادر به علم را بگیرد. به همین خاطر با پول‌هایشان کتاب می‌خریدند، نوبتی می‌خواندند و با پس دادن آن، کتاب جدیدی را تهیه می‌کردند. بیشتر کتاب‌هایی که خوانده بودند همین‌طور بود.

1

برادری و استادی

سید محمدباقر نبوغ ویژه‌ای در دوران کودکی و هنگام تحصیل در مدرسه از خود نشان داد. این نبوغ تمامی معلمین و بزرگ‌ترهای مدرسه را متعجب کرده بود. به او پیشنهاد دادند که برای ادامه تحصیل به اروپا برود اما او نپذیرفت و به حوزه رفت. هم‌زمان با تحصیل خودش دروس دینی و قرآن و ادبیات عربی را به خواهر کوچک‌ترش بنت‌الهدی هم درس می‌داد.

2

کدام‌یک تواناتریم؟

دریکی از جلسات درس خواهر و برادری که در مورد کتاب فلسفتنا نوشته‌ سید محمدباقر صدر گفت‌وگو می‌کردند، بنت‌الهدی به برادرش گفت: «برادر جان من کجا و شما کجا؟! من ریشه‌ای در درجات علمی و فلسفی ندارم، فلسفه سخت است و اهلی دارد و شما اهل آن هستید.»
اما سید محمدباقر پاسخش را این‌طور داد: «این مهم نیست، شما از من تواناتر هستید. شما شعر می‌نویسید و من باوجود اینکه شعر را دوست دارم اما نمی‌توانم حتی یک بیت شعر بنویسم. شعر موهبتی است و شما در این موهبت از من تواناتر هستید.»

3

نگرانی‌های خواهر و برادری

صدام و حزب بعث در عراق روزبه‌روز از شیوه‌های تبلیغی جدیدی برای گمراه کردن جوان‌ها استفاده می‌کردند. سیاست‎‌های فریب‌کارانه‌ صدام مردم را از آگاه شدن دور می‌کرد. بنت‌الهدی و برادرش هر زمان که فرصت می‌کردند درباره‌ مسائل روز جامعه و راه‌حل‌هایشان با یکدیگر گفت‌وگو می‌کردند. هر دو دلسوز دین و نگران جوان‌ها و به‌خصوص دختران بودند و در تحلیل مسائل روز به نظرات همدیگر گوش می‌دادند، پاسخ‌های سید محمدباقر در مسائل سیاسی همیشه برای بنت‌الهدی راهگشا بود.

4

برای یک آرمان

«ما از چیزی نمی‌ترسیم، نه از شما و نه از کسان دیگر. از نیروها و بازداشتگاه‌های شما نمی‌ترسیم. چه خوش است مرگ زمانی که در راه خدا باشد.» این پاسخ بنت‌الهدی بود به کسانی که در سحرگاه 17 رجب 1399 قمری برای دستگیری برادرش به خانه‌شان حمله کردند. 
هنوز هوا روشن نشده بود که نیروهای بعثی و امنیتی عراق وارد خانه شدند و سید محمدباقر را دستگیر کردند. بنت‌الهدی مثل همه‌ وقت‌هایی که پشتیبان برادر بود، با فریاد الله‌اکبر سعی داشت مانع مأموران شود. اما مأموران محمدباقر را بردند و بنت‌الهدی به حرم حضرت علی علیه‌السلام رفت و با سخنرانی‌های خودش مردم را نسبت به فسادی که حکومت در حال انجام آن بود آگاه کرد. بعد از آن مردم تظاهرات گسترده‎ ای در شهرهای مختلف عراق انجام دادند که باعث وحشت رژیم بعث و آزادی سید محمدباقر شد. از جمله گروه‌هایی که در این تظاهرات حضور فعال داشتند، دختران مدارسی بودند که بنت‌الهدی مدیر آن‎‌ها بود. 

5

یک قول خواهرانه

ماه‌ها از محاصره خانه گذشته بود. ضعف و گرسنگی همه اعضای خانه را رنجور و مریض کرده بود. دسترسی به منابع غذایی و حتی اخبار ممکن نبود. در این میان فرصتی فراهم شد تا خانواده شهید صدر از خانه خارج شوند. به بنت‌الهدی گفتند اگر حکومت قصد جان سید محمدباقر را داشته باشد، توهم در امان نخواهی بود، سید محمدباقر هم نگرانی بسیاری برای سلامت و امنیت خانواده‌اش داشت.  اما بنت‌الهدی حاضر نشد برادرش را تنها بگذارد و گفت نه به خاطر اینکه برادرم است بلکه به خاطر تکلیف شرعی، من با او بیعت کردم و این بیعت تا زمانی که جان داشته باشم به گردن من است. 

6

بیشتر بدانیم

*این خاطرات را برای شما از دو کتاب «سالهای رنج» و «سیره و روش بنت‌الهدی صدر» انتخاب کردیم، نویسنده این کتاب ها «محمدرضا نعمانی» هستند. شما هم اگر علاقه دارید اطلاعات بیشتری کسب کنید می توانید سراغ این کتابها بروید.

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA