nojavan7ContentView Portlet

بازی تیم‌سازی
وقتی دانش‌آموزها، مدرسه را به دست می‌گیرند...
بازی تیم‌سازی
قسمت سوم

باشگاه دوآتیشه‌ها شکل گرفته بود. حالا تیم ۴ نفره‌مان در کنار درس‌خواندن، به انجام یک کار انقلابی هم فکر می‌کرد اما فکر کردن راحت‌ترین بخش کار بود. باید شروع می‌کردیم به اجرا، اما قبل از آن باید نقشه راه را می‌دانستیم و وظایف‌مان را تعریف و برنامه‌ریزی می‌کردیم.
حالا که مسئول تیم بودم باید بچه‌ها را در این مسیر رهبری می‌کردم اما با کمک و همراهی خودشان.

1

مسئولیت پذیری

آن روز زنگ اول برایم نمی‌گذشت. مدام چشمم به ساعت بود و منتظر بودم تا زنگ به صدا درآید و میدان دست ما بیفتد.
بالاخره ساعت ۹:۱۵ صبح بعد از ساعت‌ها انتظار فرا رسید. 
جلدی به حیاط رفتم، یک سلام و احوالپرسی و شروع کار.
شروع کردیم به تصور مسیر، چه کارهایی باید انجام بدهیم؟ بچه‌ها تک تک پاسخ می‌دادند.
محتوای مناسب تولید کنیم، فضاسازی نمایشگاه را انجام دهیم، یک فضای مناسب برای برپایی نمایشگاه پیدا کنیم، هماهنگی‌های لازم با مدیر و ناظم‌ها را انجام دهیم، پوسترها و محتواهایمان را چاپ کنیم، یک کار خلاقانه برای جذب بچه‌ها به نمایشگاه انجام بدهیم، نمایشگاه را تبلیغ کنیم و...
وظایف را کامل نوشتیم و دسته‌بندی کردیم، حالا چهار وظیفه پیش رویمان بود: تولید محتوا، اجرا، تبلیغات و هماهنگی‌. باید مسئولیت‌های اعضای تیم را مشخص می‌کردیم.
پیشنهاد دادم تولید محتوا را به سیاوش بسپاریم، بچه‌ها هم موافق بودند. اصلاً انگار او را برای این مسئولیت ساخته‌اند. تبلیغات و جذب مخاطب هم نصیب جواد شد، چون در مسجدشان کلی فعالیت داشت. کارهای اجرایی هم افتاد گردن علی، هماهنگی‌ها هم با من بود، چه داخل تیم و چه خارج آن. حالا هر کسی نقش و وظیفه اش را می‌دانست.

2

مهارت و خلاقیت

یک ماه وقت داشتیم و یک دنیا کار. من علاوه بر کار خودم باید حواسم را جمع مدیریت تیم هم می‌کردم. باید تلاش می‌کردم مهارت‌های بچه‌ها هم گسترش پیدا کند. آن روزها من بودم و یک دنیا خلاقیت. می‌توانستم کارهایی را که می‌خواهم انجام دهم، آن هم به خلاقانه‌ترین حالت و با هر شکلی که دوست داشتم، البته با کمک بچه‌های گروه. به همین خاطر بود که زنگ تفریح بچه‌ها را گوشه حیاط جمع کردم.
 قبلاً در مورد کار تیمی زیاد خوانده بودم و مطالعه کرده بودم و حالا می‌خواستم دانسته‌هایم را به بچه‌ها یاد بدهم. به هرکدام از بچه‌ها یک سنگ دادم و دو به دو روبه‌روی هم ایستادیم. گفتم می‌خواهیم بازی کنیم.
بچه‌ها گیج شده بودند که این مسئله چه ربطی به کارمان دارد. گفتم: «با شمارش من، هرکس سنگ دست خود را برای نفر بعدی می‌اندازد و سنگی که نفر قبلی برایش پرتاب کرده می‌گیرد. هرکس نتوانست سنگ نفر قبل را بگیرد بازنده است. بازی شروع شد. یک، دو، سه!» 
سنگ‌ها پرتاب شد. علی به جای دست سیاوش صورتش را هدف قرار داده بود و جواد نتوانست سنگ سیاوش را بگیرد. سنگ‌ها را برداشتیم و دوباره، یک، دو، سه! بهتر شده بودیم، چند باری همین اتفاق افتاد تا بالاخره مسلط شدیم.

3

اهمیت کار گروهی

بازی که تمام شد بچه‌ها را دور هم جمع کردم و شروع کردم به سخنرانی: راستش رو بخواید این بازی خیلی ربط داشت به کاری که می‌خوایم انجام بدیم. چون می‌خوایم کار بزرگی انجام بدیم، اونم کنار کلی درسی که داریم. اما لازمه این کار اینه که بتونیم تیمی کار کنیم. کار گروهی چند تا نکته داره که باید حواسمون رو جمع کنیم، نکته‌هایی که شبیه این بازی بود.
اول اینکه خودخواهی و تک‌روی ممنوع! اگر فقط حواسمون به خودمون باشه، فقط حواسمون باشه که سنگی که برامون پرت کردن رو بگیریم که نسوزیم و سنگ خودمون رو بد پرتاب کنیم، هم تیمی ما می‌سوزه. کارها توی تیم به هم گره خورده، درسته هرکس نقش خودش رو داره اما اگه هرکسی نتیجه نقشش رو به خوبی به نفر بعدی نرسونه و ارتباط نگیره، نفرات بعدی ضربه می‌خورن.
فرض کنید علی که مسئول کار اجرایی شده، حواسش باشه که محتواها رو از سیاوش بگیره و اجرا کنه ولی هیچ هماهنگی در مورد اون‌ها با جواد نکنه. اون موقع حتی اگر یه نمایشگاه قوی هم بزنیم، بازدید کننده نداریم چون بخش تبلیغات به خاطر اجرا زمین خورده.
 نکته بعدی اینکه توی بازی با شنیدن شماره ۳ سنگ‌ها رو پرت می‌کردیم، حالا فرض کنید کسی شمارش انجام نمی‌داد اون موقع هر کسی هر زمانی که می‌خواست سنگ رو پرتاب می‌کرد. هیچ هماهنگی وجود نداشت و به همین دلیل هرج و مرج می‌شد، پس نیاز داریم به رهبر، رهبری که همه باید بهش گوش بدیم و باهاش هماهنگی‌ها رو انجام بدیم.
اما مهمتر از اون کسی که رهبر تیم می‌شه باید نظر اعضای تیم رو بشنوه و از کمک بچه‌ها استفاده کنه و باهاشون همراه و هماهنگ باشه. اگر خودخواه باشه و حواسش به تیم نباشه، هیچ هماهنگی پیش نمیاد و شکست می‌خوریم.
زنگ تفریح رو به پایان بود و باید حرف‌هایم را جمع می‌کردم: باید تمام حواسمون رو توی این یه ماه جمع کنیم. هماهنگ باشیم و هر جا کار کسی زمین موند بقیه کمکش کنیم. اما مهم‌تر از همه این که نیت هامون رو خالص کنیم. این کار رو فقط برای خدا انجام بدیم، نه خودنمایی و نه هیچ چیز دیگه. هرجا هم که حس کردیم کسی داره اشتباه میره یواشکی بهش تذکر بدیم.
ببخشید پر حرفی کردم اما حالا که اول راهیم گفتم این حرف‌ها رو بزنیم که نتایج خوبی بگیریم انشاالله...
سخنرانی پرشورم که تمام شد قرار گذاشتیم هر کس اسم یک نفر که به نظرش برای رهبری تیم خوب بود را روی کاغذ بنویسد. سه نفر به من رای داده بودند و یک نفر هم به سیاوش.
این بار زنگ به موقع به صدا درآمد، وقتی کارمان تمام شده بود.
کم کم کار جدی‌تر می شد، حالا دیگر زمان اجرا و عمل کردن رسیده بود...

nojavan7Social1 Portlet

متن برای شناسایی تازه سازی CAPTCHA